interpretative

/ɪnˈtɜːrprɪtətɪv//ɪnˈtɜːprɪtətɪv/

معنی: شرحی، تفسیری، ترجمهای
معانی دیگر: رجوع شود به: interpretive، interpretive تفسیری

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: interpretive (adj.), interpretatively (adv.), interpretively (adv.)
(1) تعریف: explanatory; informative.

(2) تعریف: concluded or inferred through interpretation.
مشابه: constructive

(3) تعریف: happening because of interpretation.

- an interpretative misreading
[ترجمه گوگل] یک اشتباه تفسیری
[ترجمه ترگمان] تفسیری است از تفسیری است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: of or relating to arts such as music and drama which allow full interpretation through performance.

جمله های نمونه

1. They raise no interpretative difficulties of the kind that credo may do.
[ترجمه گوگل]آنها هیچ مشکل تفسیری از آن نوع که باور ممکن است ایجاد کند، ندارند
[ترجمه ترگمان]آن ها هیچ گونه مشکلات تفسیری از این نوع که ممکن است با آن انجام دهند، مطرح نمی کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. Reading is an interpretative process.
[ترجمه گوگل]خواندن یک فرآیند تفسیری است
[ترجمه ترگمان]مطالعه یک فرآیند تفسیری است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. Children were asked to design an interpretative poster which highlighted the vulnerability and needs of Britain's threatened otter population.
[ترجمه گوگل]از کودکان خواسته شد تا پوستری تفسیری طراحی کنند که آسیب‌پذیری و نیازهای جمعیت سمور در معرض تهدید بریتانیا را برجسته کند
[ترجمه ترگمان]از کودکان خواسته شد تا پوستر تفسیری را طراحی کنند که آسیب پذیری و نیازهای مردم ژاپن را تهدید می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. The interpretative can be viewed as the broadest perception, into which the adaptive and linear models can be fitted.
[ترجمه گوگل]تفسیر را می توان به عنوان گسترده ترین ادراک در نظر گرفت که مدل های تطبیقی ​​و خطی را می توان در آن جا داد
[ترجمه ترگمان]تفسیری را می توان به عنوان وسیع ترین درک در نظر گرفت، که در آن مدل های خطی و انطباقی را می توان نصب کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Its explicitness clarifies and deepens interpretative understanding.
[ترجمه گوگل]صراحت آن فهم تفسیری را روشن و عمیق می کند
[ترجمه ترگمان]explicitness آن را روشن می کند و درک تفسیری را عمیق تر می سازد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. One readily accepts this interpretative excellent, but what is the cost?
[ترجمه گوگل]آدم به راحتی این تفسیر عالی را می پذیرد، اما هزینه آن چقدر است؟
[ترجمه ترگمان]فرد به آسانی این تفسیری را عالی می پذیرد، اما هزینه چیست؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. It is a record of events, with interpretative comments woven into the narrative.
[ترجمه گوگل]این گزارشی از رویدادها است، با نظرات تفسیری که در روایت بافته شده است
[ترجمه ترگمان]این یک رکورد از رویدادها است و تفسیری از تفسیری در این روایت گنجانده شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The Simplified Interpretative Structural Modeling method ( SISM ) for the DAG is proposed and an algorithm is presented.
[ترجمه گوگل]روش مدلسازی ساختاری تفسیری ساده (SISM) برای DAG پیشنهاد شده و یک الگوریتم ارائه شده است
[ترجمه ترگمان]روش مدل سازی ساختاری Interpretative شده (SISM)برای the پیشنهاد شده و الگوریتمی ارائه شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. In this paper, the strategy of interpretative simulation is applied, and the design and implementation of retargetable instruction set simulator are discussed.
[ترجمه گوگل]در این مقاله، استراتژی شبیه‌سازی تفسیری اعمال می‌شود و طراحی و اجرای شبیه‌ساز مجموعه دستورالعمل قابل هدف‌گیری مجدد مورد بحث قرار می‌گیرد
[ترجمه ترگمان]در این مقاله، استراتژی شبیه سازی تفسیری به کار گرفته می شود، و طراحی و اجرای دستور کار شبیه ساز retargetable مورد بحث قرار می گیرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Acting isn't really a creative profession. It's an interpretative one.
[ترجمه گوگل]بازیگری واقعاً یک حرفه خلاقانه نیست تفسیری است
[ترجمه ترگمان]بازیگری واقعا یک حرفه خلاق نیست این یک تفسیر تفسیری است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Understanding tourists'demands for interpretative media is very important to the interpretative system planning and design.
[ترجمه گوگل]درک خواسته های گردشگران برای رسانه های تفسیری برای برنامه ریزی و طراحی سیستم تفسیری بسیار مهم است
[ترجمه ترگمان]درک نیازهای توریست ها برای رسانه های تفسیری، برای برنامه ریزی و طراحی سیستم تفسیری اهمیت بسیاری دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Now, investigative reporting, interpretative reporting and objective reporting stands in its place fairly, and has become the mainstreamed reporting type in western press.
[ترجمه گوگل]اکنون گزارش تحقیقی، گزارش تفسیری و گزارش عینی در جای خود ایستاده است و به نوع اصلی گزارشگری در مطبوعات غربی تبدیل شده است
[ترجمه ترگمان]اکنون گزارش تحقیقی، گزارش تفسیری و گزارش دهی عینی در جایگاه خود نسبتا مناسب است و به نوع گزارش دهی شده در مطبوعات غربی تبدیل شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. More foot paths and bridle ways interpretative information would also help.
[ترجمه گوگل]اطلاعات تفسیری بیشتر مسیرهای پیاده روی و راه های مهار نیز کمک خواهد کرد
[ترجمه ترگمان]مسیرهای پیاده روی بیشتر و روش های کنترلی اطلاعات تفسیری نیز به آن ها کمک خواهد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The interpretative parameter provides effective evidence for productivity evaluation and single well work.
[ترجمه گوگل]پارامتر تفسیری شواهد مؤثری برای ارزیابی بهره‌وری و کار تک چاه فراهم می‌کند
[ترجمه ترگمان]پارامتر تفسیری، مدرک موثر برای ارزیابی بهره وری و کار نسبتا خوب ارایه می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Generally, the constitutional interpretative organ can be divided into three models: the Supreme Court in the common-law system, the independent constitutional court and the legislative organ.
[ترجمه گوگل]به طور کلی، نهاد تفسیری قانون اساسی را می توان به سه مدل تقسیم کرد: دیوان عالی در نظام کامن لا، دادگاه مستقل قانون اساسی و نهاد قانونگذاری
[ترجمه ترگمان]به طور کلی، ارگان تفسیری قانون اساسی می تواند به سه مدل تقسیم شود: دیوان عالی در نظام مشترک قانون، دادگاه قانون اساسی مستقل و ارگان قانونی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

شرحی (صفت)
explanatory, interpretive, interpretative

تفسیری (صفت)
expositive, expository, interpretive, interpretative, paraphrastic

ترجمه ای (صفت)
translative, interpretive, interpretative

انگلیسی به انگلیسی

• explanatory; clarifying; of or pertaining to interpretation
you use interpretative to describe something or someone that gives an interpretation.

پیشنهاد کاربران

تفسیر پذیر،
مثل فیلم های پایان باز در سینما که تفسیرپذیر هستند قابلیت تفسیر ها و برداشت های مختلف و متعددی از سمت مخاطبان دارند
تعبیری. تفسیری. تفسیرگرانه
مثال:
You could put it in a range of different interpretative frameworks.
شما می توانستید آن را در یک دامنه ای از قالبها و چهارچوبهای تفسیری متفاوت قرار بدهید.
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : interpret
✅️ اسم ( noun ) : interpretation / interpreter
✅️ صفت ( adjective ) : interpretable / interpretative / interpretive
✅️ قید ( adverb ) : interpretively
تفسیری
برداشتی، گزاره ای

بپرس