interfold


(با هم یا در درون هم تا کردن) اندر تا کردن، اندر پیچ کردن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: interfolds, interfolding, interfolded
• : تعریف: to fold (one) inside (the other); fold together.

انگلیسی به انگلیسی

• fold one or more things inside another; fold together

پیشنهاد کاربران

بپرس