interspersed

جمله های نمونه

1. a book interspersed with pictures
کتابی که به طور پراکنده دارای عکس بود.

2. a forest interspersed with lakes
جنگلی دارای دریاچه های پراکنده

انگلیسی به انگلیسی

• mixed in with other things, inserted here and there, scattered, intermingled

پیشنهاد کاربران

پخش شدن، پراکنده شدن
تزیین کردن، متنوع کردن

پراکنده
بدون نظم

بپرس