intoxicated

/ˌɪnˈtɑːksəˌketəd//ɪnˈtɒksɪkeɪtɪd/

معنی: مست
معانی دیگر: مست شده، از خود بیخود شده، دیوانه

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
(1) تعریف: experiencing or exhibiting the effects of having drunk alcohol; tipsy or drunk.
مترادف: drunk, high, tipsy
متضاد: sober, straight

- driving while intoxicated
[ترجمه گوگل] رانندگی در حالت مستی
[ترجمه ترگمان] ضمن مستی رانندگی می کرد،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: in a state of delight, excitement, or exhilaration, sometimes excessive or to the exclusion of good judgment.
مترادف: enraptured, exhilarated
مشابه: elated, giddy, rapt

- intoxicated by his ardent attentions
[ترجمه گوگل] مست از توجهات پرشور او
[ترجمه ترگمان] از توجه ات سوزان خود سرمست بود،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- intoxicated with the music
[ترجمه شان] از خود بیخود شدن، به وسیله موسیقی ( مست موسیقی شدن )
|
[ترجمه گوگل] مست از موسیقی
[ترجمه ترگمان] مست موسیقی بود،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. success has intoxicated him
موفقیت،او را سرمست کرده است.

2. he was completely intoxicated
او کاملا مست شده بود.

3. . . . (because) your fragrance has intoxicated me
. . . که از بوی دلاویز تو مستم

4. when he got to the rose bush, sa'di wanted to fill his lap (with roses) for his disciples, but rose-fragrance so intoxicated him that he let go of his lap
سعدی می خواست که چون به درخت گل رسد دامنی پر کند هدیه ی اصحاب را ولی بوی گل چنان مستش کرد که دامنش از دست برفت.

5. At the peak of the climber, not intoxicated in a step along the way.
[ترجمه گوگل]در اوج کوهنورد، نه مست در یک قدم در طول راه
[ترجمه ترگمان]در اوج کوهنوردان، در یک گام در امتداد مسیر مست نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. She was charged with driving while intoxicated.
[ترجمه گوگل]او به رانندگی در حالت مستی متهم شد
[ترجمه ترگمان]او به رانندگی در حین مستی متهم شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. The beauty of the night intoxicated me.
[ترجمه شان] زیبایی شب، مرا از خود بیخود کرده است.
|
[ترجمه گوگل]زیبایی شب مرا مست کرد
[ترجمه ترگمان]زیبایی شب مرا مست کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. She was intoxicated with her success.
[ترجمه گوگل]او از موفقیت خود مست بود
[ترجمه ترگمان]او از موفقیت خود سرمست شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The driver was clearly intoxicated.
[ترجمه گوگل]راننده به وضوح مست بود
[ترجمه ترگمان]راننده کام لا مست بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. They can also go bad because they become intoxicated with their own power.
[ترجمه گوگل]آنها همچنین می توانند بد شوند زیرا با قدرت خود مست می شوند
[ترجمه ترگمان]هم چنین آن ها می توانند بد بروند چون با قدرت خود مست می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Drunk on his words, intoxicated with the communication.
[ترجمه گوگل]مست از سخنان او، مست از ارتباط
[ترجمه ترگمان]مست کلمات، مست حفظ ارتباط
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. He found Zacco lightly intoxicated, and playing dice for high stakes among a circle of friends.
[ترجمه گوگل]او متوجه شد که زاکو کمی مست است و در میان حلقه‌ای از دوستانش تاس بازی می‌کند
[ترجمه ترگمان]او Zacco را به سبکی مست یافته بود و در میان حلقه ای از دوستان طاس بازی می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Although sympathetic to this heresy I found myself intoxicated but also somewhat inhibited by de Santillana's impressionistic style.
[ترجمه گوگل]گرچه با این بدعت همدل بودم، اما خود را مست، اما تا حدودی تحت تأثیر سبک امپرسیونیستی د سانتیلانا قرار دادم
[ترجمه ترگمان]با وجود همدردی با این بدعت، من خود را مست یافتم، اما سبک impressionistic de تا حدی مهار شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

مست (صفت)
loaded, drunk, boozy, drunken, intoxicated, plastered, groggy, tipsy, instable, languorous, soused

انگلیسی به انگلیسی

• drunk, inebriated, drugged; poisoned; frenzied
if someone is intoxicated, they are drunk; a formal use.
if you are intoxicated by an event, idea, or feeling, it makes you behave in an excited and uncontrolled way; a literary use.

پیشنهاد کاربران

چیزخور
مثال در این جمله: I have no idea how he’d talked me into going to the circus. I must’ve been intoxicated.
نمیدانم چطور مرا راضی کرد به سیرک بروم. حتماً چیزخورم کرده بود.
۱. مست ۲. سرمت. به وجد آمده
مثال:
Do not approach prayer when you are intoxicated.
� لَا تَقْرَبُوا الصَّلَاةَ وَأَنْتُمْ سُکَارَىٰ�
نزدیک نماز نروید در حالی که مست هستید.
مخمور
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
فعل ( verb ) : intoxicate
اسم ( noun ) : intoxication / intoxicant
صفت ( adjective ) : intoxicating / intoxicated
قید ( adverb ) : _
مسحور
مست یا چت ( بر اثر مصرف مواد مخدر )
مست - های - بالا ( رسمی )
adjective
[more intoxicated; most intoxicated] somewhat formal : affected by alcohol or drugs; especially : drunk
◀️He appeared to be very intoxicated.
◀️Driving while intoxicated is illegal.
...
[مشاهده متن کامل]

🌠adjective
drunk or under the influence of drugs.
"officials are reporting an increase in the number of intoxicated students requiring medical attention"
🌠 A state in which someone is incapable of normal speech, actions or thought due to the ingestion of excessive amounts of alcohol and/or drugs.
Last night Bob went home with that ugly slut from the bar. He must have been pretty intoxicated.
🌠One's level of drunkenness, how intoxicated you have become.
What was my intoxicity level last night?
🌠 Being so drunk that you can't fully pronounce words.
That girl was so intoxed that she couldn't even call an uber

سرخوش

بپرس