intersect

/ˌɪntərˈsekt//ˌɪntəˈsekt/

معنی: تقسیم کردن، تقاطع کردن، از وسط قطع کردن
معانی دیگر: دو نیم کردن، دو قطعه کردن، میانبر کردن، همدیگر را قطع کردن، هم بر بودن، بریدن، قطع کردن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: intersects, intersecting, intersected
• : تعریف: to cut across or pass through; cross.
مشابه: bisect, cross

- This road intersects the state highway.
[ترجمه گوگل] این جاده با بزرگراه ایالتی تلاقی می کند
[ترجمه ترگمان] این جاده بزرگراه ایالتی را قطع می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
(1) تعریف: to meet or cross at a point or points.
مشابه: converge, cross, meet

- These railroad lines intersect at the station.
[ترجمه گوگل] این خطوط راه آهن در ایستگاه تلاقی می کنند
[ترجمه ترگمان] این خطوط راه آهن در ایستگاه با هم قطع رابطه کرده بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to have an element or elements in common; overlap.
مشابه: converge

جمله های نمونه

1. canals intersect the city in every direction
آبراه ها از هر سو شهر را قطع می کند.

2. The roads intersect near the bridge.
[ترجمه حاجی] جاده ها در نزدیکی پل به هم می رسند.
|
[ترجمه گوگل]جاده ها نزدیک پل تلاقی می کنند
[ترجمه ترگمان]جاده ها در نزدیکی پل یکدیگر را قطع می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. The two roads intersect at the suburb of the city.
[ترجمه حاجی] این دو جاده در حومه شهر به هم می رسند.
|
[ترجمه گوگل]این دو جاده در حومه شهر تلاقی می کنند
[ترجمه ترگمان]این دو جاده در حومه شهر یکدیگر را قطع می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. The lines AB and CD intersect at E.
[ترجمه گوگل]خطوط AB و CD در E قطع می شوند
[ترجمه ترگمان]خطوط AB و CD در E را قطع می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. The circles will intersect in two places.
[ترجمه گوگل]دایره ها در دو مکان قطع می شوند
[ترجمه ترگمان]این دایره ها به دو قسمت تقسیم می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Streets usually intersect at right angles.
[ترجمه گوگل]خیابان ها معمولاً در زوایای قائم به هم می رسند
[ترجمه ترگمان]خیابان ها معمولا در زوایای راست قطع می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. The lines intersect at right angles.
[ترجمه گوگل]خطوط در زوایای قائمه قطع می شوند
[ترجمه ترگمان]خطوط در زاویه راست قطع می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. AB and CD intersect at P.
[ترجمه گوگل]AB و CD در P تلاقی می کنند
[ترجمه ترگمان]AB و CD در پی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The electrodes intersect at each pixel to produce the required activation voltage.
[ترجمه گوگل]الکترودها در هر پیکسل متقاطع می شوند تا ولتاژ فعال سازی مورد نیاز را تولید کنند
[ترجمه ترگمان]الکترودها روی هر پیکسل با یکدیگر برخورد می کنند تا ولتاژ فعال سازی مورد نیاز را تولید کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The aisles intersect at right angles to form the shape of a cross.
[ترجمه گوگل]راهروها در زوایای قائم با هم متقاطع می شوند و شکل یک صلیب را تشکیل می دهند
[ترجمه ترگمان]راهروها در زاویه قائمه یکدیگر را قطع می کنند تا شکل صلیب را تشکیل دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Q. . My ceiling has painted beams that intersect at several crossing points.
[ترجمه گوگل]س سقف من تیرهای رنگ آمیزی دارد که در چند نقطه تقاطع یکدیگر را قطع می کنند
[ترجمه ترگمان]سوال: سقف من تیره ای رنگی دارد که در چندین نقطه متقاطع یکدیگر را قطع می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Any two diameters of a circle intersect each other.
[ترجمه گوگل]هر دو قطر دایره یکدیگر را قطع می کنند
[ترجمه ترگمان]هر دو قطر یک دایره یکدیگر را قطع می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The flight path would then either intersect the earth, or go off into space.
[ترجمه گوگل]سپس مسیر پرواز یا زمین را قطع می کند یا به فضا می رود
[ترجمه ترگمان]مسیر پرواز می تواند زمین را قطع کند و یا به فضا برود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

تقسیم کردن (فعل)
partition, part, administer, admeasure, divide, distribute, apportion, intersect, administrate, compartment

تقاطع کردن (فعل)
meet, cross, intersect, interlace, crisscross, intercross, intertwine

از وسط قطع کردن (فعل)
intersect

تخصصی

[ریاضیات] متقاطع بودن، قطع کردن، متکی بودن، اشتراک داشتن
[آمار] تقاطع

انگلیسی به انگلیسی

• cut across, pass over or through, cross, bisect; come together at a certain point, converge
when roads or lines intersect, they cross each other.
if an area or surface is intersected by something such as roads or lines, they cross the area or surface and divide it into smaller areas.

پیشنهاد کاربران

intersect: قطع کردن
از میان یا از روی چیزی گذشتن
هم پوشانی
ارتباط داشتن
همدیگر را قطع کردن

هم گرایی داشتن
هم پوشانی داشتن
تقاطع داشتن

تلاقی داشتن
در جایگاه فعل لازم به معنای: با یکدیگر تلاقی کردن
مواجه شدن، برخورد کردن

بپرس