inversely


معکوسا"

جمله های نمونه

1. Pressure varies directly with temperature and inversely with volume.
[ترجمه امید] تغییر فشار با دما رابطه مستقیم و با حجم رابطه عکس دارد.
|
[ترجمه گوگل]فشار به طور مستقیم با دما و برعکس با حجم تغییر می کند
[ترجمه ترگمان]فشار به طور مستقیم با دما تغییر می کند و با حجم عکس می گیرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. We regard health as inversely related to social class.
[ترجمه گوگل]ما سلامت را رابطه معکوس با طبقه اجتماعی می دانیم
[ترجمه ترگمان]ما سلامتی را رابطه معکوس با طبقه اجتماعی می دانیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. The amount of force needed is inversely proportional to the rigidity of the material.
[ترجمه گوگل]مقدار نیروی مورد نیاز با سفتی ماده نسبت معکوس دارد
[ترجمه ترگمان]مقدار نیروی مورد نیاز به طور معکوس متناسب با سفتی ماده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. The way any system works is inversely proportional to its security.
[ترجمه گوگل]نحوه عملکرد هر سیستم با امنیت آن نسبت معکوس دارد
[ترجمه ترگمان]روشی که هر سیستم با آن کار می کند رابطه معکوس با امنیتش دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. The amount we give is inversely proportional to the conspicuousness of the causes of his behavior.
[ترجمه گوگل]مقداری که ما می دهیم با آشکار بودن علل رفتار او نسبت معکوس دارد
[ترجمه ترگمان]مبلغی که ما به آن می دهیم رابطه معکوس با the علل رفتار او دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. His law states that gas volume varies inversely with pressure at constant temperature.
[ترجمه محمد مهدی حاجیان] قانون او می گوید که در دمای ثابت، حجم گاز با فشار، رابطهٔ عکس دارد.
|
[ترجمه گوگل]قانون او می گوید که حجم گاز با فشار در دمای ثابت معکوس تغییر می کند
[ترجمه ترگمان]قانون او بیان می کند که حجم گاز با فشار در دمای ثابت تغییر می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Political power is inversely correlated with economic productivity. Urban elites are economically parasitic but politically dominant.
[ترجمه گوگل]قدرت سیاسی با بهره وری اقتصادی همبستگی معکوس دارد نخبگان شهری از نظر اقتصادی انگلی اما از نظر سیاسی مسلط هستند
[ترجمه ترگمان]قدرت سیاسی رابطه معکوس با بهره وری اقتصادی دارد نخبگان شهری از لحاظ اقتصادی انگل هستند، اما از لحاظ سیاسی غالب هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. As explained in section their price fluctuates inversely with the current market rate of interest.
[ترجمه گوگل]همانطور که در بخش توضیح داده شد، قیمت آنها به طور معکوس با نرخ بهره فعلی بازار در نوسان است
[ترجمه ترگمان]همانطور که در بخش توضیح داده شد، قیمت آن ها به طور معکوس با نرخ فعلی بازار در نوسان است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The centripetal force is inversely proportional to the square of the distance from the centre.
[ترجمه گوگل]نیروی مرکز با مجذور فاصله از مرکز نسبت عکس دارد
[ترجمه ترگمان]نیروی centripetal به طور معکوس متناسب با مربع فاصله از مرکز است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. In this respect the incidence of neurosis seems inversely proportional to social disorder.
[ترجمه گوگل]از این نظر بروز روان رنجوری با اختلال اجتماعی نسبت معکوس به نظر می رسد
[ترجمه ترگمان]در این رابطه، به نظر می رسد که انتشار روان نژندی با اختلال اجتماعی متناسب است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The degree of one's emotions varies inversely with one's knowledge of the facts. Bertrand Russell
[ترجمه گوگل]درجه عواطف فرد با آگاهی فرد از حقایق به طور معکوس متفاوت است برتراند راسل
[ترجمه ترگمان]میزان احساسات فرد به طور معکوس با دانش فرد از واقعیات تغییر می کند برتراند راسل
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Just this: Worker commitment is inversely proportional to the degree of management centralization.
[ترجمه گوگل]فقط این: تعهد کارگر با درجه تمرکز مدیریت نسبت معکوس دارد
[ترجمه ترگمان]فقط این: تعهد کارگر به طور معکوس متناسب با درجه تمرکز مدیریت است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. So I guess inversely he taught me the need to be prepared and keep both feet on the ground.
[ترجمه گوگل]بنابراین حدس می‌زنم برعکس او به من آموخت که باید آماده باشم و هر دو پا را روی زمین نگه دارم
[ترجمه ترگمان]بنابراین حدس می زنم که او به من یاد داد که باید آماده باشم و هر دو پا را روی زمین نگه دارم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. In fact the proportion spent on rent was inversely proportional to income.
[ترجمه گوگل]در واقع نسبت هزینه شده برای اجاره به طور معکوس با درآمد متناسب بود
[ترجمه ترگمان]در حقیقت، نسبت هزینه صرف شده در اجاره رابطه معکوس با درآمد دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. It concluded that the support given varied inversely with the degree of natural handicap!
[ترجمه گوگل]نتیجه گیری شد که حمایت ارائه شده با درجه نقص طبیعی متفاوت است!
[ترجمه ترگمان]این نتیجه گیری به این نتیجه رسید که پشتیبانی ارائه شده تغییر معکوس با درجه نقص طبیعی دارد!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

تخصصی

[ریاضیات] معکوس، برعکس، به طور معکوس

انگلیسی به انگلیسی

• contrarily, conversely, in reverse; the other way around, oppositely, by way of opposition

پیشنهاد کاربران

بطور معکوسی
Casually, the quality of the discussion correlates inversely with the luxury of the studios
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : invert
✅️ اسم ( noun ) : inversion
✅️ صفت ( adjective ) : inverse / inverted
✅️ قید ( adverb ) : inversely
بطور معکوس
معکوس

بپرس