صفت ( adjective )
مشتقات: internally (adv.)
مشتقات: internally (adv.)
• (1) تعریف: located on the inside; inner.
• مترادف: inner, inside, interior, inward
• متضاد: external
• مشابه: central, indoor, inmost, innermost
• مترادف: inner, inside, interior, inward
• متضاد: external
• مشابه: central, indoor, inmost, innermost
- I don't know much about the internal mechanisms of the computer.
[ترجمه گوگل] من چیز زیادی در مورد مکانیسم های داخلی کامپیوتر نمی دانم
[ترجمه ترگمان] من اطلاعات زیادی در مورد مکانیزم داخلی کامپیوتر نمی دانم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] من اطلاعات زیادی در مورد مکانیزم داخلی کامپیوتر نمی دانم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: of or pertaining to the inside of a body.
• مشابه: interior, intestinal, visceral
• مشابه: interior, intestinal, visceral
- The stomach and liver are internal organs.
[ترجمه گوگل] معده و کبد اعضای داخلی هستند
[ترجمه ترگمان] معده و کبد، اندام های داخلی هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] معده و کبد، اندام های داخلی هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- You need a doctor who specializes in internal medicine.
[ترجمه گوگل] شما به پزشک متخصص داخلی نیاز دارید
[ترجمه ترگمان] تو به یه دکتر نیاز داری که توی پزشکی تخصص داره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] تو به یه دکتر نیاز داری که توی پزشکی تخصص داره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- There were no cuts, but there was some internal bleeding.
[ترجمه گوگل] هیچ بریدگی وجود نداشت، اما مقداری خونریزی داخلی وجود داشت
[ترجمه ترگمان] هیچ بریدگی وجود نداشت، اما خونریزی داخلی وجود داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] هیچ بریدگی وجود نداشت، اما خونریزی داخلی وجود داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: pertaining to the domestic affairs of a country.
• مترادف: domestic, national
• متضاد: external, foreign
• مشابه: civil, interior, state
• مترادف: domestic, national
• متضاد: external, foreign
• مشابه: civil, interior, state
- The president has been criticized for focusing too much attention on foreign affairs and not enough on internal problems facing the people.
[ترجمه گوگل] رئیس جمهور به خاطر توجه بیش از حد به امور خارجی و عدم توجه کافی به مشکلات داخلی پیش روی مردم مورد انتقاد قرار گرفته است
[ترجمه ترگمان] رئیس جمهور به دلیل تمرکز بیش از حد بر امور خارجی و نه به اندازه کافی برای مشکلات داخلی که مردم با آن مواجه هستند، مورد انتقاد قرار گرفته است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] رئیس جمهور به دلیل تمرکز بیش از حد بر امور خارجی و نه به اندازه کافی برای مشکلات داخلی که مردم با آن مواجه هستند، مورد انتقاد قرار گرفته است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Members of the government considered the problem an internal matter and resented outside intervention.
[ترجمه گوگل] اعضای دولت این مشکل را یک موضوع داخلی می دانستند و از مداخله بیرونی ناراحت بودند
[ترجمه ترگمان] اعضای دولت این مشکل را یک مساله داخلی تلقی کردند و از مداخله خارجی ناراضی بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] اعضای دولت این مشکل را یک مساله داخلی تلقی کردند و از مداخله خارجی ناراضی بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: pertaining to the inner life of a person.
• مترادف: inner, personal, private
• متضاد: external, outward
• مشابه: emotional, inmost, innermost, interior, intimate, mental, psychic, psychological, spiritual
• مترادف: inner, personal, private
• متضاد: external, outward
• مشابه: emotional, inmost, innermost, interior, intimate, mental, psychic, psychological, spiritual
- Isn't your internal life more important than your material existence?
[ترجمه گوگل] آیا زندگی درونی شما مهمتر از وجود مادی شما نیست؟
[ترجمه ترگمان] زندگی درونی تان مهم تر از زندگی مادی تان نیست؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] زندگی درونی تان مهم تر از زندگی مادی تان نیست؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید