involving

پیشنهاد کاربران

با مداخله
به همراه، با
to involve something///////
شامل چیزی بودن/////////
1. Any investment involves an element of risk.
1. هرگونه سرمایه گذاری، عنصری از خطر را دربردارد [شامل خطر می شود].
2. The course involves a huge amount of reading.
...
[مشاهده متن کامل]

2. این دوره ( آموزشی ) ، شامل مقدار بسیار زیادی مطالعه است.
to involve doing something//////////
مستلزم/شامل انجام کاری بودن//////////
1. The job involves using a computer.
1. این کار مستلزم استفاده از رایانه اس
2. The test will involve answering questions about a photograph.
2. این امتحان شامل پاسخ به سوالاتی درباره یک عکس خواهد بود.

دخیل بودن.
مثال:
Situations Involving Addition and Subtraction
ترجمه: موقعیت هایی که جمع و تفریق در آن ها دخیل است.
شامل
مداخله
مربوط ، مرتبط
درگیر بودن
دربرگیرنده ی چیزی
Involving something
گرفتار کردن
دربردارنده
شامل
درارتباط
درگیر شدن یا دعوا کردن

درگیری
involving situation
شرایط درگیری
در ارتباط با، در رابطه با، مربوط به
شامل

مشارکت
که شامل
دربردارنده ی
مشتمل بر
التزام
با استفاده از
مثال:
biofumigation involving GSL - containing plants
ضدعفونی بیولوژیکی با استفاده از گیاهان حاوی گلوکوزینولات
شامل یا مستلزم یا دربرگیرنده چیزی
جذاب، جالب
گرفتار شدن
مستلزم
v.
درگیر، حاوی معنای؛احاطه شده توسط
شامل

مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٦)

بپرس