فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: interlards, interlarding, interlarded
حالات: interlards, interlarding, interlarded
• : تعریف: to insert in various places; intersperse with; mix in (usu. fol. by with).
- The preacher's sermon was interlarded with humor.
[ترجمه گوگل] خطبه واعظ با طنز آمیخته بود
[ترجمه ترگمان] موعظه کشیش از شوخی به گوش می رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] موعظه کشیش از شوخی به گوش می رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید