inside

/ˌɪnˈsaɪd//ɪnˈsaɪd/

معنی: باطن، داخل، تو، اعضای داخلی، نزدیک بمرکز، قسمت داخلی، نزدیک بمرکز، درون، بطن هر چیزی، داخل و یا توی چیزی
معانی دیگر: اندر، (جمع - عامیانه) اندام درونی بدن، امعا و احشا، اندرونه، دل و روده، به طرف داخل، به سوی درون، نزدیک (به چیز بخصوص)، درونی، تویی، اندرونی، داخلی، مربوط به جای سرپوشیده، وابسته به درون ساختمان (یا اتاق و سازمان و غیره)، محرمانه، خودمانی

بررسی کلمه

حرف اضافه ( preposition )
• : تعریف: in the inner part of; within.
متضاد: outside

- the room inside the house
[ترجمه گوگل] اتاق داخل خانه
[ترجمه ترگمان] اتاق داخل خانه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
قید ( adverb )
عبارات: inside of
(1) تعریف: into or in the inner part.
متضاد: outside
مشابه: secretly

- He was laughing inside.
[ترجمه JKGK] اواز درون می خندید
|
[ترجمه daniyal] او با تمام وجود می خندید
|
[ترجمه ویکی پدیا دانشمند ازاد] داخل اتش فشان هم میشه
|
[ترجمه گوگل] از درون داشت می خندید
[ترجمه ترگمان] او به درون می خندید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: into or in the interior space of a building.
مترادف: indoors
متضاد: outdoors, outside

- Let's eat inside tonight.
[ترجمه miya] بیا امشب داخل غذا بخوریم
|
[ترجمه گوگل] بیا امشب داخل غذا بخوریم
[ترجمه ترگمان] بیا امشب غذا بخوریم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
عبارات: inside out
(1) تعریف: the inner part or side.
متضاد: exterior, outside, surface
مشابه: belly, interior

(2) تعریف: (pl.) the inner organs of the body.

(3) تعریف: the private or personal nature of a person.
مشابه: interior
صفت ( adjective )
(1) تعریف: being on or in the inner side.
متضاد: outside
مشابه: interior, internal

(2) تعریف: done from within.
متضاد: outside

- The theft was an inside job.
[ترجمه شیوا] دزدی کار خودیها بود.
|
[ترجمه گوگل] دزدی یک کار داخلی بود
[ترجمه ترگمان] دزدی یک کار داخلی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: derived from privileged sources.
مشابه: secret

- inside knowledge
[ترجمه hkgkykryrky] درون دانش
|
[ترجمه گوگل] درون دانش
[ترجمه ترگمان] درون دانش
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. inside calipers
پرگاره ی درونی (برای اندازه گیری از درون چیزی)

2. inside information
اطلاعات محرمانه

3. inside of an hour
کمتر از یک ساعت

4. inside the house
درون اتاق

5. inside the station, i waited for my friends to fetch me
در درون ایستگاه ماندم تا دوستانم بیایند و مرا ببرند.

6. inside the wit of a slow neanderthal
در درون مغز یک نئاندرتال کم هوش

7. inside of
(مسافت یا زمان) در کمتر از

8. inside out
1- پشت و رو

9. an inside wall
دیوار درونی

10. circles inside each other
دوایر متداخل

11. far inside the island
به فاصله ی زیادی در داخل جزیره

12. the inside of the suitcase was lined with silk
درون چمدان لفاف ابریشمی داشت.

13. the inside story
سرگذشت محرمانه

14. a peek inside the factory gave me an idea of its size
نگاه تندی به داخل کارخانه مرا از بزرگی آن با خبر کرد.

15. the building's inside decoration
تزیینات درونی ساختمان

16. we went inside and had lunch
ما به داخل رفتیم و نهار خوردیم.

17. on the inside
1- وارد به کلیه ی امور محرمانه،رازدار 2- در افکار درونی شخص

18. he has the inside track in the elections
او در انتخابات وضع بهتری دارد (احتمال بردن او بیشتر است).

19. the cable is inside a plastic sleeve
شاه سیم در روکش پلاستیکی قرار دارد.

20. brake shoes contact the inside diameter of the drum
کفشک ترمز با درون کاسه ی ترمز در تماس در می آید.

21. i fisted my hands inside my pockets to keep them warm
برای گرم نگهداشتن دستانم،آنها را در درون جیب هایم گره کردم.

22. i know this lesson inside out
این درس را خوب بلدم.

23. i wore my socks inside out
جورابم را پشت و رو پوشیدم.

24. to haul a net inside a boat
تور را به داخل کشتی کشیدن

25. we drove the cattle inside the pen
دام ها را به درون طویله راندیم (هدایت کردیم).

26. as to what goes on inside the brain, that i must leave to the next chapter
درباره ی آنچه در داخل مغز روی می دهد درفصل بعدی صحبت خواهم کرد.

27. he stood tiptoe and looked inside the room
نوک پا ایستاد و به درون اتاق نگاه کرد.

28. the door was locked from inside
در را از تو قفل کرده بودند.

29. a delicate apparatus regulates the temperature inside the space capsule
دستگاه دقیقی حرارت درون کپسول فضایی را تنظیم می کند.

30. something seemed to be churning up inside her
گویی چیزی درون او را عذاب می داد.

31. the mosque was airy and light inside
داخل مسجد دلباز و پرنور بود.

32. the robbery appeared to be an inside job
ظاهرا دزدی کار یکی از خود آنها (خود اعضا) بود.

33. up to that day, she had never set foot inside a hospital
تا آن روز هرگز به درون بیمارستانی گام ننهاده بود.

34. she went to the prime minister's house but she was not permitted inside
به خانه ی نخست وزیر رفت ولی او را راه ندادند.

مترادف ها

باطن (اسم)
conscience, inside

داخل (اسم)
intrant, inside

تو (اسم)
inside

اعضای داخلی (اسم)
inside

نزدیک بمرکز (صفت)
inside

قسمت داخلی (صفت)
inside

نزدیک بمرکز (قید)
inside

درون (قید)
inward, inside

بطن هر چیزی (قید)
inside, inside of

داخل و یا توی چیزی (حرف اضافه)
inside

تخصصی

[برق و الکترونیک] داخل
[فوتبال] داخلی
[مهندسی گاز] درون، داخل، قسمت داخلی
[بهداشت] باطن - اعضای داخلی
[ریاضیات] داخل، داخلی، درونی، درون، تو

انگلیسی به انگلیسی

• interior; interior part
located on or in the inner side; private, confidential, privileged
inward; within; in; in the house; in jail (slang)
within; in
something or someone that is inside a place, container, or object is in it or surrounded by it. preposition or adverb here but can also be used as an attributive adjective. e.g. the door had no inside bolt.
the inside of something is the part or area that its sides surround or contain. the form inside of can also be used as a preposition, especially in american english.
you have inside information about a particular situation when you are involved in it and know more about it than other people, or have been told about it by someone who is involved in it.
your insides are your internal organs, especially your stomach; an informal use.
if you say that someone has a feeling inside, you mean that they have not expressed this feeling.
on a wide road, the inside lane is the left-hand lane in countries where you drive on the left, and the right-hand lane in countries where you drive on the right.
if you do something inside a particular time, you do it before the end of that time; an informal use.
you can say that someone is inside when they are in prison; an informal use.
if something such as a piece of clothing is inside out, the inside part has been turned so that it faces outwards.

پیشنهاد کاربران

داخل، درون
مثال: The keys are inside the drawer.
کلیدها درون کشو هستند.
گاهی معنای محرمانه می دهد. در این مواقع استرس روی بخش اول است.
مثال:
the inside information
هسته
واژه inside به معنای درون
واژه inside به بخش درونی و داخلی چیزی گفته می شود. مثلا:
?did you clean the inside of the car ( داخل اتومبیل را تمیز کردی؟ )
واژه inside وقتی به صورت جمع بیاید به معنای امعا و احشا و شکم انسان است. مثلا:
...
[مشاهده متن کامل]

he complained of a pain in his insides ( او از دردی در شکمش شکایت کرد. )
صفت inside به معنای درونی
صفت inside به معنای درونی به بخش های داخلی یک چیز می گویند. مثلا:
the inside pages of a newspaper ( صفحات درونی یک روزنامه )
گاهی صفت inside برای اشاره به خصوصی بودن یا درونی بودن اطلاعات، عملیات و . . . به کار می رود. مثلا:
inside information ( اطلاعات درونی )
قید inside به معنای زندان
قید inside در حالت غیررسمی و مکالمات به معنای در زندان بودن است. این اصطلاح را معمولا پلیس ها یا مجرم ها در مکالمات استفاده می کنند.
حرف اضافه inside به معنای درون
حرف اضافه inside به معنای داخل یا درون چیزی بودن است. مثلا:
go inside the house ( به درون خانه برو )
there were some keys inside the box ( چند کلید داخل جعبه بود. )
منبع: سایت بیاموز

یعنی داخل ، تو ، باطن ، قسمت داخلی ، درون
که متضاد outside به معنای خارج ، بیرون ، قسمت خارجی هست
گودال
داخل - درون - باطن - میان
میان
کامل
خودمانی
داخل خانه
Inside box
داخل جعبه
داخل
ورود
Once inside=به محض ورود
درون داخل
داخلی و یا قسمت داخلی

باطن - داخل - تو - اعضای داخلی
درون
داخل، درون
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٨)

بپرس