intercommunicate

/ˌɪntəkəˈmjuːnɪkeɪt//ˌɪntəkəˈmjuːnɪkeɪt/

معنی: امیزش کردن، معاشرت کردن، مبادله کردن، مرتبط بودن با، مراوده داخلی داشتن
معانی دیگر: (دو یا چند اتاق و غیره) به هم راه داشتن، ارتباط متقابل داشتن، هم پیامی کردن، هم پیام شدن، (در داخل ساختمان یا کشتی یا هواپیما و غیره با هم مخابره کردن) هم پیام گیری کردن، آگه رسانی کردن، دارای مراوده

بررسی کلمه

فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: intercommunicates, intercommunicating, intercommunicated
(1) تعریف: to communicate or speak with one another.

(2) تعریف: to be mutually accessible, as rooms; adjoin.
فعل گذرا ( transitive verb )
مشتقات: intercommunication (n.)
• : تعریف: to send to one another; exchange (a message, memorandum, or the like).

جمله های نمونه

1. They live in rooms which intercommunicate.
[ترجمه گوگل]آنها در اتاق هایی زندگی می کنند که با هم ارتباط دارند
[ترجمه ترگمان]در اتاق هایی که intercommunicate هستند زندگی می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. We had intercommunicating rooms.
[ترجمه گوگل]اتاق های ارتباطی داشتیم
[ترجمه ترگمان]ما اتاق های intercommunicating داشتیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. For example, intercommunicate out of job is very important for the business development.
[ترجمه گوگل]به عنوان مثال، ارتباط بین خارج از کار برای توسعه کسب و کار بسیار مهم است
[ترجمه ترگمان]برای مثال، خارج شدن از شغل برای توسعه کسب وکار بسیار مهم است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. The mostly function of vague sememe in realistic intercommunicate is to advance the efficiency of expression.
[ترجمه گوگل]عمدتاً کارکرد sememe مبهم در ارتباطات واقعی، ارتقاء کارایی بیان است
[ترجمه ترگمان]اغلب تابع sememe مبهم در intercommunicate واقع گرایانه، افزایش کارایی بیان است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. By constructing testing diagnosis network system, based intercommunicate of apparatus, share of resource, reducing testing cost and increasing testing efficiency is attained.
[ترجمه گوگل]با ساخت سیستم شبکه تشخیص تست، ارتباط بین دستگاه مبتنی بر، سهم منابع، کاهش هزینه تست و افزایش راندمان تست به دست می آید
[ترجمه ترگمان]با ساخت سیستم شبکه تشخیص تست، intercommunicate دستگاه، سهم منابع، کاهش هزینه آزمایش و افزایش بهره وری آزمون به دست آمده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Insure how you yourself intercommunicate.
[ترجمه گوگل]نحوه برقراری ارتباط بین خود را تضمین کنید
[ترجمه ترگمان]پس چرا خودت را لو دادی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. The lack of a common language made it very difficult to intercommunicate.
[ترجمه گوگل]فقدان یک زبان مشترک، برقراری ارتباط را بسیار دشوار می کرد
[ترجمه ترگمان]فقدان یک زبان مشترک آن را بسیار دشوار می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Finally the paper illustrates the implementation of hardware to intercommunicate among Wireless Sub - nets and Wireless net.
[ترجمه گوگل]در نهایت این مقاله پیاده سازی سخت افزار برای برقراری ارتباط بین زیرشبکه های بی سیم و شبکه بی سیم را نشان می دهد
[ترجمه ترگمان]در نهایت این مقاله پیاده سازی سخت افزار به intercommunicate در میان شبکه های ATM و شبکه بی سیم را نشان می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. So I don't think the desire is there to intercommunicate," said Chris DiBona, the open source manager for Google.
[ترجمه گوگل]کریس دی بونا، مدیر منبع باز گوگل می گوید، بنابراین فکر نمی کنم تمایلی برای برقراری ارتباط وجود داشته باشد
[ترجمه ترگمان]کریس DiBona، مدیر عامل باز گوگل، می گوید: \" بنابراین من فکر نمی کنم که تمایل به intercommunicate وجود داشته باشد \"
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Code switching has become a widespread phenomenon of social language when people use it to intercommunicate.
[ترجمه گوگل]تغییر کد به یک پدیده گسترده در زبان اجتماعی تبدیل شده است که مردم از آن برای برقراری ارتباط استفاده می کنند
[ترجمه ترگمان]تغییر کد به پدیده گسترده ای از زبان اجتماعی تبدیل شده است که مردم از آن به intercommunicate استفاده می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Travellution rolls out its interior test version before a year about, through its Tripmate function lets think the user intercommunicate that goes to same place travelling for a short while together.
[ترجمه گوگل]Travellution نسخه آزمایشی داخلی خود را قبل از یک سال عرضه می کند، از طریق عملکرد Tripmate خود به کاربر اجازه می دهد فکر کند که برای مدت کوتاهی با هم به همان مکان سفر کند
[ترجمه ترگمان]Travellution نسخه تست داخلی خود را قبل از یک سال بررسی می کند، از طریق تابع Tripmate اجازه می دهد که کاربر intercommunicate که برای مدت کوتاهی به همان مکان سفر می کند فکر کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Field bus is a net work via which all field equipments and meters intercommunicate in a roboticized system.
[ترجمه گوگل]فیلد باس شبکه ای است که از طریق آن تمامی تجهیزات میدانی و کنتورها در یک سیستم روباتیک با هم ارتباط برقرار می کنند
[ترجمه ترگمان]اتوبوس فیلد یک کار خالص است که از طریق آن تمامی تجهیزات می دانی و کنتورها در یک سیستم roboticized پیاده می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. It should be harmonious symbiosis, in which the teachers and students shall interdepend and intercommunicate to experience and grow together.
[ترجمه گوگل]این باید یک همزیستی هماهنگ باشد، که در آن معلمان و دانش آموزان باید برای تجربه و رشد با هم به یکدیگر وابسته باشند و با هم ارتباط برقرار کنند
[ترجمه ترگمان]این هم زیستی باید هم زیستی مسالمت آمیز داشته باشد، که در آن معلمان و دانش آموزان باید به تجربه بپردازند و با هم رشد کنند و رشد کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Editor On-Line: our professional editors will answer questions on line every week, to intercommunicate with our readers directly.
[ترجمه گوگل]ویراستار آنلاین: ویراستاران حرفه ای ما هر هفته به سؤالات آنلاین پاسخ می دهند تا مستقیماً با خوانندگان ما ارتباط برقرار کنند
[ترجمه ترگمان]سردبیر: سردبیران حرفه ای ما هر هفته به سوالات مربوط به خط پاسخ خواهند داد تا به طور مستقیم با خوانندگان خود ارتباط برقرار کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

امیزش کردن (فعل)
associate, admix, intercommunicate

معاشرت کردن (فعل)
associate, companion, intercommunicate, communicate

مبادله کردن (فعل)
exchange, intercommunicate, swap, trade, chaffer, dicker, interchange, trade off

مرتبط بودن با (فعل)
intercommunicate

مراوده داخلی داشتن (فعل)
intercommunicate

انگلیسی به انگلیسی

• communicate one with another; allow movement from one to another (as of rooms)

پیشنهاد کاربران

بپرس