introductory

/ˌɪntrəˈdəktəri//ˌɪntrəˈdʌktəri/

معنی: مقدماتی، معارفهای، وابسته به مقدمه، دیباچه ای
معانی دیگر: پیشکردی، آغازین، دخشین، آشناساز، آشناگر، دیباگر (introductive هم می گویند)

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: introductorily (adv.)
• : تعریف: serving to introduce.
متضاد: closing, concluding, final
مشابه: preliminary, preparatory

- introductory remarks
[ترجمه گوگل] سخنان مقدماتی
[ترجمه ترگمان] نکات مقدماتی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- a free sample as an introductory offer
[ترجمه گوگل] یک نمونه رایگان به عنوان یک پیشنهاد مقدماتی
[ترجمه ترگمان] نمونه رایگان به عنوان پیشنهاد مقدماتی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. an introductory course on classical music
دوره ی مقدماتی موسیقی کلاسیک

2. Forgetting the introductory remarks really mortified me.
[ترجمه گوگل]فراموش کردن سخنان مقدماتی واقعاً من را ناراحت کرد
[ترجمه ترگمان]یادم رفته بود که توضیحات مقدماتی واقعا مرا ناراحت کرده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. His gentle introductory tone modulates into a football coach's pre-game pep talk.
[ترجمه گوگل]لحن مقدماتی ملایم او به صحبت های هیجان انگیز مربی فوتبال قبل از بازی تبدیل می شود
[ترجمه ترگمان]لحن introductory ملایم و ملایم او در سخنرانی یک مربی فوتبال در حال صحبت کردن بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. This introductory offer is for three days only.
[ترجمه گوگل]این پیشنهاد مقدماتی فقط برای سه روز است
[ترجمه ترگمان]این پیشنهاد مقدماتی فقط برای سه روز است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. The meeting will have the usual format - introductory session, group work and then a time for reporting back.
[ترجمه گوگل]این جلسه فرمت معمولی خواهد داشت - جلسه مقدماتی، کار گروهی و سپس زمانی برای گزارش
[ترجمه ترگمان]این نشست شامل جلسه معمول، جلسه مقدماتی، کار گروهی و سپس زمان برای گزارش دهی خواهد بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. He addressed a few introductory remarks to the audience.
[ترجمه گوگل]وی چند مقدمه را برای حاضران بیان کرد
[ترجمه ترگمان]او چند نکته مقدماتی را برای حضار نوشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Your first order is delivered free as an introductory offer.
[ترجمه گوگل]اولین سفارش شما به عنوان یک پیشنهاد مقدماتی رایگان تحویل داده می شود
[ترجمه ترگمان]اولین سفارش شما به عنوان پیشنهاد مقدماتی آزاد می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The chairman opened the ball with a few introductory remarks upon the items on the agenda.
[ترجمه گوگل]رئیس با چند مقدمه در مورد موارد دستور جلسه توپ را باز کرد
[ترجمه ترگمان]رئیس مجلس رقص را با چند نکته مقدماتی در مورد موارد دستور کار باز کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. I'd like to make some introductory remarks before beginning the lecture properly.
[ترجمه گوگل]من می خواهم قبل از شروع صحیح سخنرانی، نکات مقدماتی را بیان کنم
[ترجمه ترگمان]دلم می خواهد قبل از این که سخنرانی درست را شروع کنم، کمی introductory کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The dean made a few introductory remarks before the lecture.
[ترجمه گوگل]پیش از شروع سخنرانی، رئیس دانشگاه چند نکته مقدماتی را بیان کرد
[ترجمه ترگمان]رئیس قبل از سخنرانی چند نکته مقدماتی ایراد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. I also attended a number of the introductory workshops to which potential recruits are invited.
[ترجمه گوگل]من همچنین در تعدادی از کارگاه های مقدماتی که از افراد بالقوه دعوت می شود شرکت کردم
[ترجمه ترگمان]من همچنین در شماری از کارگاه های مقدماتی شرکت کردم که به کمک آن ها نیروهای بالقوه دعوت می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. They volunteer to teach introductory courses.
[ترجمه گوگل]آنها داوطلبانه دروس مقدماتی را تدریس می کنند
[ترجمه ترگمان]آن ها برای آموزش دوره های مقدماتی داوطلب می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. This book gives an introductory guide to the range of debate this has generated among social scientists.
[ترجمه گوگل]این کتاب یک راهنمای مقدماتی برای دامنه بحث هایی که در میان دانشمندان علوم اجتماعی ایجاد کرده است، ارائه می دهد
[ترجمه ترگمان]این کتاب راهنمای مقدماتی برای طیف وسیعی از مباحثات است که در بین دانشمندان علوم اجتماعی ایجاد شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Following the introductory chapter, the fundamentals of the law of contract are discussed and related to computer technology.
[ترجمه گوگل]در ادامه فصل مقدماتی، مبانی حقوق قراردادها و مرتبط با فناوری رایانه مورد بحث قرار گرفته است
[ترجمه ترگمان]در ادامه فصل مقدماتی، اصول قانون قراردادها مورد بحث و بررسی قرار می گیرند و به تکنولوژی کامپیوتر مربوط می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

مقدماتی (صفت)
elementary, primary, preliminary, first, anticipatory, introductory, preparatory, preparative, precedential, prep

معارفهای (صفت)
introductory

وابسته به مقدمه (صفت)
introductory

دیباچه ای (صفت)
introductory, prefatory

تخصصی

[ریاضیات] مقدماتی

انگلیسی به انگلیسی

• preliminary, beginning; serving as an introduction
introductory remarks, books, or courses are intended to give you a general idea of a particular subject, often before more detailed information is given.

پیشنهاد کاربران

🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : introduce
✅️ اسم ( noun ) : introduction
✅️ صفت ( adjective ) : introductory
✅️ قید ( adverb ) : _
مقدمه گونه - درآمد گونه
. written or said at the beginning of something as an introduction to what follows
. offered for a short time only, when a product is first on sale
مدخلی
1. مقدمه
2. مقدماتی
Introduce : معرفی کردن
Introduction : معرفی
Introductory : مقدماتی ( adj )
He teaches an introductory course on photoshop
مقدماتی، مرحله ی مقدماتی، آغاز، آغازین
در حد پایین تر از مقدماتی
مقدماتی

بپرس