installed


از کار افتاده، متوقف، ثابت علوم نظامى : مسقر شده دایر شده

جمله های نمونه

1. he installed himself in the big chair before the fire
او در صندلی بزرگ جلو آتش مستقر شد.

2. he installed his own sister as secretary
او خواهر خود را به عنوان منشی به کار گمارد.

3. the electrician installed the new fixtures
برق کار وسایل جدید را نصب کرد.

4. he was officially installed as mayor
او رسما به عنوان شهردار منصوب شد.

5. the factory's machinery has not yet been completely installed
ماشین آلات کارخانه هنوز کاملا سوار نشده است.

انگلیسی به انگلیسی

• set up for use, put in place (i.e. machinery); established in a position; inducted into office, inaugurated

پیشنهاد کاربران

نصب
علی احمدی ( گچساران )
دایر شود
از کار افتاده، متوقف، ثابت
نصب شدن

بپرس