• : تعریف: not related to or connected with the matter or occasion at hand. • مترادف: extraneous, immaterial, impertinent, inapplicable, inapposite • متضاد: material, relevant • مشابه: disconnected, dissociated, distinct, foreign, gratuitous, inappropriate, incongruous, inconsequent, inessential, off the track, separate, unrelated
جمله های نمونه
1. relevant and irrelevant
با مورد و بی مورد
2. his speech was padded out with irrelevant material
نطق او پر از مطالب نامربوط بود.
3. if his work is good his age is irrelevant
اگر کارش خوب باشد سن او مطرح نیست.
4. We're focusing too much on irrelevant details.
[ترجمه Sahar Q] ما درمورد جزئیات نا مربوط خیلی زیاد تمرکز میکنیم
|
[ترجمه مازیار شیخی] ما در حال تمرکز بیش از حد بر روی جزییات غیر ضروری هستیم.
|
[ترجمه گوگل]ما بیش از حد روی جزئیات بی ربط تمرکز می کنیم [ترجمه ترگمان]ما بیش از حد روی جزئیات بی ربط تمرکز کرده ایم [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
5. These arguments were dismissed as irrelevant.
[ترجمه گوگل]این استدلال ها به عنوان بی ربط رد شدند [ترجمه ترگمان]این بحث ها به طور نامربوط منتفی شده بود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
6. A lot of nit-picking was going on about irrelevant things.
[ترجمه گوگل]در مورد چیزهای بی ربط، کله پاچه های زیادی در جریان بود [ترجمه ترگمان]یه عالمه چیزای دیگه هم که مربوط به مسائل مربوط به نامربوط میشه [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
7. The government decided that their testimony would be irrelevant to the case.
[ترجمه گوگل]دولت تصمیم گرفت که شهادت آنها بی ربط به پرونده باشد [ترجمه ترگمان]دولت تصمیم گرفت که شهادت آن ها ربطی به پرونده ندارد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
8. Ludicrously irrelevant thoughts swarmed in her head.
[ترجمه گوگل]افکار بی ربط مسخره ای در سرش موج می زدند [ترجمه ترگمان]افکار نامربوط و نامربوط ذهنش را پر کرده بود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
9. I am your irrelevant, you are one of my beginning and end.
[ترجمه گوگل]من بی ربط تو هستم، تو یکی از آغاز و پایان منی [ترجمه ترگمان]من irrelevant تو هستم، تو یکی از آغاز و پایان منی [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
10. Last year's report is ancient history and totally irrelevant to the current situation.
[ترجمه گوگل]گزارش سال گذشته یک تاریخ کهن است و کاملاً بی ربط به وضعیت فعلی است [ترجمه ترگمان]گزارش سال گذشته تاریخ باستانی و کاملا بی ربط به وضعیت کنونی است [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
11. That is a separate issue and irrelevant to our discussion.
[ترجمه گوگل]این یک موضوع جداگانه است و به بحث ما بی ربط است [ترجمه ترگمان]این یک مساله جداگانه است و ربطی به بحث ما ندارد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
12. Magdalena considered the past an irrelevant encumbrance.
[ترجمه گوگل]ماگدالنا گذشته را یک بار بی ربط می دانست [ترجمه ترگمان]به خاطر این بود که من خودم را از شر این موضوع خلاص کردم [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
13. His age is completely irrelevant if he can do the job.
[ترجمه گوگل]اگر بتواند این کار را انجام دهد سن او کاملاً بی ربط است [ترجمه ترگمان]اگر او بتواند این کار را انجام دهد، سن او کاملا بی ربط است [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
14. That is completely irrelevant to the subject under discussion.
[ترجمه گوگل]که کاملاً بی ربط به موضوع مورد بحث است [ترجمه ترگمان]این موضوع کاملا بی ربط به موضوع مورد بحث است [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
15. Try to prune your essay of irrelevant detail.
[ترجمه گوگل]سعی کنید مقاله خود را با جزئیات بی ربط حذف کنید [ترجمه ترگمان] سعی کن مقاله نامربوط رو هرس کنی [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
16. It was all irrelevant, but I didn't dare interrupt him in midflow.
[ترجمه گوگل]همه چیز بی ربط بود، اما من جرات نکردم حرفش را در میانه جریان قطع کنم [ترجمه ترگمان]همه چیز نامربوط بود، اما جرات نمی کردم در midflow حرفش را قطع کنم [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
• not relevant, beside the point, unconnected, impertinent, immaterial if something is irrelevant, it is not connected with what you are talking about or dealing with, and is therefore not important.
پیشنهاد کاربران
بسته به جمله می تواند: • غیر مرتبط، بی ربط • غیر ضروری، بی اهمیت معنی دهد.