فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to enter or thrust oneself in when not invited or welcomed.
• مترادف: barge in, butt in, chime in, cut in, interfere, interlope, interrupt, meddle
• مشابه: encroach, impose, intervene, invade, kibitz, nose, obtrude, poke, pry, snoop, trespass
• مترادف: barge in, butt in, chime in, cut in, interfere, interlope, interrupt, meddle
• مشابه: encroach, impose, intervene, invade, kibitz, nose, obtrude, poke, pry, snoop, trespass
- Forgive me for intruding, but may I speak with you for a moment?
[ترجمه گوگل] من را ببخش که مزاحم شدم، اما اجازه دارم یک لحظه با شما صحبت کنم؟
[ترجمه ترگمان] ببخشید که مزاحم شدم، اما می توانم چند لحظه با شما صحبت کنم؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ببخشید که مزاحم شدم، اما می توانم چند لحظه با شما صحبت کنم؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He was about to propose marriage to her when the waiter intruded.
[ترجمه roozbeh moradi] درست وقتی که او داشت خود را برای پیشنهاد ازدواج آماده می کرد، پیشخدمت کار را خراب کرد ( مزاحم شد ) .|
[ترجمه گوگل] می خواست به او پیشنهاد ازدواج بدهد که گارسون وارد شد[ترجمه ترگمان] می خواست به او پیشنهاد ازدواج بدهد که پیشخدمت وارد شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Protests intruded on the prime minister's visit.
[ترجمه گوگل] اعتراضات به سفر نخست وزیر راه یافت
[ترجمه ترگمان] اعتراضات به بازدید نخست وزیر وارد شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] اعتراضات به بازدید نخست وزیر وارد شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- His sister intruded on us with yet another question.
[ترجمه گوگل] خواهرش با یک سوال دیگر به ما سر زد
[ترجمه ترگمان] خواهرش با یک سوال دیگر به ما حمله کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] خواهرش با یک سوال دیگر به ما حمله کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The government claimed that the foreign submarine intruded into its waters.
[ترجمه گوگل] دولت مدعی شد که زیردریایی خارجی به داخل آب های آن نفوذ کرده است
[ترجمه ترگمان] دولت ادعا کرد که زیردریایی خارجی وارد آب های آن شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] دولت ادعا کرد که زیردریایی خارجی وارد آب های آن شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I want him to stop intruding into my affairs.
[ترجمه گوگل] از او می خواهم که از دخالت در امور من دست بردارد
[ترجمه ترگمان] من از او می خواهم که مزاحم کار من نشود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] من از او می خواهم که مزاحم کار من نشود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: intrudes, intruding, intruded
مشتقات: intrudingly (adv.), intruder (n.)
حالات: intrudes, intruding, intruded
مشتقات: intrudingly (adv.), intruder (n.)
• : تعریف: to put, thrust, or force in or upon, esp. when not welcome or appropriate.
• مترادف: foist, impose
• مشابه: interject
• مترادف: foist, impose
• مشابه: interject
- He intruded irrelevant comments into their serious discussion.
[ترجمه گوگل] او نظرات بی ربط را وارد بحث جدی آنها کرد
[ترجمه ترگمان] او نظرات بی ربط خود را به بحث جدی آن ها وارد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او نظرات بی ربط خود را به بحث جدی آن ها وارد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید