interlard

/ˌɪntəˈlɑːrd//ˌɪntəˈlɑːd/

معنی: امیختن، بمیان اوردن
معانی دیگر: متنوع کردن، سرده کردن، جوراجور کردن، درآمیخته کردن، (در اصل) لایه های دمبه را بین لایه های گوشت قرار دادن (پیش از کباب کردن)، مخلوط کردن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: interlards, interlarding, interlarded
• : تعریف: to insert in various places; intersperse with; mix in (usu. fol. by with).

- The preacher's sermon was interlarded with humor.
[ترجمه گوگل] خطبه واعظ با طنز آمیخته بود
[ترجمه ترگمان] موعظه کشیش از شوخی به گوش می رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

امیختن (فعل)
incorporate, amalgamate, admix, mingle, mix, brew, knead, compound, synthesize, meddle, fuse, fuze, inosculate, interlard

بمیان اوردن (فعل)
interlard

انگلیسی به انگلیسی

• diversify, modify by adding something new or different; mix, combine, integrate

پیشنهاد کاربران

بپرس