install

/ˌɪnˈstɒl//ɪnˈstɔːl/

معنی: کار گذاشتن، نصب کردن، منصوب نمودن
معانی دیگر: instal کار گذاشتن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: installs, installing, installed
(1) تعریف: to put (a machine, system, or the like) into position and make ready for use.
مشابه: emplace, fix, locate, lodge, plant, position, set

- They installed the new clothes dryer, and it's working now.
[ترجمه Maghsud] install / ˌɪnˈstɒl / / ɪnˈstɔːl / معنی: کار گذاشتن، نصب کردن، منصوب نمودن معانی دیگر: instal کار گذاشتن
|
[ترجمه گوگل] آنها لباس خشک کن جدید را نصب کردند و الان کار می کند
[ترجمه ترگمان] آن ها خشک کن لباس جدید را نصب کردند، و حالا دارد کار می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to establish in an office, position, or order.
مترادف: establish, instate
متضاد: remove
مشابه: frock, induct, introduce, ordain

- She was installed as head of the company by the board of directors last year.
[ترجمه گوگل] او سال گذشته توسط هیئت مدیره به عنوان سرپرست شرکت منصوب شد
[ترجمه ترگمان] او سال گذشته به عنوان رئیس شرکت منصوب شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to ceremoniously induct into a position or office.
مترادف: inaugurate, induct
مشابه: crown, enthrone, instate

جمله های نمونه

1. we have been subcontracted (by the contractor) to install the doors and windows
مجری قرارداد با ما قرارداد فرعی بسته است که درها و پنجره ها را نصب کنیم.

2. The shower is easy to install.
[ترجمه گوگل]نصب دوش آسان است
[ترجمه ترگمان]نصب آن آسان است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. Not sad, please do not install the ending.
[ترجمه گوگل]غمگین نیست، لطفا پایان را نصب نکنید
[ترجمه ترگمان]ناراحت نباشید، لطفا پایان را نصب نکنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. The plumber is coming tomorrow to install the new washing machine.
[ترجمه گوگل]لوله کش فردا می آید ماشین لباسشویی جدید را نصب کند
[ترجمه ترگمان]لوله کش فردا برای نصب ماشین لباس شویی جدید به اینجا می آید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. The program is a cinch to install.
[ترجمه گوگل]این برنامه یک سینچ برای نصب است
[ترجمه ترگمان]این برنامه a برای نصب است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. They brought in an outside specialist to install the computer system.
[ترجمه گوگل]آنها یک متخصص خارجی برای نصب سیستم کامپیوتری آوردند
[ترجمه ترگمان]آن ها یک متخصص خارجی برای نصب سیستم کامپیوتری آورده بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. To minimize the risk of burglary, install a good alarm system.
[ترجمه Maghsud] They brought in an outside specialist to install the
|
[ترجمه گوگل]برای به حداقل رساندن خطر سرقت، یک سیستم هشدار خوب نصب کنید
[ترجمه ترگمان]برای به حداقل رساندن خطر سرقت، یک سیستم هشدار خوب نصب کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Install the machine according to the manufacturer's instructions .
[ترجمه گوگل]دستگاه را طبق دستورالعمل سازنده نصب کنید
[ترجمه ترگمان]دستگاه را مطابق با دستورالعمل کارخانه نصب کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Our bathroom fittings are easy to install.
[ترجمه گوگل]اتصالات حمام ما به راحتی نصب می شوند
[ترجمه ترگمان]نصب لوازم حمام ما آسان است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. It has been rather costly to install the machinery, but it should pay off in the long run.
[ترجمه گوگل]نصب ماشین آلات نسبتاً پرهزینه بوده است، اما باید در دراز مدت نتیجه دهد
[ترجمه ترگمان]نصب ماشین آلات بسیار هزینه بر است، اما باید در دراز مدت پرداخت شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The unit is comparatively easy to install and cheap to operate.
[ترجمه گوگل]نصب این دستگاه نسبتاً آسان است و کار با آن ارزان است
[ترجمه ترگمان]نصب و ارزان بودن این واحد نسبتا آسان است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The shower is easy to install — it needs only to be connected up to the hot and cold water supply.
[ترجمه گوگل]نصب دوش آسان است - فقط باید به منبع آب سرد و گرم متصل شود
[ترجمه ترگمان]نصب آن آسان است - فقط باید به منبع آب داغ و سرد متصل شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. It would cost about £000 to install a new heating system in a flat such as theirs.
[ترجمه گوگل]نصب یک سیستم گرمایشی جدید در آپارتمانی مانند آپارتمان آنها حدود 000 پوند هزینه دارد
[ترجمه ترگمان]هزینه نصب یک سیستم گرمایش جدید در آپارتمانی مثل آن ها هزینه خواهد داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Another change that Sue made was to install central heating.
[ترجمه گوگل]تغییر دیگری که سو انجام داد، نصب گرمایش مرکزی بود
[ترجمه ترگمان]تغییر دیگری که سو انجام داد نصب گرمایش مرکزی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. By law, you are obliged to install smoke alarms in the factory.
[ترجمه گوگل]طبق قانون شما موظف به نصب آلارم دود در کارخانه هستید
[ترجمه ترگمان]طبق قانون شما باید آژیر خطر دود را در کارخانه نصب کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

کار گذاشتن (فعل)
fix, set, enchase, install, instal

نصب کردن (فعل)
fix, stick, set, mount, erect, pitch, install, instal, set up, fay, uprear

منصوب نمودن (فعل)
instate, plant, install, instal

تخصصی

[عمران و معماری] نصب کردن
[کامپیوتر] نصب کردن
[دندانپزشکی] نصب کردن،
[برق و الکترونیک] نصب کردن
[مهندسی گاز] کارگذاشتن، نصب کردن
[صنعت] کار گذاشتن، نصب کردن، بر پا کردن

انگلیسی به انگلیسی

• set up for use, put in (i.e. machinery); establish in an office or position; formally induct into office, inaugurate (also instal)
if you install a piece of equipment, you put or fit it somewhere so that it is ready for use.
if you install someone in an important job or position, you give them that job or position.
if you install yourself in a place, you settle there.

پیشنهاد کاربران

۱. نصب کردن. کار گذاشتن ۲. منصوب کردن ۳. مستقر کردن. جای دادن
مثال:
Attackers currently might attempt to install dangerous program on your computer that steal or delete your information ( for example photos, passwords, message, and credit card )
...
[مشاهده متن کامل]

مهاجمین هم اکنون ممکن است مبادرت به نصب برنامه خطرناکی بر روی کامپیوتر شما بکنند که اطلاعات شما را ( به عنوان مثال عکسها و پسوردها و متن ها و کارت اعتباری ) سرقت و یا حذف می کند.

اگر install برای برنامه یا کاری است، راه اندازی و راه انداختن درست است.
ولی اگر برای install کردن کسی به جایگاهی است، گماردن، گماشتن، و گماریدن درست است. شاید هم دست نشاندن، کسی را دست نشان کردن برای کاری. برجا گذاشتن…
نصب کردن، تجهیز کردن
مثال: They installed new software on all the computers.
آن ها نرم افزار جدید را بر روی همه ی کامپیوترها نصب کردند.
*آموزش زبانهای انگلیسی، ترکی استانبولی و اسپانیایی
install 4 ( v ) =to make sb or yourself comfortable in a particular place or position, e. g. We installed ourselves in the front row
install
install 3 ( v ) =to put sb in a new position of authority, often with an official ceremony, e. g. He was installed as president last May. installation 2 ( n )
install
install 2 ( v ) =to put a new program into a computer, e. g. I'll need some help installing the software.
install
install 1 ( v ) =to put equipment in position so that it can be used, e. g. He's getting a phone installed tomorrow. The hotel chain has recently installed a new booking system. installation 1 ( n )
install
راه اندازی کردن با نصب کردن یک معنی نمی دهد. سره نویسی به بهای مبهم کردن زبان درست نیست.
در برخی از جملات به این معنی است:
" ایجاد کردن"
آقا/ خانم عجمنده سلام
سؤالی از حضور شما داشتم: آیا معادل هایی که پیشنهاد می دهید در جایی هم کاربردی دارند؟ مثلا آیا خود شما در محاورات تان یا در مکتوباتتان می گویید: "امروز این برچسب را روی ماشین نصباندم!" یا "او دارد اعلامیه ای را می نصبد" !!
...
[مشاهده متن کامل]

زبان امر زنده ای است که در میان کاربران آن باید جا بیفتد و در ذهن مخاطب خوش نشیند. در غیر این صورت انسان آن را پس می زند. مثلا شما به معادل های پیشنهادی فرهنگستان علوم دقت کنید: معادل پیتزا می شود "کِش لقمه" / یا معادل کراوات می شود "دراز آویزِ زینتی".
به راستی کدامیک از ما، از این معادل ها استفاده می کند؟!
لذا در واژه پردازی باید به غیر از روان بودن معادل، ذائقۀ مخاطب هم در نظر گرفته شود.

نَصبیدن.
منصوب کردن کسی برای کاری ( رسمی )
opossite of uninstall
نصب کردن
You need to install a computer dictionary on this particular laptop
نیاز است بر روی همین لپتاب، یک فرهنگ لغت کامپیوتری نصب کنید 🏘🏘🏘
مستقر شدن
نصب کردن برنامه ای
راه اندازی کردن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٧)

بپرس