intermediate

/ˌɪntərˈmiːdiət//ˌɪntəˈmiːdɪət/

معنی: میانجی، مداخله کننده، در میان واقع شونده، متوسط، واسطه، در میان اینده
معانی دیگر: (آنچه که میان دو چیز قرار دارد یا روی می دهد) میان مرحله(ای)، میان رخداد(ی)، میان آیند(ی)، در وسط، در میان، میانی، میانه، بینابین، وسط، وسطی، واسط، میان رده، وابسته به کلاس های چهارم و پنجم و ششم (که میان سال های اول دبستان و دبیرستان قرار دارند)، در سطح متوسط (نه مبتدی و نه پیشرفته)، (اتومبیل) نه خیلی بزرگ و نه خیلی کوچک، (در واکنش های شیمیایی: ماده ای که بین مرحله ی نخستین و فرآورده یا ماده ی پایانی است) ماده ی میانی، رجوع شود به: intermediary، میانجی گری کردن، میان آیند شدن، میان روی کردن (رجوع شود به: mediate)

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
• : تعریف: being or occurring between two things, stages, positions, persons, or the like; being in the middle.
مشابه: mean, medium

- Seventh grade students are at an intermediate level in their education.
[ترجمه گوگل] دانش آموزان پایه هفتم در سطح متوسط ​​تحصیلی هستند
[ترجمه ترگمان] دانش آموزان کلاس هفتم در سطح میانی تحصیلات خود قرار دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The intermediate skaters can do simple turns and are just learning how to execute jumps.
[ترجمه گوگل] اسکیت بازان متوسط ​​می توانند چرخش های ساده انجام دهند و تازه در حال یادگیری نحوه اجرای پرش هستند
[ترجمه ترگمان] اسکیت بازان میانی می توانند حرکات ساده ای داشته باشند و فقط یاد می گیرند که چگونه پرش های را اجرا کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
(1) تعریف: an intermediate person or thing.
مشابه: middle

- This class is for intermediates, but it seems advanced to me.
[ترجمه گوگل] این کلاس برای سطح متوسطه ولی به نظر من پیشرفته است
[ترجمه ترگمان] این کلاس برای واسط ها به نظر می رسد، اما به نظر من پیشرفت کرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: one who serves as an agent between persons or groups; intermediary.
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: intermediates, intermediating, intermediated
مشتقات: intermediately (adv.), intermediacy (n.), intermediation (n.), intermediator (n.)
• : تعریف: to serve as an intermediary or go-between; intervene or mediate.

- Who will intermediate between the two factions?
[ترجمه گوگل] چه کسی بین دو جناح واسطه می شود؟
[ترجمه ترگمان] چه کسی بین دو جناح میانی خواهد بود؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. intermediate algebra
جبر (و مثلثات) در سطح متوسط (میانی)

2. intermediate compound
ترکیب واسطه

3. intermediate french courses
کلاس های فرانسه در سطح متوسط

4. intermediate stage of growth
مرحله ی میانی رشد

5. intermediate stops on a journey
توقف های میان راه در طی سفر

6. intermediate value
ارزش میانی

7. intermediate gear
(مکانیک) دنده (یا چرخ دنده ی) میانی

8. intermediate results
پی آیندهای میانی،نتایج میانه

9. a dye intermediate
ماده ی میانی رنگ

10. clothes of intermediate sizes
لباس های میان اندازه (اندازه ی وسط)

11. goods of intermediate quality
کالاهای با مرغوبیت حد وسط

12. The pupa is at an intermediate stage of development; it is intermediate between the egg and the adult butterfly.
[ترجمه گوگل]شفیره در مرحله متوسط ​​رشد است بین تخم مرغ و پروانه بالغ است
[ترجمه ترگمان]pupa در مرحله میانی رشد است؛ بین تخم مرغ و پروانه بزرگ سال میانی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Setting intermediate goals and providing an assessment of them is another way that feedback can help the student adjust her learning.
[ترجمه گوگل]تعیین اهداف میانی و ارائه ارزیابی از آنها روش دیگری است که بازخورد می تواند به دانش آموز کمک کند تا یادگیری خود را تنظیم کند
[ترجمه ترگمان]تعیین اهداف میانی و ارائه یک ارزیابی از آن ها یک روش دیگر است که بازخورد می تواند به دانش آموزان کمک کند یادگیری خود را تعدیل کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Between 2 and around 6 is an intermediate zone which is fine provided the patient has no other risk factors.
[ترجمه گوگل]بین 2 و حدود 6 یک منطقه میانی است که خوب است به شرطی که بیمار هیچ عامل خطر دیگری نداشته باشد
[ترجمه ترگمان]بین ۲ تا ۶ یک منطقه میانی است که برای بیمار مناسب است و هیچ عامل ریسک دیگری ندارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Yet this is only one intermediate event among the numerous reverberating consequences of social work intervention.
[ترجمه گوگل]با این حال، این تنها یک رویداد میانی در میان پیامدهای پرشمار مداخله مددکاری اجتماعی است
[ترجمه ترگمان]با این حال، این تنها یک رویداد میانی در میان چندین پیامد مداخله اجتماعی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. Intermediate and advanced teaching in the main areas continues in the second- and third-year courses.
[ترجمه گوگل]تدریس متوسط ​​و پیشرفته در حوزه های اصلی در دوره های سال دوم و سوم ادامه دارد
[ترجمه ترگمان]آموزش متوسطه و پیشرفته در مناطق اصلی در دوره های دوم و سوم ادامه دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. His scripts represent an intermediate stage in the process.
[ترجمه گوگل]فیلمنامه‌های او نشان‌دهنده مرحله‌ای میانی در این فرآیند است
[ترجمه ترگمان]متن او یک مرحله میانی در این فرآیند است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. Their properties are in some ways intermediate between those of the skeletal muscles and the smooth muscles found in other phyla.
[ترجمه گوگل]خواص آنها از جهاتی بین خواص ماهیچه های اسکلتی و ماهیچه های صاف موجود در سایر فیلاها حد واسط است
[ترجمه ترگمان]خواص آن ها در برخی روش ها بین ماهیچه های اسکلتی و ماهیچه های نرم یافت می شود که در مناطق دیگر یافت می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

میانجی (اسم)
moderator, intermediary, arbitrator, mediator, intermediate, intercessor, go-between, come-between, contact man, paraclete, in-between

مداخله کننده (اسم)
intermediary, intermediate, marplot, tamperer

در میان واقع شونده (صفت)
intermediate

متوسط (صفت)
mean, tolerable, normal, average, medium, intermediate, middle, mediocre, medial, middling, run-of-the-mill

واسطه (صفت)
intermediate, psychic

در میان اینده (صفت)
intermediate, intercurrent

تخصصی

[سینما] نسخه واسطه - مرحله میانی - صحنه واسطه
[عمران و معماری] میانی - متوسط
[برق و الکترونیک] میانی
[مهندسی گاز] واسطه شدن، واسطه، میانه
[نساجی] ماده واسطه- واسطه- حد واسط
[ریاضیات] متوسط، بینابینی، واسطه، میانی، وسط، میانه، بینی
[آب و خاک] حدواسط

انگلیسی به انگلیسی

• mediator, intermediary, one who intervenes; something which exists between two stages (or points, things, etc.)
mediate, arbitrate, intervene
mediatory, acting between persons or parties; existing between two stages (or points, things, etc.)
an intermediate stage is one that occurs between two other stages.
intermediate students are no longer beginners, but are not yet advanced.

پیشنهاد کاربران

1, در حد متوسط
2, میانی
3, واسطه اسم و واسطه گری فعل
intermediate = intercede = mediate = resolve = negotiate
intermediate purchaser
خریدار واسطه
در جایگاه اسم به معنی مداخله
در جایگاه صفت به معنی متوسط - دانش آموز سطح متوسط در امر ورزش
بینابین
میانی
وسطی
حد واسط
[حقوق]
وساطت
مثال :fundamental rights have direct effectiveness, in the employment relationship without the need for intermediation of the legislator or the judge
حقوق اساسی در روابط استخدامی بدون نیاز به وساطت قانونگذار یا قاضی اثر مستقیم دارد.
حد واسط
مثلاً intermediate molecules : مولکول های حد واسط
متوسط
حدواسط
intermediate ( شیمی )
واژه مصوب: مادۀ واسط
تعریف: ترکیبی که در مسیر واکنش تولید می شود و از آن در تولید محصول نهایی به عنوان پیش ماده استفاده می کنند
متوسط
میانی
نیمه
رده میانی ، رده میانگین
محوظه ، مانند حمل کالا با کانتیتر
احتمال
[شیمی] حدواسط
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٦)

بپرس