interior

/ˌɪnˈtɪriər//ɪnˈtɪərɪə/

معنی: داخلی، درونی، دور از مرز، دور از کرانه
معانی دیگر: درونین (در برابر: برونی exterior)، درون کشوری، (واقع در داخل سرزمین نه مرزهای آن) درون سرزمینی، درون مرزی، باطنی، کنه، اندرون، درون سرزمین

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
(1) تعریف: being inside or within.
مترادف: inner, inside, internal, inward
متضاد: exterior
مشابه: indoor

- The outside of the building was plain and simple, but the interior decorations were colorful and ornate.
[ترجمه پارسا تقوی] بیرون ساختمان عادی و ساده بود اما تزئینات داخل ان رنگارنگ و جذاب بود .
|
[ترجمه گوگل] نمای بیرونی ساختمان ساده و ساده بود، اما تزئینات داخلی رنگارنگ و آراسته بود
[ترجمه ترگمان] بیرون ساختمان ساده و ساده بود، اما تزئینات داخلی رنگارنگ و مزین بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: of the inside or inner part.
مترادف: inmost, inner, innermost, inside, internal, inward
متضاد: exterior
مشابه: central

- The interior walls of the house were badly in need of paint.
[ترجمه فرناز] دیوار های داخلی خانه بدجوری به رنگ نیاز داره .
|
[ترجمه گوگل] دیوارهای داخلی خانه به شدت به رنگ نیاز داشت
[ترجمه ترگمان] دیواره ای داخلی خانه به رنگ نیاز به رنگ بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: pertaining to the area of land away from the coast.
مترادف: inland, midland, upcountry
مشابه: landlocked

- Interior towns and cities were not greatly affected by the hurricane.
[ترجمه گوگل] شهرهای داخلی و شهرها تحت تأثیر این طوفان قرار نگرفتند
[ترجمه ترگمان] شهرها و شهرهای کشور به شدت تحت تاثیر طوفان قرار نگرفتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: of or pertaining to the spiritual or mental life.
مترادف: inner, internal, mental, psychological, spiritual
مشابه: emotional, inmost, innermost, intimate, psychic

- The priest is primarily interested in our interior life.
[ترجمه گوگل] کشیش در درجه اول به زندگی درونی ما علاقه دارد
[ترجمه ترگمان] کشیش در درجه اول به زندگی داخلی ما علاقمند است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
(1) تعریف: the inside area.
مترادف: inside
متضاد: exterior, outside, surface
مشابه: bowels, center, core, depths, innards, middle, recesses

- The interior of the cave has never been fully explored.
[ترجمه گوگل] فضای داخلی غار هرگز به طور کامل کاوش نشده است
[ترجمه ترگمان] داخل غار هرگز به طور کامل کشف نشده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- You should clean the interior of your car as well as the outside.
[ترجمه گوگل] شما باید داخل ماشین خود را هم بیرون تمیز کنید
[ترجمه ترگمان] شما باید فضای داخلی اتومبیل و نیز فضای بیرون را تمیز کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: the political or geographic inland region of a country.
مترادف: inland, midland, upcountry
متضاد: borderland
مشابه: heartland

- We lived on the coast for years and then moved to the interior.
[ترجمه گوگل] ما سال ها در ساحل زندگی کردیم و سپس به داخل کشور رفتیم
[ترجمه ترگمان] ما سال ها در ساحل زندگی می کردیم و بعد به داخل کشور نقل مکان کردیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: the innermost part, esp. of a person; spiritual or mental life.
مترادف: inside, psyche
مشابه: mind, soul, spirit

- A person's interior is of greater interest and importance to me than their exterior.
[ترجمه گوگل] باطن یک شخص برای من از نمای بیرونی او اهمیت بیشتری دارد
[ترجمه ترگمان] درون یک انسان منافع و اهمیت بیشتری نسبت به ظاهر خارجی آن ها دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. interior communication
آگه رسانی درونی،ارتباط داخلی

2. interior markets
بازارهای داخلی

3. an interior lake
دریاچه ی درون سرزمینی

4. an interior monologue
(ادبیات) تک گویی باطنی

5. the interior meaning of this poem
معنی باطنی این شعر

6. the interior of a house
درون یک خانه

7. the interior of australia
درون سرزمین استرالیا

8. the interior of the box was painted red
درون جعبه قرمز رنگ شده بود.

9. the interior structure of a cell
ساختمان درونی یاخته

10. he considered the interior ministry as his own private preserve
او وزارت کشور را تیول شخصی خودش می پنداشت.

11. secretary of the interior
وزیر کشور

12. the minister of the interior resigned
وزیر کشور استعفا داد.

13. their penetration of our interior markets
نفوذ آنها به بازارهای داخلی ما

14. we have little information on the deep interior of the earth
ما درباره ی درون ژرف زمین (اعماق زمین) اطلاعات کمی داریم.

15. The interior has recently been extensively restored.
[ترجمه Hossein] کشور اخیرا به طور عظیمی بازسازی شده است
|
[ترجمه گوگل]فضای داخلی اخیراً به طور گسترده بازسازی شده است
[ترجمه ترگمان]کشور به تازگی به طور گسترده بازسازی شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. He called the minister of the interior and, lo and behold, within about an hour, the prisoners were released.
[ترجمه گوگل]او با وزیر کشور تماس گرفت و در عرض یک ساعت زندانیان آزاد شدند
[ترجمه ترگمان]او وزیر کشور را فراخواند و بنگر و بنگر، در حدود یک ساعت، زندانیان آزاد شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. The boat's interior badly needed painting.
[ترجمه shakiba] داخل قایق به شدت نیاز به نقاشی داشت
|
[ترجمه tina aghaie] داخل قایق بدجوری رنگ کردن میخاست.
|
[ترجمه گوگل]فضای داخلی قایق به شدت نیاز به نقاشی داشت
[ترجمه ترگمان]داخل قایق به شدت به نقاشی نیاز داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. He has moved to the interior of the country.
[ترجمه گوگل]او به داخل کشور نقل مکان کرده است
[ترجمه ترگمان]او به داخل کشور رفته است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

19. The interior of the shop still retains a nineteenth-century atmosphere.
[ترجمه گوگل]فضای داخلی مغازه هنوز فضای قرن نوزدهمی را حفظ کرده است
[ترجمه ترگمان]فضای داخلی این مغازه هنوز فضای قرن نوزدهم را حفظ کرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

20. They brought in an interior designer to suggest colour schemes for the house.
[ترجمه گوگل]آنها یک طراح داخلی را برای پیشنهاد طرح های رنگی برای خانه آوردند
[ترجمه ترگمان]آن ها یک طراح داخلی آورده بودند تا طرح های رنگی را برای این خانه پیشنهاد کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

21. The eighteenth-century interior of the building has survived through benign neglect.
[ترجمه گوگل]نمای داخلی ساختمان متعلق به قرن هجدهم در اثر بی‌توجهی خوش‌خیم باقی مانده است
[ترجمه ترگمان]فضای داخلی قرن هجدهم از غفلت benign جان سالم به در برده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

22. The interior walls have patches of damp on them.
[ترجمه گوگل]دیوارهای داخلی لکه هایی از نم روی خود دارند
[ترجمه ترگمان]دیواره ای داخلی لکه های مرطوب روی آن ها دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

داخلی (صفت)
territorial, esoteric, innate, ben, internal, interior, inner, indoor, inward

درونی (صفت)
esoteric, innate, internal, interior, inner, indoor, inward, inmost, intestine, endogenous, innermost, subjective, midland, pectoral

دور از مرز (صفت)
interior

دور از کرانه (صفت)
interior

تخصصی

[سینما] داخلی یا درونی - درون فیلمبرداری - داخلی (در مورد صحنه و محوطه فیلمبرداری ) - داخلی - صحنه داخلی
[مهندسی گاز] داخلی
[ریاضیات] درون، درونی

انگلیسی به انگلیسی

• internal part, inside; inside of a building; country's internal affairs; inland section of a country
internal, inner, inside; of something which is inside; inland; of a country's domestic affairs; of an individual's inner life
the interior of something is the inside part of it. count noun here but can also be used as an attributive adjective. e.g. ...an interior room without windows.
an interior minister or political department deals with affairs in their own country.

پیشنهاد کاربران

1 -
The inside of something/ The interior of a house, car, or other object is the part that is inside
درون چیزی، فضای داخلی خانه، ماشین یا هر شیء دیگری بخشی است که داخل آن قرار دارد.
The interior of the house was decorated in a modern style
...
[مشاهده متن کامل]

The interior of the car was spacious and comfortable
2 -
The inner part of a country: The interior of a country is the part that is not on the coast
قسمت داخلی کشور: داخل کشور قسمتی است که در ساحل نباشد.
The interior of the country is home to a variety of wildlife
3 -
The inner part of a person: The interior of a person is their mind, soul, or spirit
بخش درونی یک شخص، باطن: شامل ذهن، روح یا روان اوست
The interior of the person is a complex and mysterious place
4 -
The inner part of an idea: The interior of an idea is its meaning or essence
باطن یک ایده: باطن یک ایده معنا یا جوهر آن است.
The interior of the idea is what makes it meaningful

بنا بر واژه نامه ریشه شناسی واژگانی ( اتیمولوژی ) این همریشه �اندر� فارسی است.
ماشین:
بخش های داخلی خودرو، صندلی، داشبورد، کنسول و. . .
بیشتر به صندلی ها میگن
درونی adj
بخش درو نی n
Internal space
فضای داخلی
محوطه داخلی
. . . . . : interior walls
interior means inside
کانون زبان ایران
reach3
داخل_مثلا �ساختمان�
interior means inside
کانون زبان ایران
ترمReach 3
. interior means inside
محوطه درونی یک چیزی
داخلی و درونی
متضاد با exterior
Means inside
داخلی
داخلی و درونی💞
محوطه داخلی
داخلی درونی

مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٨)

بپرس