intimate

/ˈɪntəmət//ˈɪntɪmeɪt/

معنی: مانوس، محرم، محبوب، صمیمی، خودمانی، مطلبی را رساندن، محرم ساختن، گفتن
معانی دیگر: درونی، نهادی، ذاتی، اساسی، بنیادی، محرمانه، خصوصی، شخصی، از ته قلب، جان جانی، مهرورز، دمساز، دنج، گرم و نرم، (دانش) ژرف، از نزدیک، دوست صمیمی، دوست دمساز، همدم، (با ایما و اشاره) فهماندن، حالی کردن، دارای رابطه ی جنسی نامشروع، (در اصل) اعلام کردن، معنی دادن

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
(1) تعریف: characterized by a very warm friendship or very close personal relationship.
مترادف: affectionate, bosom, dear, familiar, warm
متضاد: casual, cold
مشابه: chummy, close, cozy, fond, friendly, near, special, tight

- Wanting a small wedding, they invited only family members and intimate friends.
[ترجمه شان] ان ها چون خواستار یک ( مراسم ) ازدواج کوچک بودند، فقط اعضای خانواده و دوستان صمیمی ( خودمانی ) را دعوت کردند.
|
[ترجمه گوگل] آنها که خواستار یک عروسی کوچک بودند، فقط اعضای خانواده و دوستان صمیمی را دعوت کردند
[ترجمه ترگمان] آن ها به دنبال یک عروسی کوچک بودند، آن ها فقط اعضای خانواده و دوستان صمیمی را دعوت کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: characterized by a thorough acquaintance or detailed familiarity.
مترادف: close, detailed, profound, sound, thorough, thoroughgoing
متضاد: casual, superficial
مشابه: deep, exacting, familiar, incisive, penetrating, personal, searching

- The astronauts must have an intimate understanding of the functioning of their equipment.
[ترجمه گوگل] فضانوردان باید درک دقیقی از عملکرد تجهیزات خود داشته باشند
[ترجمه ترگمان] فضا نوردان باید درک صمیمانه ای از عملکرد تجهیزات آن ها داشته باشند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: having to do with one's deepest nature or essence; inmost; intrinsic.
مترادف: deepest, inmost, innermost
مشابه: deep-seated, essential, fundamental, ingrained, inherent, innate, interior, internal, intrinsic

- The psychologist helped her patient understand his most intimate drives.
[ترجمه Z] روانشناس به بیمار کمک کردن تا نهان ترین انگیزه هایش را بفهمد
|
[ترجمه گوگل] روانشناس به بیمارش کمک کرد تا صمیمی ترین انگیزه هایش را بفهمد
[ترجمه ترگمان] روانشناس به بیمارش کمک کرد تا most intimate را درک کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: very personal or private.
مترادف: confidential, personal, private, secret
مشابه: bosom, one-on-one, privy, tete-a-tete

- He kept his most intimate thoughts to himself.
[ترجمه Z] او شخصی ترین و نهان ترین افکارش را برای خودش نگه می داشت
|
[ترجمه گوگل] صمیمی ترین افکارش را برای خودش نگه می داشت
[ترجمه ترگمان] افکارش را به خود مشغول می داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: of two people, being in a sexual relationship.
متضاد: nonsexual
مشابه: amorous, sexual

- The police asked her if she and this man were intimate.
[ترجمه گوگل] پلیس از او پرسید که آیا او و این مرد صمیمی هستند؟
[ترجمه ترگمان] پلیس از او پرسید که آیا او و این مرد با هم صمیمی هستند یا نه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: suggesting or characterized by closeness, privacy, warmth, or friendliness.
مترادف: cozy, snug
متضاد: casual
مشابه: comfy, warm

- They loved the intimate atmosphere of this lovely country inn.
[ترجمه Z] آنها فضای دنج این مسافرخانه روستایی زیبا را دوست داشتند
|
[ترجمه گوگل] آنها فضای صمیمی این مسافرخانه روستایی دوست داشتنی را دوست داشتند
[ترجمه ترگمان] آن ها دوست صمیمی این مسافرخانه زیبای روستایی را دوست داشتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: intimately (adv.), intimateness (n.)
• : تعریف: a very close friend or personal associate.
مترادف: chum, confidant, crony, mate
متضاد: stranger
مشابه: alter ego, buddy, companion, comrade, familiar, friend, pal, partner, sidekick, soul mate

- She had only told her intimates of these plans.
[ترجمه گوگل] او فقط به نزدیکان خود از این نقشه ها گفته بود
[ترجمه ترگمان] او فقط دوستان صمیمی این نقشه ها را به او گفته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: intimates, intimating, intimated
مشتقات: intimation (n.)
• : تعریف: to make known with a hint or other indirect suggestion; imply.
مترادف: hint, imply, suggest
مشابه: advert, allude, connote, insinuate, rumor

- She intimated that he had been involved in the theft.
[ترجمه گوگل] او گفت که او در دزدی دست داشته است
[ترجمه ترگمان] او نشان می داد که در این سرقت دست داشته است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. an intimate friend
دوست صمیمی

2. an intimate knowledge of english
تسلط کامل به (زبان) انگلیسی

3. an intimate knowledge of the details of that event
آشنایی کامل با جزئیات آن واقعه

4. an intimate restaurant
رستوران دنج

5. her intimate feelings
احساسات شخصی و نهان او

6. the intimate structure of the atom
ساختار درونی اتم

7. the president's intimate friend and most trusted lieutenant
دوست صمیمی و یاور بسیار مورد اطمینان رییس جمهور

8. get (or be) on intimate terms with someone
باکسی صمیمی بودن،با کسی خیلی نزدیک بودن

9. he was indiscreet and asked intimate questions
او بی ملاحظه بود و پرسش های خودمانی می کرد.

10. We're not on intimate terms with our neighbours.
[ترجمه گوگل]ما با همسایگان خود رابطه صمیمی نداریم
[ترجمه ترگمان]ما با همسایه هامون صمیمی نیستیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. She has an intimate knowledge of the Asian market.
[ترجمه گوگل]او اطلاعات دقیقی از بازار آسیا دارد
[ترجمه ترگمان]او دانش عمیقی از بازار آسیایی دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. I can't tell them my intimate thoughts.
[ترجمه فرشاد] من نمی توانم افکار خصوصی خود را با آنان در میان بگذارم
|
[ترجمه گوگل]نمی توانم افکار صمیمی ام را به آنها بگویم
[ترجمه ترگمان]نمی توانم افکار intimate را به آن ها بگویم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Upstairs is a more intimate bar where guests can relax in comfort.
[ترجمه فرشاد] طبقه ی بالا یک کافه ی خصوصی تر است که مهمان ها می توانند در آرامش استراحت کنند
|
[ترجمه گوگل]در طبقه بالا یک بار صمیمی‌تر وجود دارد که مهمانان می‌توانند در آن راحت استراحت کنند
[ترجمه ترگمان]طبقه بالا یه بار دیگه هست که مهمون میتونه راحت استراحت کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. An intimate friendship grew up between them.
[ترجمه گوگل]دوستی صمیمی بین آنها شکل گرفت
[ترجمه ترگمان]یک دوستی صمیمی بین آن ها بزرگ شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. He knew an intimate little bar where they would not be disturbed.
[ترجمه گوگل]او یک بار کوچک صمیمی را می شناخت که در آن مزاحم نمی شدند
[ترجمه ترگمان]او یک کافه کوچک و صمیمی را می شناخت که کسی مزاحم آن ها نمی شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. He wrote about the intimate details of his family life.
[ترجمه گوگل]او در مورد جزئیات صمیمی زندگی خانوادگی خود نوشت
[ترجمه ترگمان]درباره جزئیات زندگی خانوادگی خود نوشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. Mr Black went for the jugular, asking intimate sexual questions.
[ترجمه گوگل]آقای بلک به دنبال ژوگولار رفت و سوالات جنسی صمیمی پرسید
[ترجمه ترگمان]آقای به لک به سراغ خرخره رفت و از او سوال می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. Their intimate conversation made me feel de trop.
[ترجمه گوگل]گفتگوی صمیمی آنها باعث شد که من احساس بدی داشته باشم
[ترجمه ترگمان]گفتگوی صمیمانه آن ها باعث شد که دیگر احساس حقارت کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

مانوس (اسم)
friend, comrade, intimate, familiar

محرم (اسم)
intimate, confidant

محبوب (صفت)
favorite, honey, lovable, loveable, lovesome, dear, beloved, popular, loved, cherished, darling, intimate, precious, treasured

صمیمی (صفت)
near, frank, real, cordial, sincere, loving, warm, privy, candid, big-hearted, intimate, heartfelt, unaffected, hearty, chummy, heart-to-heart, whole-hearted, true-hearted

خودمانی (صفت)
close, related, friendly, private, bosom, inner, intimate, familiar, comradely, heart-to-heart, hob-and-nob, hob-a-nob

مطلبی را رساندن (فعل)
inform, intimate, bring up-to-date

محرم ساختن (فعل)
intimate

گفتن (فعل)
utter, declare, relate, tell, inform, say, adduce, tongue, mouth, observe, cite, intimate, bubble, rehearse

انگلیسی به انگلیسی

• close friend; confidant
drop a hint, suggest, insinuate, imply; announce, declare, state (archaic)
close, familiar; personal, private; warm, friendly; involving sexual relations; detailed; inner
if two people have an intimate relationship, they are very good friends.
intimate also means personal and private.
to be intimate with someone means to have a sexual relationship with them; an old-fashioned use.
an intimate connection is a very close one.
if you have an intimate knowledge of something, you know it in great detail.
if you intimate that something is the case, you say it in an indirect way; a formal use.

پیشنهاد کاربران

intimate:
[صفت] صمیمی - نزدیک
[اسم] دوست صمیمی - دوست نزدیک
intimidate: ترساندن - مرعوب کردن
imitate: ادا درآوردن - تقلید کردن رفتار کسی
timid:
خجالتی - کمرو
ترسو - بزدل
timidity:
( SYN: timidness )
کمرویی
بزدلی - کم جراتی - ترسویی
VERB
معنای دوستان:
تلویحا اعلام کردن - بصورت ضمنی چیزی را گفتن - ( با ایما و اشاره و غیرمستقیم ) فهماندن - حرفی را در لفافه زدن - حالی کردن غیر مستقیم
e. g.
Cyprus faces backlash over use of British bases to bomb Houthis
...
[مشاهده متن کامل]

President accused of allowing country to become a target because of ‘complicity in bloodshed of Gaza
. . .
On Tuesday, the Cyprus government’s spokesperson, Konstantinos Letymbiotis, emphasised the eastern Mediterranean island was not involved in any military operations, intimating that under the bases’ treaty of establishment, the UK was not obliged to inform Cypriot authorities about activity in the facilities. “The government is in constant communication with the UK within the framework established in relation to the bases’ use, ” he said.

صمیمی ( نزدیک )
Adi
Intimate relationship
رابطه ی صمیمی ( نزدیک )
intimate: صمیمی
ساده، بی تکلف، خودمونی
باخبر کردن، مطلع کردن
عمیق
intimate understanding
حالت گرم و صمیمی.
جدایی ناپذیر inseparble
I mean inseparable, but the need for your movement is essential
منظورم جدایی ناپذیر است، اما نیاز به حرکت شما ضروری است
سه حالت اسم و فعل و صفت داره که همش هم یک شکل نوشته میشن
اسم : رفیق شیش ( رفیق جینگت )
صفت : صمیمی
فعل : بدون اینکه مستقیم بگی مردم منظورتو بفهمن ( به در بگی دیوار بشنوه )
خودمانی شدن
صمیمی شدن
Intimate partner
شریک جنسی
صمیمی , دوست صمیمی ؛ کامل , دقیق ؛ اعلام کردن
– They were intimate friends for many years
– This place has a very intimate atmosphere
– She only told her intimates of these plans
– He has an intimate knowledge of english
– He intimated that he had been involved in the theft
خصوصی، ( مکان ) ، یا صمیمی ( دوست ، عضو خانواده )
معنی اصطلاحات عامیانه و امروزی - > رفیق دُنگ
رفیق صمیمی
در پرده چیزی رو گفتن - گوشه ایی زدن به مطلبی
شخص ، خصوصی
With our intimate
He soul rejoices
He will not be satisfied with enduring our hardships and sorrows
با محرمیت ما
روحش شاد میشه
راضی به متحمل شدن سختی ها و غم ما نخواهدبود
شخصی که همیشه هوادار عشق هست
I'm satisfied if you want
Let's be intimate for a while
یک دوست نزدیک و شخصی [به عنوان اسم]
فهماندن، حالی کردن غیر مستقیم
intimate sth. to sb
یکنواخت
حاصل
بی پرده
صمیمی
لخت بودن و عریان شدن هم معنی می دهد
تلویحا اعلام کردن، ضمنا چیزی را گفتن، حرفی را در لفافه زدن، غیرمستقیم مطلبی را فهماندن
( شناخت ) کامل , عمیق
محرم اسرار ، به منظور سازمان درون خانواده
Facing real issues
روبه رو شدن با مسائل حقیقی
خصوصی
عاشقانه
intimate relationship روابط عاشقانه

private and personal
صمیمی ، نزدیک

دمساز. جون جونی
جان جانی محرم صمیمی
جان جانی محرم
محرم ساختن صمیمی جانی جانی
جان ، جانی ، محرم، صمیمی ، خودمانی
تنگاتنگ , نزدیک
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٧)

بپرس