insubordination

/ˌɪnsəˌbɔːrdəˈneɪʃn̩//ˌɪnsəˌbɔːdɪˈneɪʃn̩/

معنی: سرکشی، نافرمانی، سر پیچی
معانی دیگر: نافرمانی، سر پیچی

بررسی کلمه

اسم ( noun )
• : تعریف: unwillingness to obey orders or submit to authority.

- After swearing at her boss, she was fired for insubordination.
[ترجمه گوگل] او پس از فحش دادن به رئیسش به دلیل نافرمانی اخراج شد
[ترجمه ترگمان] بعد از اینکه به رئیسش فحش داد برای نافرمانی اخراج شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. these actions constitute insubordination
این اعمال تمرد است.

2. he was jailed because of insubordination to his superior officer
به خاطر نافرمانی از افسر مافوق خود زندانی شد.

3. Howell was fired for gross insubordination .
[ترجمه گوگل]هاول به دلیل نافرمانی فاحش اخراج شد
[ترجمه ترگمان]هاول برای نافرمانی gross اخراج شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Hansen and his partner were fired for insubordination.
[ترجمه گوگل]هانسن و شریک زندگی اش به دلیل نافرمانی اخراج شدند
[ترجمه ترگمان]هانسن و شریک او برای نافرمانی اخراج شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Several officers were arrested for insubordination.
[ترجمه گوگل]چند افسر به دلیل نافرمانی دستگیر شدند
[ترجمه ترگمان]چندین افسر برای نافرمانی دستگیر شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Certainly, such insubordination and disloyalty would have gotten a less well connected man court-martialed.
[ترجمه گوگل]مطمئناً چنین نافرمانی و بی وفایی باعث می شد مردی که ارتباط کمتری داشت در دادگاه نظامی قرار گیرد
[ترجمه ترگمان]مسلما سرپیچی از این نافرمانی و خیانت کار دیگری به دادگاه نظامی منجر می شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. A dishonorable discharge, afterward, for insubordination.
[ترجمه گوگل]پس از آن، یک ترشح بی شرف برای نافرمانی
[ترجمه ترگمان]بعد از اون نافرمانی بی شرف، بعد از سرپیچی از نافرمانی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. This led to insubordination amongst the Seventh Infantry who attacked the Governor and wounded one of the officers who accompanied him.
[ترجمه گوگل]این امر منجر به نافرمانی در میان هفتمین پیاده نظام شد که به فرماندار حمله کردند و یکی از افسران همراه وی را زخمی کردند
[ترجمه ترگمان]این امر منجر به نافرمانی در میان پیاده نظام هفتم شد که به فرماندار حمله کرده و یکی از افسرانی را مجروح کرد که او را همراهی می کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Insubordination, stirring up unrest among the men.
[ترجمه گوگل]نافرمانی، برانگیختن ناآرامی در بین مردان
[ترجمه ترگمان]insubordination، بی قراری خود را در میان مردم برانگیخته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Few people believe that insubordination is an important offence for street-sweepers and should be punished by incarceration or even death.
[ترجمه گوگل]تعداد کمی از مردم معتقدند که نافرمانی یک جرم مهم برای رفتگران خیابان است و باید با زندان یا حتی اعدام مجازات شود
[ترجمه ترگمان]افراد کمی معتقدند که نافرمانی یک جرم مهم برای sweepers است و باید با حبس و یا حتی مرگ مجازات شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Shores was fired for insubordination.
[ترجمه گوگل]شورز به دلیل نافرمانی اخراج شد
[ترجمه ترگمان] Shores برای نافرمانی اخراج شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. After his second display of insubordination, John was fired on the spot.
[ترجمه گوگل]پس از دومین نمایش نافرمانی خود، جان در محل اخراج شد
[ترجمه ترگمان]پس از نمایش دوم نافرمانی او، جان به نقطه ای شلیک کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Company C Commander Insubordination is grounds for a court-martial!
[ترجمه گوگل]نافرمانی فرمانده گروهان C زمینه ساز دادگاه نظامی است!
[ترجمه ترگمان]فرمانده گروه سی insubordination grounds برای یک دادگاه نظامی است!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The dispute was touched off by the dismissal of a workman for insubordination.
[ترجمه گوگل]این اختلاف با اخراج یک کارگر به دلیل نافرمانی خاتمه یافت
[ترجمه ترگمان]این اختلاف با اخراج یک کارگر برای نافرمانی به پایان رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. We shall drum him out of the corps for insubordination.
[ترجمه گوگل]ما او را به دلیل نافرمانی از سپاه بیرون خواهیم کشید
[ترجمه ترگمان]ما باید برای نافرمانی از سپاه بیرونش کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

سرکشی (اسم)
disobedience, obstinacy, rebellion, contumacy, inspection, mutiny, insubordination, recalcitrance, recalcitrancy, indiscipline

نافرمانی (اسم)
disobedience, insubordination

سر پیچی (اسم)
refusal, disobedience, transgression, insubordination, recusance, recusancy

انگلیسی به انگلیسی

• disobedience, recalcitrance, defiance, rebellion, mutiny
insubordination is disobedient behaviour; a formal word.

پیشنهاد کاربران

نافرمانی. سرکشی. سرپیچی
مثال:
After swearing at her boss, she was fired for insubordination.
بعد از فحش دادن به رئیس اش، او برای نافرمانی و سرپیچی اخراج شد.
refusing to obey orders from people in authority/ the refusal to obey someone who is in a higher position than you and who has the authority to tell you what to do
نافرمانی، تمرّد، سرپیچی از دستورات و فرامین مسئولین و مقامات بالاتر
...
[مشاهده متن کامل]

Israeli Prime Minister Benjamin “Bibi” Netanyahu announced Monday night he was temporarily pausing his government’s judicial - reform efforts in the face of strikes by key industries, insubordination in some parts of the military and huge protests
She had recently been fired from her job for insubordination

منابع• https://dictionary.cambridge.org/dictionary/english/insubordination?q=insubordination
تمرد

بپرس