insipid

/ɪnˈsɪpɪd//ɪnˈsɪpɪd/

معنی: خنک، بی مزه، بی طعم، بیروح
معانی دیگر: (مجازی) بی ملاحت، نچسب، لیوه، خسته کننده

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: insipidly (adv.), insipidity (n.), insipidness (n.)
(1) تعریف: not interesting; dull.
مترادف: bland, dull, jejune, tame, vapid
متضاد: exciting, interesting, sapid
مشابه: arid, banal, barren, boring, flat, humdrum, innocuous, listless, neutral, prosaic, stale, tedious, tired, unimaginative

- It's an exciting play, but the cast gave an insipid performance.
[ترجمه گوگل] این یک نمایش هیجان انگیز است، اما بازیگران بازی بی مزه ای ارائه کردند
[ترجمه ترگمان] بازی هیجان انگیزی است، اما the بی مزه بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: having a bland or uninteresting flavor; tasteless.
مترادف: flavorless, savorless, tasteless, vapid
متضاد: robust, sapid, savory, tasty
مشابه: bland, unappetizing, unpalatable, unsavory, weak

- Every day at the hospital, they served some kind of insipid soup.
[ترجمه گوگل] هر روز در بیمارستان نوعی سوپ بی مزه سرو می کردند
[ترجمه ترگمان] ، هر روز تو بیمارستان اونا یه جور سوپ بی مزه بودن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. insipid boiled cabbage
کلم جوشانده ی بی مزه

2. manoochehr's insipid jokes
شوخی های بی مزه ی منوچهر

3. his excursions into philosophy render the story insipid
گریز زدن های او به فلسفه داستان را بی مزه می کند.

4. The friendship of a gentleman is insipid as water.
[ترجمه گوگل]دوستی آقا مثل آب بی مزه است
[ترجمه ترگمان]دوستی یک آقازاده هم مثل آب بی مزه است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. It tasted indescribably bland and insipid, like warmed cardboard.
[ترجمه گوگل]طعم آن به طرز وصف ناپذیری ملایم و بی مزه مانند مقوای گرم شده بود
[ترجمه ترگمان]مزه ترش و بی مزه می داد، مثل یک تکه مقوا گرم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. It tasted bland and insipid, like warmed cardboard.
[ترجمه گوگل]مزه آن ملایم و بی مزه بود، مثل مقوای گرم شده
[ترجمه ترگمان]مزه بی مزه و بی مزه می داد، مثل یک تکه مقوا گرم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. He's an insipid old bore.
[ترجمه گوگل]او یک پیرمرد بی مزه است
[ترجمه ترگمان]خسته کننده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Why anyone buys music with such insipid lyrics is a mystery.
[ترجمه گوگل]اینکه چرا کسی موسیقی با چنین اشعار بی مزه ای می خرد، یک راز است
[ترجمه ترگمان]چرا هر کسی که موسیقی را با این اشعار insipid خریداری می کند یک راز است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Canned coffees taste either harsh or insipid.
[ترجمه گوگل]قهوه های کنسرو شده طعمی خشن یا بی مزه دارند
[ترجمه ترگمان]قهوه، مزه قهوه یا بی مزه را می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Bite into a shiny, red apple and taste insipid sponge.
[ترجمه گوگل]یک سیب براق و قرمز را گاز بگیرید و یک اسفنج بی مزه بچشید
[ترجمه ترگمان]یک سیب قرمز و درخشان را گاز بگیرید و یک اسفنج بی مزه را مزه کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The locks were closed again, the process ended, insipid Vadinamian refreshments were served in the visitors gallery.
[ترجمه گوگل]قفل ها دوباره بسته شد، روند به پایان رسید، نوشیدنی های بی مزه وادینامی در گالری بازدیدکنندگان سرو شد
[ترجمه ترگمان]دوباره قفل بسته شد، و این فرآیند به پایان رسید، refreshments بی مزه و بی مزه در گالری مهمانان سرو شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Insipid daft doesn't make good copy.
[ترجمه گوگل]Insipid daft کپی خوبی نمی کند
[ترجمه ترگمان]insipid احمق نسخه خوبی برای این کار ندارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. For decades viewers were force-fed insipid official propaganda and newspeak.
[ترجمه گوگل]برای چندین دهه بینندگان به اجبار به تبلیغات رسمی و اخبار بیهوده تغذیه می شدند
[ترجمه ترگمان]ده ها سال بود که بینندگان به تبلیغات رسمی بی مزه و بی مزه اشتغال داشتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The dialogue tends toward the insipid.
[ترجمه گوگل]دیالوگ به سمت بی ارزشی گرایش دارد
[ترجمه ترگمان]این گفتگو به سوی بی مزه می رود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

خنک (صفت)
algid, cold, cool, chilled, chilly, fresh, flat, insipid, vapid, breezy, frigid, icy

بی مزه (صفت)
tame, arid, colorless, flaggy, flat, jejune, tasteless, insipid, unsavory, vapid, trivial, banal, wintry, wishy-washy, platitudinous, sapless, truistic

بی طعم (صفت)
insipid, flavorless, flavourless

بیروح (صفت)
insipid

انگلیسی به انگلیسی

• uninteresting, dull, lifeless; lacking flavor, bland
someone or something that is insipid is dull and boring.
insipid food or drink has very little taste.

پیشنهاد کاربران

🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : _
✅️ اسم ( noun ) : insipidness / insipidity
✅️ صفت ( adjective ) : insipid
✅️ قید ( adverb ) : insipidly
not interesting, exciting, or attractive
غیر جالب، غیر هیجان انگیز، غیر جذاب
منابع• https://www.ldoceonline.com/dictionary/insipid
بی مزه
دوسسوز، شیت به ترکی
Dull
Boring
Tasteless

بی مزه

بپرس