inverse

/ˌɪnˈvɜːrs//ɪnˈvɜːs/

معنی: وارونه، برعکس، مقابل، معکوس، برگشته
معانی دیگر: برگردان، مقلوب، واژگون، نگون، نگونسار، عکس، (ریاضی) قلب، رویارو، مخالف، دمرو، (نادر) معکوس کردن، وارون کردن

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
(1) تعریف: opposite or reversed in position, order, direction, nature, or effect.
مشابه: backward, reverse

- It's certainly true that he loves her, but the inverse statement--that she loves him--is, unfortunately, not true at all.
[ترجمه گوگل] مطمئناً درست است که او او را دوست دارد، اما این جمله معکوس - که او او را دوست دارد - متاسفانه به هیچ وجه درست نیست
[ترجمه ترگمان] قطعا این حقیقت دارد که او او را دوست دارد، اما عبارت معکوس - که او او را دوست دارد - - متاسفانه حقیقت ندارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The main portion of the wallpaper is white with blue stripes, but the border has the inverse pattern: blue with white stripes.
[ترجمه گوگل] قسمت اصلی کاغذ دیواری سفید با راه راه آبی است، اما حاشیه دارای الگوی معکوس است: آبی با راه راه های سفید
[ترجمه ترگمان] بخش اصلی کاغذدیواری سفید با نوارهای آبی است، اما مرز الگوی معکوس دارد: آبی با نوارهای سفید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: in mathematics, designating a value that increases or decreases in direct and opposite proportion to the change in another value.

- The two terms are in inverse proportion since the one increases as the other decreases.
[ترجمه گوگل] این دو عبارت نسبت معکوس دارند زیرا یکی با کاهش دیگری افزایش می یابد
[ترجمه ترگمان] این دو عبارت به نسبت معکوس نسبت به دیگر کاهش می یابد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
• : تعریف: something that is opposite or inverse, as in order, nature, or effect.
مشابه: antithesis, reverse

- When metal becomes hot, it expands; when metal cools, the inverse happens.
[ترجمه گوگل] وقتی فلز داغ می شود، منبسط می شود هنگامی که فلز سرد می شود، برعکس اتفاق می افتد
[ترجمه ترگمان] وقتی که فلز داغ می شود، منبسط می شود؛ وقتی که فلز سرد می شود، معکوس اتفاق می افتد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. inverse element
عنصر معکوس

2. inverse image
تصویر معکوس

3. an inverse order
ترتیب وارونه

4. the inverse side of a coin
پشت سکه،آن طرف سکه

5. division is the inverse operation of multiplication
تقسیم،عمل مقابل (واروی) ضرب است.

6. to be in inverse ratio (or proportion) to
رابطه ی وارون (معکوس) داشتن با

7. his enthusiasm for this job is in inverse proportion to his salary!
اشتیاق او به این شغل با حقوقی که می گیرد رابطه ی معکوس دارد!

8. There is often an inverse relationship between the power of the tool and how easy it is to use.
[ترجمه گوگل]اغلب یک رابطه معکوس بین قدرت ابزار و میزان استفاده آسان از آن وجود دارد
[ترجمه ترگمان]اغلب یک رابطه معکوس بین قدرت ابزار و نحوه استفاده آسان آن وجود دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Evil is the inverse of good.
[ترجمه mozhgan] شر مقابل خیر ( خوبی ) است.
|
[ترجمه گوگل]شر معکوس خیر است
[ترجمه ترگمان]بد معکوس خوب است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. This is the inverse of his earlier proposition.
[ترجمه گوگل]این برعکس گزاره قبلی اوست
[ترجمه ترگمان]این معکوس پیشنهاد قبلی او است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Usually there is an inverse relationship between bond prices and interest rate movements in the economy.
[ترجمه گوگل]معمولاً بین قیمت اوراق قرضه و تغییرات نرخ بهره در اقتصاد رابطه معکوس وجود دارد
[ترجمه ترگمان]معمولا رابطه معکوس بین قیمت اوراق قرضه و حرکات نرخ بهره در اقتصاد وجود دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. An inverse method for the calculation of stability boundaries is also discussed.
[ترجمه گوگل]یک روش معکوس برای محاسبه مرزهای پایداری نیز مورد بحث قرار گرفته است
[ترجمه ترگمان]یک روش معکوس برای محاسبه مرزه ای پایداری نیز مورد بحث قرار گرفته است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. A4 asserts each integer has an additive inverse.
[ترجمه گوگل]A4 ادعا می کند که هر عدد صحیح دارای یک معکوس افزودنی است
[ترجمه ترگمان]A۴ تاکید می کند که هر عدد صحیح معکوس است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The inverse relationship between living costs and childbearing is found throughout the developing world.
[ترجمه گوگل]رابطه معکوس بین هزینه های زندگی و فرزندآوری در سراسر جهان در حال توسعه یافت می شود
[ترجمه ترگمان]رابطه معکوس بین هزینه های زندگی و بارداری در سراسر جهان در حال توسعه یافت می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. This confirms the well observed inverse relationship between disability and social contact.
[ترجمه گوگل]این امر رابطه معکوس مشاهده شده بین ناتوانی و تماس اجتماعی را تأیید می کند
[ترجمه ترگمان]این تایید رابطه معکوس خوب بین معلولیت و ارتباط اجتماعی را تایید می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. Economists have labeled this inverse relationship the law of demand. Upon what foundation does this law rest?
[ترجمه گوگل]اقتصاددانان این رابطه معکوس را قانون تقاضا نامیده اند این قانون بر چه اساسی استوار است؟
[ترجمه ترگمان]اقتصاددانان این رابطه معکوس را قانون تقاضا نامیده اند این قانون چه پایه و اساس دارد؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

وارونه (صفت)
opposite, converse, reverse, inverse, topsy-turvy, upside-down, head over heels, resupinate

برعکس (صفت)
unlike, unfavorable, inverse, unfavourable

مقابل (صفت)
contrary, equal, opposite, equivalent, inverse

معکوس (صفت)
contrary, opposite, reverse, reverberate, inverse, inverted, turned upside down, echoic, reflected, repercussive

برگشته (صفت)
renegade, inverse, recurvate

تخصصی

[عمران و معماری] معکوس - وارون
[برق و الکترونیک] معکوس، وارون
[مهندسی گاز] وارونه، معکوس، برعکس
[ریاضیات] وارون، معکوس، عکس، منعکس، وارونه
[آمار] وارون

انگلیسی به انگلیسی

• opposite side, reverse, converse, opposite
reversed, inverted, opposite
if there is an inverse relationship between two things or amounts, one of them decreases as the other increases; a formal word.
the inverse of something is its exact opposite; a formal word.

پیشنهاد کاربران

تفاوت reverse و inverse:
reverse به برعکس کردن جهت میگن مثلا reverse سه بعلاوه چهار میشه چهار بعلاوه سه
اما
inverse به برعکس کردن عملیاتی میگن مثلا inverse جمع میشه تفریق
inverse relationship/proportion
نسبت عکس
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : invert
✅️ اسم ( noun ) : inversion
✅️ صفت ( adjective ) : inverse / inverted
✅️ قید ( adverb ) : inversely
برعکس ( در ریاضیات )
وارون پذیر
واژگونه - برعکس_vice versa

بپرس