intermediary

/ˌɪntərˈmiːdieri//ˌɪntəˈmiːdɪəri/

معنی: وساطت، میانجی، مداخله کننده، وساطت کننده
معانی دیگر: واسطه، رابط، میانرو، شفیع، (روی دهنده میان دو چیز) بینابین، میان آیند

بررسی کلمه

اسم ( noun )
حالات: intermediaries
(1) تعریف: a person who acts as an agent or mediator between persons, groups, or the like; go-between.
مشابه: emissary, liaison, middleman

(2) تعریف: an intermediate form, stage, or condition.
صفت ( adjective )
(1) تعریف: acting as an agent or mediator between persons, groups, or the like.

(2) تعریف: being or occurring between; intermediate.

جمله های نمونه

1. intermediary between god and the people
رابط میان خداوند و انسان ها

2. importing goods and other intermediary trades
وارد کردن کالا و واسطه کاری های دیگر

3. They were approached indirectly through an intermediary.
[ترجمه گوگل]به طور غیرمستقیم از طریق یک واسطه به آنها نزدیک شد
[ترجمه ترگمان]به طور غیر مستقیم از میان یک واسطه به آن ها نزدیک شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. The police negotiated with the gunman through an intermediary.
[ترجمه گوگل]پلیس با یک واسطه با مرد مسلح مذاکره کرد
[ترجمه ترگمان]پلیس با مرد مسلح از طریق یک میانجی مذاکره کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. She agreed to act as intermediary between the two tribes.
[ترجمه گوگل]او موافقت کرد که به عنوان واسطه بین دو قبیله عمل کند
[ترجمه ترگمان]او قبول کرد که به عنوان واسطه بین دو قبیله عمل کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Jackson acted as an intermediary between the two parties.
[ترجمه گوگل]جکسون به عنوان یک واسطه بین دو طرف عمل کرد
[ترجمه ترگمان]جکسون به عنوان واسطه بین دو طرف عمل کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. She wanted him to act as an intermediary in the dispute with Moscow.
[ترجمه گوگل]او می خواست که او به عنوان یک واسطه در مناقشه با مسکو عمل کند
[ترجمه ترگمان]از او خواسته بود که او را به عنوان یک واسطه در جنگ با مسکو همراهی کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The King responded to the questions through an intermediary.
[ترجمه گوگل]پادشاه از طریق یک واسطه به سوالات پاسخ داد
[ترجمه ترگمان]پادشاه از طریق یک میانجی به سوالات پاسخ داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The intermediary requires a greater depth in instruction.
[ترجمه گوگل]واسطه نیاز به عمق بیشتری در آموزش دارد
[ترجمه ترگمان]این واسطه نیاز به عمق بیشتری در دستورالعمل دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. An intermediary can keep its client's name secret, at least in the early stages.
[ترجمه گوگل]یک واسطه می تواند نام مشتری خود را حداقل در مراحل اولیه مخفی نگه دارد
[ترجمه ترگمان]یک واسطه می تواند نام مشتری را حداقل در مراحل اولیه نگه دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. This important intermediary role and its consequences are examined in later chapters.
[ترجمه گوگل]این نقش واسطه ای مهم و پیامدهای آن در فصول بعدی مورد بررسی قرار می گیرد
[ترجمه ترگمان]این نقش واسطه مهم و عواقب آن در فصل های بعدی بررسی می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Switzerland's foreign minister served as an intermediary between the two countries.
[ترجمه گوگل]وزیر خارجه سوئیس به عنوان واسطه بین دو کشور عمل کرد
[ترجمه ترگمان]وزیر امور خارجه سوییس به عنوان میانجی میان دو کشور خدمت کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Before the war, the most common intermediary between a potential employee and an employer was the employment agency.
[ترجمه گوگل]قبل از جنگ، رایج ترین واسطه بین یک کارمند بالقوه و یک کارفرما، آژانس کاریابی بود
[ترجمه ترگمان]قبل از جنگ، رایج ترین میانجی بین یک کارمند بالقوه و یک کارفرما، آژانس کار بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The firm can rely on the intermediary if it has no reasonable grounds to doubt what he says.
[ترجمه گوگل]شرکت می‌تواند به واسطه‌ای تکیه کند که دلیل منطقی برای شک در آنچه می‌گوید نداشته باشد
[ترجمه ترگمان]اگر هیچ زمینه معقولی برای شک و تردید وجود نداشته باشد، شرکت می تواند به واسطه تکیه کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. They disliked each other too much to meet, so they conducted all their business through an intermediary.
[ترجمه گوگل]آنها به اندازه ای از یکدیگر متنفر بودند که نمی توانستند ملاقات کنند، بنابراین همه تجارت خود را از طریق یک واسطه انجام دادند
[ترجمه ترگمان]آن ها خیلی دوست نداشتند همدیگر را ملاقات کنند، بنابراین همه کارشان را از طریق یک واسطه انجام دادند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

وساطت (اسم)
agency, mediation, intermediary, intercession, intermediacy, interposition

میانجی (اسم)
moderator, intermediary, arbitrator, mediator, intermediate, intercessor, go-between, come-between, contact man, paraclete, in-between

مداخله کننده (اسم)
intermediary, intermediate, marplot, tamperer

وساطت کننده (اسم)
intermediary

تخصصی

[حقوق] داور، میانجی، واسطه

انگلیسی به انگلیسی

• mediator, arbitrator, go-between, middle-man; means, intermediate agent; intermediate stage
intermediate, located between; mediatory, acting between persons or parties
an intermediary is a person who passes messages between two people or groups.

پیشنهاد کاربران

واسطه ( حساب )
واسطه
۱. واسطه. میانجی ۲. رابط ۳. میانجی گرانه ۴. متوسط. بینابین
مثال:
But when we wish to convey these concepts, we become intermediaries. This use of intermediaries creates a barrier, but there is no choice.
...
[مشاهده متن کامل]

اما زمانی که ما می خواهیم این مفاهیم را منتقل کنیم، ما واسطه می شویم. استفاده از واسطه ها ایجاد مانع می کند اما چاره ی دیگری هم نیست.

در وسط آینده
وساطت کننده ( n , adj )
agency
وساطت
میانجی گری
واسطه گر ( اسم )
واسطه گر ( صفت )
جبران خسارت
وسیله
بطور مثال when someone is an intermediary for the violence

میاندار

بپرس