insignificant

/ˌɪnˌsɪgˈnjɪfɪkənt//ˌɪnsɪɡˈnɪfɪkənt/

معنی: ناچیز، قلیل
معانی دیگر: بی معنی، بی چم، بی آرش، فاقد معنی، کم اهمیت، نادر بایست، ناقابل، (از نظر شغل و مقام) پست، فروزینه، (از نظر شخصیت) فرومایه، بدنهاد

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: insignificantly (adv.), insignificance (n.)
(1) تعریف: having no value, importance, or significance; trivial.
مترادف: inconsequential, inconsiderable, nugatory, petty, picayune, slight, trifling, trivial, unimportant
متضاد: consequential, considerable, important, mighty, momentous, notable, relevant, significant, substantial, supreme
مشابه: empty, frivolous, futile, immaterial, inessential, inferior, insubstantial, light, minor, negligible, niggling, piddling, scrub, second-rate, small, vain, valueless, worthless

- an insignificant book
[ترجمه گوگل] یک کتاب بی اهمیت
[ترجمه ترگمان] یک کتاب بی اهمیت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: so small as to be not worthy of consideration; negligible.
مترادف: inconsiderable, negligible, nominal, paltry, piddling, trifling
متضاد: mighty, stupendous, vast
مشابه: dinky, low, minute, one-horse, picayune, slight, small, tiny, token, two-bit

- an insignificant fee
[ترجمه گوگل] هزینه ناچیز
[ترجمه ترگمان] یه دست مزد ناچیز
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: having little or no meaning.
مترادف: inconsequential, meaningless
متضاد: significant
مشابه: indifferent, pointless, purposeless, trifling, trivial

- an insignificant remark
[ترجمه گوگل] یک تذکر بی اهمیت
[ترجمه ترگمان] این حرف پیش پاافتاده و پیش پاافتاده بود،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. an insignificant protest
اعتراض بی معنی

2. the company's losses were insignificant
زیان های شرکت ناچیز بودند.

3. He made her feel insignificant and stupid.
[ترجمه ندا] او ( پسر ) احساسات او ( دختر ) را پوچ و احمقانه شمرد.
|
[ترجمه گوگل]او باعث شد که او احساس بی اهمیتی و احمق کند
[ترجمه ترگمان]او را حقیر و حقیر می شمرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. My own problems seem insignificant compared with other people's.
[ترجمه گوگل]مشکلات خودم در مقایسه با دیگران ناچیز به نظر می رسند
[ترجمه ترگمان]مشکلات خودم در مقایسه با افراد دیگر ناچیز به نظر می رسند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Why bother arguing about such an insignificant amount of money?
[ترجمه گوگل]چرا در مورد چنین مبلغ ناچیزی دعوا کنید؟
[ترجمه ترگمان]چرا این همه پول در مورد این مقدار ناچیز پول بحث کنیم؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. The Chief Inspector disliked being overburdened with insignificant detail.
[ترجمه گوگل]بازرس ارشد دوست نداشت که با جزئیات ناچیز بیش از حد سنگین شود
[ترجمه ترگمان]رئیس دادگاه با جزئیات ناچیز مخالف بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. The difference between the two results was insignificant.
[ترجمه گوگل]تفاوت بین دو نتیجه ناچیز بود
[ترجمه ترگمان]تفاوت بین دو نتیجه ناچیز بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. His influence is insignificant.
[ترجمه گوگل]تأثیر او ناچیز است
[ترجمه ترگمان]نفوذ او ناچیز است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. He made her feel insignificant.
[ترجمه گوگل]او باعث شد که او احساس بی اهمیتی کند
[ترجمه ترگمان]احساس حقارت کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The rate has fallen by an insignificant amount.
[ترجمه گوگل]نرخ به میزان ناچیزی کاهش یافته است
[ترجمه ترگمان]میزان این نرخ به میزان اندکی کاهش یافته است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Sixteen people lost an insignificant amount, and nine others gained weight or stayed the same.
[ترجمه گوگل]16 نفر مقدار ناچیزی از دست دادند و 9 نفر دیگر اضافه وزن پیدا کردند یا در همان حالت باقی ماندند
[ترجمه ترگمان]شانزده نفر یک مقدار ناچیز از دست دادند و نه نفر دیگر وزن گرفتند یا همان طور باقی ماندند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Children were routinely beaten for insignificant violations of strict company rules.
[ترجمه گوگل]کودکان به طور معمول به دلیل نقض ناچیز قوانین سختگیرانه شرکت مورد ضرب و شتم قرار می گرفتند
[ترجمه ترگمان]کودکان به طور معمول به خاطر نقض جدی قوانین سخت شرکت مورد ضرب و شتم قرار گرفتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Shaaban would seek another anchorage, equally insignificant, for his cargo of cotton, wheat, and sesame.
[ترجمه گوگل]شعبان برای محموله پنبه، گندم و کنجد خود به دنبال لنگرگاه دیگری بود، به همان اندازه ناچیز
[ترجمه ترگمان]شعبان به دنبال یک لنگرگاه دیگر، به همان اندازه ناچیز، برای بار پنبه، گندم، و کنجد بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. These results are statistically insignificant.
[ترجمه گوگل]این نتایج از نظر آماری ناچیز هستند
[ترجمه ترگمان]این نتایج به لحاظ آماری ناچیز هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

ناچیز (صفت)
poor, little, vain, tiny, scrimp, trivial, straw, meager, potty, runty, negligible, fiddling, inconsiderable, insignificant, peppercorn, sparing, inconsequential, inappreciable, peddling, teeny, nugatory, picayune, piddling, pint-size, pint-sized, small-time

قلیل (صفت)
slight, scrimp, scant, scarce, negligible, skimpy, insignificant

انگلیسی به انگلیسی

• unimportant, inconsequential, trivial, of no account, minor; of little worth; not influential; meaningless
something that is insignificant is not at all important.

پیشنهاد کاربران

💢 دوستان کلمات زیر همگی مترادف هم هستند:
🔘 Inconsequential
🔘 Unimportant
🔘 Insignificant
🔘 Trivial
🔘 Trifling
🔘 Nugatory
🔘 Inconsiderable
🔘 Inappreciable
🔘 Negligible
...
[مشاهده متن کامل]

🔘 Minor
🔘 Paltry
🔘 Petty
🔘 Immaterial
🔘 Slight
🔘 Lightweight
🔘 Worthless
✅ Definition:
👉 Describing something that is of little or no importance or value.

insignificant = negligible = trivial = trifling
insignificant = negligible = slight
صغیر
be not worth a fig
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : _
✅️ اسم ( noun ) : insignificance
✅️ صفت ( adjective ) : insignificant
✅️ قید ( adverb ) : insignificantly
✅کم اهمیت
✅کم ارزش
معنای دوستمون
✅چیزیکه قابل ملاحظه/توجه نیست
There seems to be more at stake this time. The World Cup may be ⭐insignificant⭐ in the grand scheme of the battle for Iran, but it could still be big enough to play a small part in determining the nation’s future
پوچ
بی کفایت
غیرمعنی دار، نامعنی دار
ناچیز، بی معنی، چیزیکه قابل ملاحظه/توجه نیست، چیزیکه مهم نیست
adjective
[more insignificant; most insignificant] : small or unimportant : not significant
◀️They lost an insignificant amount of money
...
[مشاهده متن کامل]

◀️insignificant details
◀️
Looking up at the stars always makes me feel so small and insignificant
◀️These problems are not insignificant
◀️You have so much work to do, you insignificant cow

insignificant ( adj ) = trifling ( adj ) = negligible ( adj )
به معناهای : اندک، ناچیز، جزئی/قابل اغماض، قابل چشم پوشی، کم اهمیت
insignificant ( adj ) =ناچیز ، کم اهمیت، جزئی، ناقابل، بی معنی، بی ارزش، ( حقیر، بی مقدار، فرومایه، بدنهاد، پست{به لحاظ شخصیت و شغل و مقام} ) ، ( چندرغاز، کم{به لحاظ مقدار و میزان} )
مثال: Such things are insignificant details compared to the main goal.
...
[مشاهده متن کامل]

چنین چیزهایی در مقایسه با هدف اصلی جزئیات کم اهمیتی هستند.
no enemy is insignificant = دشمن را نتوان حقیر شمرد.
مترادف: meaningless ( adj )

پوچی - احساس پوچی کردن -
کم اهمیت جلوه دادن
insignificant changes
تغییرات ناچیز
کم ارزش، بی ارزش
ناچیز
بی اهمیت
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٦)

بپرس