معنی: رسمی کردن، در بیمارستان بستری کردن، تبدیل به موسسه کردن، در موسسه یا بنگاه قرار دادنمعانی دیگر: (به صورت رسم یا سنت درآوردن) مرسوم کردن، متداول کردن، تراداد کردن، برمانه کردن، به صورت عرف درآوردن، (برای تیمار یا نگهداری یا بازداشت به موسسه یا زندان و غیره سپردن) تیمارگاهی کردن، تیمارستانی کردن، زندانی کردن
- The new management institutionalized half-hour lunch breaks.
[ترجمه بردیا] مدیریت جدید، استراحت نیم ساعته برای ناهار را مرسوم کرد
|
[ترجمه گوگل] مدیریت جدید استراحت نیم ساعته ناهار را نهادینه کرد [ترجمه ترگمان] زمان ناهار به مدت نیم ساعت طول کشید [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2)تعریف: to place or confine in an appropriate institution, esp. for treatment of physical or mental illness. • مشابه: commit
• (3)تعریف: to make into or similar to an institution.
جمله های نمونه
1. The goal is to institutionalize family planning into community life.
[ترجمه حمیدرضا باطنی] هدف کلان، نهادینه کردن برنامه ریزی خانواده به سمت زندگی اجتماعی است.
|
[ترجمه گوگل]هدف نهادینه کردن تنظیم خانواده در زندگی اجتماعی است [ترجمه ترگمان]هدف این است که چشم انداز خانوادگی را به سمت زندگی اجتماعی سوق دهیم [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
2. Companies are now marshaling planning resources to institutionalize last-minute res-cues, just in time.
[ترجمه گوگل]شرکتها اکنون منابع برنامهریزی را برای نهادینه کردن کمکهای لحظه آخری، درست به موقع، به کار میبرند [ترجمه ترگمان]شرکت ها در حال حاضر منابع برنامه ریزی برای نشانه های استراحت چند دقیقه ای را در اختیار دارند، درست در زمان [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
3. It is a pathetic attempt to institutionalize dysfunction and to establish an idol.
[ترجمه گوگل]این تلاشی رقت انگیز برای نهادینه کردن ناکارآمدی و ایجاد یک بت است [ترجمه ترگمان]این یک تلاش رقت انگیز برای اختلال عملکرد سازمانی و ایجاد یک بت است [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
4. A last attempt to institutionalize equality for women had failed.
[ترجمه گوگل]آخرین تلاش برای نهادینه کردن برابری برای زنان شکست خورد [ترجمه ترگمان]آخرین تلاش برای ایجاد برابری برای زنان، شکست خورد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
5. Many companies institutionalize dishonesty and exploitation of expenses by paying daily allowances.
[ترجمه گوگل]بسیاری از شرکت ها با پرداخت کمک هزینه روزانه، عدم صداقت و بهره برداری از هزینه ها را نهادینه می کنند [ترجمه ترگمان]بسیاری از شرکت ها در نظر دارند تا با پرداخت حق بیمه روزانه، در نظر داشته باشند و از هزینه ها سو استفاده کنند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
6. What NAFTA did was institutionalize the economic reforms.
[ترجمه گوگل]آنچه نفتا انجام داد، نهادینه کردن اصلاحات اقتصادی بود [ترجمه ترگمان]کاری که NAFTA انجام داد این بود که اصلاحات اقتصادی را از بین برد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
7. Need to institutionalize government performance audit through the laws and regulations.
[ترجمه گوگل]نیاز به نهادینه سازی حسابرسی عملکرد دولت از طریق قوانین و مقررات [ترجمه ترگمان]نیاز به حسابرسی عملکرد دولت از طریق قوانین و مقررات [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
8. A social worker suggested that she institutionalize her ageing father.
[ترجمه گوگل]یک مددکار اجتماعی به او پیشنهاد کرد که پدر پیرش را نهادینه کند [ترجمه ترگمان]یک مددکار اجتماعی پیشنهاد کرد که او پدر سالمندی را به ارث برده باشد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
9. Having pledged its support for the environment and the poor, there is mounting pressure for it to institutionalize some safeguards.
[ترجمه گوگل]با تعهد به حمایت خود از محیط زیست و فقرا، فشارهای زیادی برای نهادینه کردن برخی از پادمان ها وجود دارد [ترجمه ترگمان]او که وعده حمایت خود از محیط زیست و فقرا را داده بود، فشار زیادی برای آن به همراه داشت تا برخی از آن ها را در نظر داشته باشد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
10. A subsidiary problem here is how or whether to institutionalize this, for example in the form of attendance or credit requirements.
[ترجمه گوگل]یک مشکل فرعی در اینجا این است که چگونه یا اینکه آیا باید این را نهادینه کرد، به عنوان مثال در قالب نیازهای حضور و غیاب یا اعتبار [ترجمه ترگمان]یک مشکل فرعی در اینجا این است که چگونه یا یک چشم انداز را در نظر بگیرید، به عنوان مثال به شکل حضور یا شرایط اعتباری [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
11. He now has brain damage and unfortunately proceedings had to be instituted to institutionalize him.
[ترجمه گوگل]او اکنون دچار آسیب مغزی شده است و متأسفانه باید برای نهادینه شدنش اقداماتی انجام می شد [ترجمه ترگمان]او در حال حاضر آسیب مغزی دارد و متاسفانه روند دادرسی در نظر گرفته شده است تا او را تهدید کند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
مترادف ها
رسمی کردن (فعل)
formalize, institutionalize
در بیمارستان بستری کردن (فعل)
institutionalize
تبدیل به موسسه کردن (فعل)
institutionalize
در موسسه یا بنگاه قرار دادن (فعل)
institutionalize
انگلیسی به انگلیسی
• transform something into an institution (i.e. custom, law, pattern of behavior); place a person in an institution (also institutionalise) if you institutionalize someone, you put them in an institution, for example a hospital for people who are mentally ill, or a home for children with no parents. to institutionalize something means to establish it as an important or typical feature of a society or group. see also institutionalized.
پیشنهاد کاربران
institutionalize to send someone, especially someone who is not able to live independently, to live in an institution ( = a place such as a hospital ) کسی را در بیمارستان بستری کردن e. g : they told me that you were institutionalized