صفت ( adjective )
• (1) تعریف: uneven in shape, arrangement, surface, or the like.
• مترادف: asymmetrical, uneven
• متضاد: regular
• مشابه: baroque, bent, bumpy, crooked, jagged, rough
• مترادف: asymmetrical, uneven
• متضاد: regular
• مشابه: baroque, bent, bumpy, crooked, jagged, rough
- These handmade bowls are slightly irregular in shape.
[ترجمه گوگل] این کاسه های دست ساز کمی نامنظم هستند
[ترجمه ترگمان] این کاسه های دست ساز به شکل کمی بی قاعده هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این کاسه های دست ساز به شکل کمی بی قاعده هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The wall has an irregular surface.
[ترجمه گوگل] دیوار سطحی نامنظم دارد
[ترجمه ترگمان] دیوار یک سطح نامنظم دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] دیوار یک سطح نامنظم دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: uneven in occurrence, frequency, or duration.
• مترادف: erratic, fitful, inconsistent
• متضاد: regular, steady
• مشابه: anomalous, capricious, casual, desultory, inconstant, infrequent, intermittent, periodic, random, spasmodic, uneven, unpredictable, variable
• مترادف: erratic, fitful, inconsistent
• متضاد: regular, steady
• مشابه: anomalous, capricious, casual, desultory, inconstant, infrequent, intermittent, periodic, random, spasmodic, uneven, unpredictable, variable
- We meet on an irregular basis.
[ترجمه گوگل] ما به طور نامنظم ملاقات می کنیم
[ترجمه ترگمان] ما به طور نامنظم ملاقات می کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ما به طور نامنظم ملاقات می کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: lacking an established pattern or principle.
• مترادف: erratic, inconsistent, uneven
• متضاد: consistent, regular
• مشابه: anomalous, capricious, changeable, fickle, inconstant, unpredictable, variable
• مترادف: erratic, inconsistent, uneven
• متضاد: consistent, regular
• مشابه: anomalous, capricious, changeable, fickle, inconstant, unpredictable, variable
- He eats at irregular times.
[ترجمه گوگل] او در زمان های نامنظم غذا می خورد
[ترجمه ترگمان] او در مواقع عادی غذا می خورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او در مواقع عادی غذا می خورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The spacing of the chairs was irregular.
[ترجمه گوگل] فاصله صندلی ها نامنظم بود
[ترجمه ترگمان] فاصله صندلی ها غیر عادی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] فاصله صندلی ها غیر عادی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: not conforming to a standard, as of law, propriety, method, or custom.
• مترادف: aberrant, deviant, noncompliant, unconventional, unorthodox
• متضاد: regular
• مشابه: abnormal, anomalous, deviate, eccentric, odd, offbeat, singular
• مترادف: aberrant, deviant, noncompliant, unconventional, unorthodox
• متضاد: regular
• مشابه: abnormal, anomalous, deviate, eccentric, odd, offbeat, singular
- The defense attorney's request was somewhat irregular, but the judge granted it.
[ترجمه گوگل] درخواست وکیل مدافع تا حدودی نامنظم بود اما قاضی با آن موافقت کرد
[ترجمه ترگمان] درخواست وکیل مدافع تا حدی غیر معمول بود، اما قاضی موافقت کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] درخواست وکیل مدافع تا حدی غیر معمول بود، اما قاضی موافقت کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: in grammar or spelling, being an exception to the general rules, as of inflection.
• متضاد: regular
• مشابه: exceptional, unpredictable
• متضاد: regular
• مشابه: exceptional, unpredictable
- "Went" and "bought" are irregular verbs.
[ترجمه گوگل] «رفت» و «خرید» افعال بی قاعده هستند
[ترجمه ترگمان] \"Went\" و \"خریدن\" افعال بی قاعده هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] \"Went\" و \"خریدن\" افعال بی قاعده هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (6) تعریف: of troops, not belonging to the regular army of a nation.
- Irregular forces played a large part in the battle.
[ترجمه گوگل] نیروهای نامنظم سهم زیادی در نبرد داشتند
[ترجمه ترگمان] نیروهای نامنظم قسمت بزرگی از جنگ را بازی کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] نیروهای نامنظم قسمت بزرگی از جنگ را بازی کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (7) تعریف: of manufactured articles, not uniform or conforming to a standard.
• مشابه: defective, flawed, imperfect, inferior, rejected
• مشابه: defective, flawed, imperfect, inferior, rejected
- The price was marked down because the coat was slightly irregular.
[ترجمه گوگل] به دلیل اینکه کت کمی نامنظم بود، قیمت پایین آمد
[ترجمه ترگمان] قیمت مشخص شد، چون کت کمی نامنظم بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] قیمت مشخص شد، چون کت کمی نامنظم بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: irregularly (adv.)
مشتقات: irregularly (adv.)
• (1) تعریف: that which is irregular.
• مترادف: anomaly, peculiarity, variance
• مشابه: curiosity, deviant, eccentric, inconsistency, maverick, misfit, nonconformist, oddball, rarity, rough
• مترادف: anomaly, peculiarity, variance
• مشابه: curiosity, deviant, eccentric, inconsistency, maverick, misfit, nonconformist, oddball, rarity, rough
• (2) تعریف: a soldier who does not belong to the established military force of a nation or region.
• مترادف: guerrilla
• متضاد: regular
• مترادف: guerrilla
• متضاد: regular
• (3) تعریف: a piece of merchandise that has an imperfection or is below standard.
• مترادف: second
• مشابه: reject
• مترادف: second
• مشابه: reject
- There is a special sale on irregulars this week.
[ترجمه گوگل] این هفته فروش ویژه ای روی کالاهای بی قاعده وجود دارد
[ترجمه ترگمان] این هفته در on یک فروش ویژه وجود دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این هفته در on یک فروش ویژه وجود دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید