اسم ( noun )
• : تعریف: one who is ill or disabled, esp. chronically.
صفت ( adjective )
• (1) تعریف: having an illness or disability; sickly.
• متضاد: hale, hearty
• متضاد: hale, hearty
• (2) تعریف: of, related to, or appropriate for an invalid.
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: invalids, invaliding, invalided
حالات: invalids, invaliding, invalided
• : تعریف: to cause to be ill or disabled; make invalid.
صفت ( adjective )
مشتقات: invalidly (adv.), invalidity (n.), invalidness (n.)
مشتقات: invalidly (adv.), invalidity (n.), invalidness (n.)
• (1) تعریف: without legal or factual force or effect; not valid; void.
• متضاد: effective, effectual, valid
• مشابه: void
• متضاد: effective, effectual, valid
• مشابه: void
- His claim was rendered invalid by the court.
[ترجمه پویا شفیعی] ادعای او در دادگاه باطل اعلام شد.|
[ترجمه تقوی نیا] ادعای وی در دادگاه رد شد|
[ترجمه گوگل] ادعای او در دادگاه باطل شد[ترجمه ترگمان] ادعای او در دادگاه نیز بیمار شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: without rational basis; incorrect; false.
• متضاد: valid
• مشابه: illogical, irrational
• متضاد: valid
• مشابه: illogical, irrational
- the invalid premise of his argument
[ترجمه گوگل] فرض باطل استدلال او
[ترجمه ترگمان] دلیل قانع کننده ای برای استدلال او بود،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] دلیل قانع کننده ای برای استدلال او بود،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید