اسم ( noun )
• (1) تعریف: an extremely brief space of time; moment.
• مترادف: moment, second, split second
• متضاد: eternity
• مشابه: flash, jiffy, minute, trice, twinkle, twinkling
• مترادف: moment, second, split second
• متضاد: eternity
• مشابه: flash, jiffy, minute, trice, twinkle, twinkling
- He left the room but returned in an instant.
[ترجمه زهرا] اتاق را ترک کرد اما ناگهان برگشت .|
[ترجمه سجاد اوتادی] از اتاق خارج شد اما در یک لحظه برگشت.|
[ترجمه ب گنج جو] رفتن و برگشتنش به داخل اتاق یه لحظه هم طول نکشید.|
[ترجمه گوگل] از اتاق خارج شد اما در یک لحظه برگشت[ترجمه ترگمان] از اتاق بیرون رفت، اما لحظه یی بعد برگشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She answered the question without pausing for an instant.
[ترجمه گوگل] او بدون یک لحظه مکث به این سوال پاسخ داد
[ترجمه ترگمان] بی آنکه لحظه ای درنگ کند جواب سوال را داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] بی آنکه لحظه ای درنگ کند جواب سوال را داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: a specific point in time.
• مترادف: moment
• مشابه: juncture, point, second
• مترادف: moment
• مشابه: juncture, point, second
- The instant I walked in the door, the phone rang.
[ترجمه گوگل] لحظه ای که وارد در شدم، تلفن زنگ خورد
[ترجمه ترگمان] به محض اینکه وارد اتاق شدم، تلفن زنگ خورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] به محض اینکه وارد اتاق شدم، تلفن زنگ خورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
صفت ( adjective )
• (1) تعریف: happening without delay; immediate.
• مترادف: immediate, instantaneous, prompt, split-second
• متضاد: delayed
• مشابه: expeditious, fast, quick, rapid, speedy, spot, swift
• مترادف: immediate, instantaneous, prompt, split-second
• متضاد: delayed
• مشابه: expeditious, fast, quick, rapid, speedy, spot, swift
- I can't give you an instant response because I have to think about the matter.
[ترجمه شیما] من نمی تونم در لحظه به شما جواب بدم چون باید در مورد این موضوع فکر کنم|
[ترجمه گوگل] من نمی توانم پاسخ فوری به شما بدهم زیرا باید در مورد موضوع فکر کنم[ترجمه ترگمان] برای لحظه ای نمی تونم به تو جواب بدم، چون باید در مورد این موضوع فکر کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The two girls took an instant liking to each other.
[ترجمه گوگل] دو دختر فوراً به یکدیگر علاقه داشتند
[ترجمه ترگمان] آن دو دختر یک لحظه با هم دوست شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] آن دو دختر یک لحظه با هم دوست شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: needing immediate attention; urgent.
• مترادف: exigent, immediate, pressing, urgent
• مشابه: critical
• مترادف: exigent, immediate, pressing, urgent
• مشابه: critical
• (3) تعریف: needing only the addition of water, milk, or the like to be ready to eat or drink.
• مشابه: minute, powdered, prepared, ready-mix
• مشابه: minute, powdered, prepared, ready-mix
- I was in a hurry, so I made instant coffee this morning.
[ترجمه شریفی] عجله داشتم برا همین قهوه فوری درست کردم|
[ترجمه گوگل] عجله داشتم، امروز صبح قهوه فوری درست کردم[ترجمه ترگمان] عجله داشتم، واسه همین امروز صبح یه قهوه درست کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Instant soup makes an easy snack at work.
[ترجمه گوگل] سوپ فوری یک میان وعده آسان در محل کار می سازد
[ترجمه ترگمان] سوپ فوری یک اسنک آسان را در محل کار تولید می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] سوپ فوری یک اسنک آسان را در محل کار تولید می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: under present consideration.
• مترادف: current, immediate, present
• مشابه: ongoing
• مترادف: current, immediate, present
• مشابه: ongoing
- the instant proceeding
[ترجمه گوگل] اقدام فوری
[ترجمه ترگمان] در همان لحظه ای که حرکت کرد،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] در همان لحظه ای که حرکت کرد،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
قید ( adverb )
• : تعریف: instantly.