irk

/ˈɜːrk//ɜːk/

معنی: ازردن، رنجاندن، عذاب دادن، بد دانستن، بیزار بودن، فرسوده شدن، بی میل بودن
معانی دیگر: آزردن، رنج دادن، رنجه داشتن، ملول کردن، خسته شدن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: irks, irking, irked
• : تعریف: to annoy, irritate, or exasperate.
مترادف: annoy, bug, exasperate, irritate, miff, nettle, peeve, rile, roil, tee off, vex
متضاد: please
مشابه: aggravate, anger, bother, chafe, enrage, gall, grate, gripe, incense, infuriate, offend, pester, piss off, provoke, rasp, ruffle

- The barking from the dog next door really irks me when I'm trying to sleep.
[ترجمه دکتر کروژدهی] صدای پارس سگ همسایه خیلی آزار دهندس وقتی میخوام بخابم
|
[ترجمه مریم] پارس سگ پشت در وقتی سعی میکنم بخوابم واقعا آزارم میده
|
[ترجمه گوگل] وقتی سعی می کنم بخوابم، پارس سگ همسایه واقعاً مرا آزار می دهد
[ترجمه ترگمان] وقتی سعی می کنم بخوابم، صدای پارس سگ از در مجاور به گوش می رسد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- It irked her that he was late for dinner yet again.
[ترجمه گوگل] او را ناراحت کرد که دوباره برای شام دیر آمد
[ترجمه ترگمان] از اینکه برای شام دیر کرده بود حوصله اش سر رفته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- It always irks me when she doesn't answer her phone.
[ترجمه دکتر کروژدهی] همیشه آزارم میده وقتی او جواب تلفنش را نمیدهد
|
[ترجمه مریم] همیشه باعث آزار من میشه وقتی تلفنشو جواب نمیده
|
[ترجمه گوگل] همیشه وقتی تلفنش را جواب نمی‌دهد ناراحت می‌شوم
[ترجمه ترگمان] وقتی تلفنش را جواب نمی دهد، همیشه اذیتم می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. The rehearsal process also irked him increasingly.
[ترجمه گوگل]روند تمرین نیز او را به طور فزاینده ای عصبانی می کرد
[ترجمه ترگمان]فرآیند تمرین همچنین او را به شدت ناراحت کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. It irks him to have to clean his house.
[ترجمه Reyhaneh] او مجبور است خانه خود را به سختی تمیز کند.
|
[ترجمه غلامرضامتقي] از اینکه مجبور شود خانه خود را تمیز کند، آزرده خاطر است
|
[ترجمه گوگل]او را ناراحت می کند که مجبور است خانه اش را تمیز کند
[ترجمه ترگمان]این موضوع او را ناراحت می کند که مجبور است خانه اش را تمیز کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. It irks me to see money being wasted.
[ترجمه گوگل]دیدن هدر رفتن پول باعث ناراحتی من می شود
[ترجمه ترگمان]این آزارم می دهد که می بینم پول هدر می رود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. It irks them that some people have more of a chance than others for their voices to be heard.
[ترجمه گوگل]آنها را ناراحت می کند که برخی از افراد شانس بیشتری نسبت به دیگران برای شنیده شدن صدایشان دارند
[ترجمه ترگمان]این موضوع آن ها را ناراحت می کند که برخی افراد شانس بیشتری نسبت به دیگران دارند تا صدایشان شنیده شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Luna never told me what irked her that Sunday morning.
[ترجمه گوگل]لونا هرگز به من نگفت که چه چیزی او را در صبح یکشنبه ناراحت کرده است
[ترجمه ترگمان]لونا هیچ وقت به من نگفت که صبح روز یکشنبه چقدر او را ناراحت می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. The pianist was irked because the audience's coughing drowned out his playing.
[ترجمه گوگل]پیانیست عصبانی شد زیرا سرفه های تماشاگران نواختن او را خفه کرد
[ترجمه ترگمان]نوازنده پیانو ناراحت بود، زیرا سرفه می کرد و صدای پیانو زدن او را خفه می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. It irks us to wait for people who are late.
[ترجمه گوگل]ما را آزار می دهد که منتظر افرادی باشیم که دیر می کنند
[ترجمه ترگمان]این موضوع ما را ناراحت می کند که برای کسانی که دیر کرده اند صبر کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. I must admit it irks me to see this guy get all this free publicity.
[ترجمه گوگل]باید اعتراف کنم که دیدن این پسر که این همه تبلیغات رایگان دریافت می کند برایم ناراحت کننده است
[ترجمه ترگمان]باید اعتراف کنم که این یارو منو ناراحت می کنه که این یارو همه این تبلیغات مجانی رو بگیره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The negative reply to my complaint really irked me.
[ترجمه گوگل]پاسخ منفی به شکایت من واقعاً من را عصبانی کرد
[ترجمه ترگمان]جواب منفی من به شکایت من خیلی آزار دهنده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Claire had seemed a little irked when he left.
[ترجمه گوگل]وقتی کلر رفت کمی عصبانی به نظر می رسید
[ترجمه ترگمان]وقتی رفت، کلر یکم ناراحت به نظر می رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. It irked him that she had thought of it first.
[ترجمه گوگل]او را ناراحت کرد که او ابتدا به آن فکر کرده بود
[ترجمه ترگمان]او از این که اول به آن فکر کرده بود حوصله اش سر رفته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The trouble irks me a lot.
[ترجمه گوگل]دردسر خیلی اذیتم میکنه
[ترجمه ترگمان]دردسر خیلی اذیتم می کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. It irks me to stay at home all day long.
[ترجمه گوگل]تمام روز در خانه ماندن من را آزار می دهد
[ترجمه ترگمان]این من را آزار می دهد که تمام روز در خانه بمانم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. It irks me that the Five-Hundred-Mile-Race grandstands are basically inaccessible-a group of us are working diligently to correct that.
[ترجمه گوگل]من را ناراحت می کند که سکوهای مسابقه پانصد مایلی اساساً غیرقابل دسترس هستند - گروهی از ما سخت تلاش می کنیم تا آن را اصلاح کنیم
[ترجمه ترگمان]این موضوع مرا ناراحت می کند که the Race مایل به مایل اساسا غیرقابل دسترسی هستند - گروهی از ما با جدیت تلاش می کنند که این کار را تصحیح کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. He was irked, I could tell.
[ترجمه گوگل]می توانستم بگویم او عصبانی بود
[ترجمه ترگمان]می توانستم بگویم که حوصله اش سر رفته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

ازردن (فعل)
annoy, hurt, mortify, rile, afflict, fash, aggrieve, ail, vex, goad, prick, irk, irritate, harry, grate, harrow, gripe, nark, grit, lacerate, peeve, tar

رنجاندن (فعل)
annoy, mortify, vex, offend, irk, irritate, put out

عذاب دادن (فعل)
annoy, pester, trouble, bother, irk, hassle, give trouble, molest, importune

بد دانستن (فعل)
irk, loathe, proscribe, dispraise, deprecate, discountenance

بیزار بودن (فعل)
hate, irk, loathe, dislike

فرسوده شدن (فعل)
fray, outwear, irk

بی میل بودن (فعل)
irk, hesitate

انگلیسی به انگلیسی

• annoy, bother, irritate; tire
if something irks you, it irritates or annoys you; a formal word.

پیشنهاد کاربران

🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : irk
✅️ اسم ( noun ) : irksomeness
✅️ صفت ( adjective ) : irksome
✅️ قید ( adverb ) : _
آزرده خاطر کردن ، رنج دادن ، موجب رنجش شدن ، اذیت کردن و . . .

بپرس