inseparable

/ˌɪnˈsepərəbl̩//ɪnˈseprəbl̩/

معنی: ملازم، لاینفک، جدا نشدنی
معانی دیگر: جدانشدنی (یانکردنی)، لایتجزا، جدایی ناپذیر

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: inseparably (adv.), inseparability (n.), inseparableness (n.)
• : تعریف: impossible or difficult to divide or to conceive of as separate; tending to remain together.
متضاد: separable

- We are inseparable friends.
[ترجمه گوگل] ما دوستان جدا نشدنی هستیم
[ترجمه ترگمان] ما دوستان inseparable
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- In economics, supply and demand are inseparable forces.
[ترجمه گوگل] در اقتصاد، عرضه و تقاضا نیروهای جدانشدنی هستند
[ترجمه ترگمان] در اقتصاد، عرضه و تقاضا، نیروهای جدایی ناپذیر هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. inseparable friends
دوستان جدانشدنی

2. He firmly believes liberty is inseparable from social justice.
[ترجمه گوگل]او قاطعانه معتقد است که آزادی از عدالت اجتماعی جدایی ناپذیر است
[ترجمه ترگمان]او قاطعانه بر این باور است که آزادی از عدالت اجتماعی جدایی ناپذیر است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. Courtesy is the inseparable companion of virtue.
[ترجمه گوگل]ادب، همراه جدایی ناپذیر فضیلت است
[ترجمه ترگمان]با کسب اجازه، همدم جدایی ناپذیر فضیلت است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. When we were kids Zoe and I were inseparable.
[ترجمه گوگل]وقتی بچه بودیم من و زوئی جدایی ناپذیر بودیم
[ترجمه ترگمان]وقتی بچه بودیم زوئی و من جدا نشدنی بودیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. The two brothers are almost inseparable.
[ترجمه گوگل]این دو برادر تقریباً جدایی ناپذیر هستند
[ترجمه ترگمان]دو برادر تقریبا جدایی ناپذیر هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Zoe and I were inseparable as kids - my mother used to call us the terrible twosome.
[ترجمه گوگل]من و زویی در کودکی جدایی ناپذیر بودیم - مادرم ما را دو نفره وحشتناک صدا می کرد
[ترجمه ترگمان]زوئی و من وقتی بچه بودیم جدا نشدنی بودیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. George later became our inseparable companion.
[ترجمه گوگل]جورج بعداً همدم جدا نشدنی ما شد
[ترجمه ترگمان]جورج بعدها رفیق جدائی ما شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Britain's economic fortunes are inseparable from the world situation.
[ترجمه گوگل]ثروت اقتصادی بریتانیا از وضعیت جهانی جدایی ناپذیر است
[ترجمه ترگمان]ثروت اقتصادی بریتانیا از وضعیت جهانی جدایی ناپذیر است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Unemployment and inner city decay are inseparable issues which must be tackled together.
[ترجمه گوگل]بیکاری و پوسیدگی درون شهری مسائل جدایی ناپذیری هستند که باید با هم حل شوند
[ترجمه ترگمان]بیکاری و فساد درونشهر از مسایل جدایی ناپذیر هستند که باید با هم حل شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The two girls are inseparable friends.
[ترجمه گوگل]این دو دختر دوستان جدایی ناپذیری هستند
[ترجمه ترگمان]این دو دختر دوستان جدایی ناپذیر هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Crime and freedom are inseparable. You can't have one without the other.
[ترجمه گوگل]جنایت و آزادی جدایی ناپذیرند شما نمی توانید یکی را بدون دیگری داشته باشید
[ترجمه ترگمان]جنایت و آزادی جدا نشدنی هستند تو نمی تونی بدون اون یکی داشته باشی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. As children, Laura and I were inseparable.
[ترجمه گوگل]در کودکی، من و لورا جدایی ناپذیر بودیم
[ترجمه ترگمان]من و لو را جدا نشدنی بودیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Our economic fortunes are inseparable from those of Europe.
[ترجمه گوگل]ثروت اقتصادی ما از اروپا جدا نیست
[ترجمه ترگمان]ثروت اقتصادی ما از کشورهای اروپایی جدا نشدنی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Religion is inseparable from politics.
[ترجمه گوگل]دین از سیاست جدایی ناپذیر است
[ترجمه ترگمان]دین از سیاست جدایی ناپذیر است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

ملازم (صفت)
assiduous, attached, attending, inherent, inseparable

لاینفک (صفت)
essential, inseparable, innate

جدا نشدنی (صفت)
inseparable, irresolvable

تخصصی

[ریاضیات] جدا ناشدنی

انگلیسی به انگلیسی

• something that cannot be separated
indivisible, incapable of being separated; close, devoted
if two things are inseparable, they cannot be considered separately; a formal use.
friends who are inseparable are always together.

پیشنهاد کاربران

جدا نشدنی. غیر قابل تفکیک. تفکیک ناپذیر . ملازم
مثال:
In economics, supply and demand are inseparable forces.
در علم اقتصاد عرضه و تقاضا نیروهای ملازم هم {و جدا نشدنی} هستند.
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : _
✅️ اسم ( noun ) : inseparability
✅️ صفت ( adjective ) : inseparable
✅️ قید ( adverb ) : inseparably
ناگسستنی
تجزیه ناپذیر
جدانشدنی
بخش ناپذیر

بپرس