interrupt

/ˌɪntəˈrəpt//ˌɪntəˈrʌpt/

معنی: قطع کردن، گسیختن، منقطع کردن، حرف دیگری را قطع کردن
معانی دیگر: (اندیشه یا سخن و غیره را) قطع کردن، میان حرف کسی دویدن، گسستن، دچار وقفه کردن، بازایستاندن، وابریدن، تداوم چیزی را به هم زدن، بازداری کردن، جلوگیری کردن، مزاحم کار کسی شدن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: interrupts, interrupting, interrupted
(1) تعریف: to cause to stop; break off.
مترادف: halt, stop, suspend, terminate
مشابه: abort, break, discontinue, disturb

- Loud banging on the door interrupted the conversation.
[ترجمه M] صدای بلند از پشت در مکالمه را قطع کرد
|
[ترجمه حسن احمدپور] صدای بلندی از پشت در، باعث شد تا مکالمه قطع بشه.
|
[ترجمه گوگل] کوبیدن شدید در مکالمه را قطع کرد
[ترجمه ترگمان] صدای بلند در اتاق را قطع کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I'm sorry to interrupt your meeting, but this call is urgent.
[ترجمه گوگل] متأسفم که جلسه شما را قطع می کنم، اما این تماس فوری است
[ترجمه ترگمان] متاسفم که جلسه شما را قطع می کنم، اما این تماس فوری است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to break the continuity of (someone) acting or speaking, esp. with a request or remark.
مشابه: bother, disturb, interfere with, obstruct

- A heckler interrupted the politician in the middle of her speech.
[ترجمه گوگل] مردی در وسط سخنرانی سیاستمدار را قطع کرد
[ترجمه ترگمان] A سخنرانی سیاست مدار را در وسط سخنرانی او قطع کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Please don't interrupt me when I'm working.
[ترجمه احمد صولتی] وقتی دارم کار میکنم، لطفا مزاحمم نشید.
|
[ترجمه DJ BINAM] لطفا مزاحمت ایجاد نکنید وقتی که من دارم کار میکنم
|
[ترجمه گوگل] لطفا وقتی کار می کنم حرفم را قطع نکنید
[ترجمه ترگمان] لطفا وقتی کار می کنم، حرفم را قطع نکن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to break the continuity of what someone is doing or saying.
مترادف: cut in
مشابه: barge in, butt in, chime in, intrude

- I don't like it when waiters are constantly interrupting during a meal.
[ترجمه گوگل] وقتی پیشخدمت ها مدام در حین غذا حرفشان را قطع می کنند، دوست ندارم
[ترجمه ترگمان] از این کار خوشم نمی اید وقتی که پیشخدمت ها در حین صرف غذا مزاحم می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: interruptible (adj.), interruptive (adj.)
• : تعریف: a signal that tells a computer to stop running one program in order to run another program with higher priority.

جمله های نمونه

1. to interrupt a speaker by repeated questions
با پرسش های پی درپی حرف ناطق را قطع کردن

2. these trees interrupt our view of the sea
این درخت ها جلو منظره ی دریا را می گیرند.

3. he had to interrupt his schooling to go to work
مجبور شد برای گرفتن کار تحصیل را قطع بکند.

4. I don't interrupt him in his work.
[ترجمه Mbn] من هنگام کار او حرفش را قطع نمی کنم
|
[ترجمه Edward] من مزاحم کارش نمی شوم
|
[ترجمه گوگل]من او را در کارش قطع نمی کنم
[ترجمه ترگمان]تو کارش حرفش را قطع نمی کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. We interrupt our normal transmissions to bring you a piece of special news.
[ترجمه گوگل]ما مخابره های عادی خود را قطع می کنیم تا یک خبر ویژه برای شما بیاوریم
[ترجمه ترگمان]ما transmissions های معمولی رو قطع می کنیم تا برات یه سری خبر خاص بیاریم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. I'm sorry to interrupt you.
[ترجمه امیرحسین] میبخشید که حرفتون رو قطع میکنم.
|
[ترجمه اناهیتا] متاسفم که حرف شما را قطع می کنم
|
[ترجمه گوگل]متاسفم که حرف شما را قطع می کنم
[ترجمه ترگمان]ببخشید که مزاحم شدم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Don't interrupt; just hear me out.
[ترجمه گوگل]قطع نکنید؛ فقط صدایم را بشنو
[ترجمه ترگمان]حرفم را قطع نکن، فقط گوش کن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Sorry to interrupt, but there's someone to see you.
[ترجمه گوگل]متاسفم که قطع می کنم، اما کسی هست که شما را ببیند
[ترجمه ترگمان]ببخشید که مزاحم شدم، اما یه نفر هست که باید تو رو ببینه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. We interrupt this programme to bring you a newsflash.
[ترجمه Aroosh#] ما این برنامه را قطع می کنیم تا برای شما یکپیام جدید بیاوریم.
|
[ترجمه گوگل]ما این برنامه را قطع می کنیم تا خبری را برای شما بیاوریم
[ترجمه ترگمان]ما این برنامه را متوقف می کنیم تا شما را به عنوان یک newsflash معرفی کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. It is not in order to interrupt.
[ترجمه گوگل]به منظور قطع نیست
[ترجمه ترگمان] برای قطع شدن نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. She hurried on before he could interrupt her.
[ترجمه گوگل]قبل از اینکه او بتواند حرفش را قطع کند عجله کرد
[ترجمه ترگمان]قبل از اینکه حرفش را قطع کند عجله داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Sorry to interrupt, do carry on .
[ترجمه گوگل]متاسفم که قطع می کنم، ادامه دهید
[ترجمه ترگمان]ببخشید که مزاحم شدم، ادامه بده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. I thought it better not to interrupt her with any comment.
[ترجمه گوگل]فکر کردم بهتر است حرفش را با هیچ نظری قطع نکنم
[ترجمه ترگمان]فکر کردم بهتره حرفش رو با هیچ توضیحی قطع نکنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. It is not polite to interrupt a speaker with frequent questions.
[ترجمه گوگل]مودبانه نیست که سخنران را با سوالات مکرر قطع کنید
[ترجمه ترگمان]مودبانه نیست که گوینده را با سوالات مکرر قطع کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

قطع کردن (فعل)
ablate, cut off, cut, disconnect, interrupt, intercept, out, rupture, burst, cross, operate, flick, excise, cleave, fell, discontinue, traverse, intermit, exsect, excide, exscind, hew, leave off, put by, retrench, skive, stump, snip off

گسیختن (فعل)
fracture, cut, interrupt, snap, rupture, tear, intermit

منقطع کردن (فعل)
interrupt, disrupt

حرف دیگری را قطع کردن (فعل)
interrupt

تخصصی

[کامپیوتر] وقفه، توقف . - وقفه - دستورالعملی که به ریزپردازنده اعلام می کند که کار درحال انجام را کنار بگذارد و برنامه ی مشخصی را درخواست کند. پس از پایان اجرای برنامه، پردازنده کار عادی خود را دنبال می کند. وقفه ها برای دو منظور اساسی به کار می روند: (1) حوادث سخت افزاری، مانند فشار کلید یا دریافت کاراکتر که از مدخل سری جواب ر می گیرند. این حوادث را نمی توان نادیده گرفت ؛ داده ی ورودی را یا باید فوراً پردازش کرد و یا در محلی ذخیره نمود. (2) برنامه هایی که به وسیله ی سخت افزار یا سیستم عامل فراهم شده اند. در IBM PC، اکثر سرویسهای DOSو BIOS به جای استفاده از دستورالعمل احضار یک برنامه، از طریق وقفه ها چنین کاری را انجام می دهد. با این حال، سرویسهای OS/2 و ویندوز به صورت برنامه های عادی احضار می شوند. دو روش اصلی ایجاد وقفه : 1) به وسیله ی دریافت سیگنال از بیرون ریزپردازنده ( وقفه ی سخت افزاری) 2) به وسیله ی اجزای یک دستورالعمل ماشین ( وقفه ی نرم افزاری) .
[برق و الکترونیک] وقفه قطع موقت کار عادی برنامه ی رایانه ای به وسیله ی مثلا ً یک سیگنال خاص .
[ریاضیات] وقفه، ایجاد وقفه کردن

انگلیسی به انگلیسی

• stop, discontinue; disturb, interfere; interrupt the conversation or action of another (especially with a remark)
signal sent to the processor which tells the processor to deal with a certain event (computers)
if you interrupt someone who is speaking, you say or do something that causes them to stop.
if you interrupt an activity, you temporarily prevent it from continuing.

پیشنهاد کاربران

برهم خوردن ( آرامش ، نظم و. . . . ) ، آشفته شدن
interrupt: باعث وقفه و قطع کوتاه مدت عملی شدن
interfere: دخالت در انجام کاری ( که ممکنه باعث وقفه یا قطع اون هم نشه )
قطع کردن ( سخن ) ، پریدن وسط حرف دیگری
VERB
۱ ) اندیشه یا حرف و غیره را قطع کردن - حرف دیگری را قطع کردن - میان حرف کسی دویدن - پریدن تو حرف کسی
✨ You sit there, talking nonsense.
Let them speak.
Do you mean that. . . ?
No, but why was this department formed?
...
[مشاهده متن کامل]

Who suggested the new building?
Who cares!
This man thinks he was the only one. . .
Excuse me, do you recall that afternoon when. . .
I'm sorry but it was me who suggested. . .
For twelve years I've had my patients in that damp basement.
I've had enough.
I've repeated endlessly, let's get together here.
You see, he keeps interrupting.
ای بابا. . . همه تون نشستید، با هم چرت و پرت میگید.
خب بقیه هم آدمن.
منظورتون اینه که. . . ؟
نه جانم. . . نه جانم، مگه از اول این بخش رو چه نیتی ساخته شده؟
کیٖ پیشنهادش داده؟
هر کی داده، داده!
این آقای دکتر هم خیال میکنه که فقط ایشون بوده. . .
اجازه بدید. . . اجازه بدید، آقای دکتر خاطرتون هست اون روز عصر کیٖ بود وقتی. . .
به خدا من بودم. . من بودم که این پیشنهاد دادم. . .
دوازده ساله تو اون زیرزمین نمناک مریضام خوابوندم.
دیگه خسته شدم آقا.
دکتر، من بارها بهتون گفتم، بیاید. . . بیاید اینجا بشینید حرفاتونو بزنید.
آقای دکتر می بینید، باز پرید تو حرف من.
۲ ) مزاحم کار کسی شدن
✨ A: Stop crowding, each one in turn.
B: That's mine.
C: You had two!
D: Excuse me Dr. may I?
A: Wait. Oh, Miss Michelle. . .
D: Forgive me for interrupting.
A: Have some grapes.
Careful, don't let them fall. . .
شلوغ ش نکنید، به نوبت.
این مال منه.
اِه! تو دو تا خوردی!
اجازه هست، آقای دکتر؟
به به. . میشل خانم.
ببخشید بی موقع مزاحم شدم آا. . .
بیا انگور بخور. . . بیا بخور دیگه. .
یواش، نریزه. . .

interrupt = break off = discontinue = stop
مقطعی
کور کردن / شدن نطق کسی
به تعویق انداختن
وقفه ( در حرف، در کار، در روند یک جریان. . . )
قطع کردن یا حرف کسی را قطع کردن
Sorry to interrupt but can I ask a question?
متاسفم صداتونو قطع میکنم اما میتونم یه سوال بپرسم😉
interrupt ( رایانه و فنّاوری اطلاعات )
واژه مصوب: وقفه
تعریف: رویدادی که باعث می شود تا یک برنامۀ درحال اجرا به طور موقت به حالت تعلیق درآید
مختل کردن کار یا آرامش شخص دیگری
مخلّ
I interrupted her
من حرفش را قطع کردم
Never Interrupt Your Enemy When He's Making A Mistake
وقتی دشمنت داره اشتباه میکنه مزاحمش نشو
"NAPOLEON BONAPARTE"
اَندرسَلیدَن ( andarsalidan )
برابر interrupt
از دکتر حیدیری ملایری
۱. متوقف کردن یک شخص از گفتن ادامه چیزی که داره میگه / پریدن وسط حرف او / ایجاد اختلال و …
۲. برقراری زنگ تفریح ( interruption ) دانش آموزان بین دو زنگ
۳. فضولی / به زور وارد جایی یا بحثی شدن / نخود هر آشی شدن / مزاحم شدن
سلام، به معنی قطع کردن ( صحبت دیگران ) ، بعضی مواقع هم به معنی متوقع کردن.
The protests were interrupted by the government =اعتراضات توسط دولت متوقف شدند.
Dont interrupt us, we're talking to each other=ما رو متوقف نکن ( وسط حرف ما نپر ) , ما داریم با هم صحبت میکنیم.
پریدن وسط حرف دیگران
to stop somebody speaking
متوقف شدن
به معنی وسط حرف پریدن هم هست. موقع گفتن حرفی که فعلا جاش نیست گفته میشه.
I'm sorry to interrupt
ببخشید که دخالت میکنم.
عامیانه: فصولی مو ببخش
قطع کردن، وقفه ، pause
وسط حرف کسی پریدن، پابرهنه وسط حرف کسی دویدن
Old people spend less time in deep NREM sleep and their sleep is more easily interrupted
وقفه

کرم ریختن
دخالت کردن
قطع کردن
stop the continuous progress of ( an activity or process ) . توقف پیشرفت مداوم ( یک فعالیت یا فرآیند ) .
"the buzzer interrupted his thoughts""صدای زنگ تفکراتش را قطع کرد"
break the continuity of ( a line or surface ) . تداوم ( یک خط یا سطح ) را از بین ببرید.
...
[مشاهده متن کامل]

"the coastal plain is interrupted by chains of large lagoons"
"دشت ساحلی توسط زنجیرهای تالاب های بزرگ قطع شده است"
دشت ساحلی با زنجیره ای از دریاچه های بزرگ قطع می شود.
obstruct ( something, especially a view ) . مسدود کردن ( چیزی - بویژه منظره ( دیدگاه ) )

اگر در انجام روند کار یا اداره جات به کار بره به معنای " معطّلی" هستش
مزاحم شدن ( در مواقعی که یکی داخل اتاق تنها نشسته و وارد میشوی )
اذیت کردن

مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٢)

بپرس