insensible

/ɪnˈsensəbl̩//ɪnˈsensəbl̩/

معنی: بی شعور، بی حس، عاری از احساسات، غیر حساس
معانی دیگر: عاری از احساس یا جان، بیهوش، از هوش رفته، از حال رفته، ناهوشمند، بی خبر، ناآگاه، غیرمطلع، بی تفاوت، بی توجه، بی اعتنا، نامحسوس، کم، ناچیز، تدریجی، ناقابل، سرد، بی علاقه، بی عاطفه، (حقوق) بی معنی، نامفهوم، (مهجور) احمق، ابله، پخمه

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: insensibly (adv.), insensibility (n.)
(1) تعریف: without normal sensations; unconscious.
متضاد: sensible, sensitive
مشابه: senseless

- The fighter was rendered insensible by the fierce blow to his head.
[ترجمه گوگل] این جنگنده با ضربه شدیدی که به سرش وارد شد، بی‌حس شد
[ترجمه ترگمان] مرد مبارز با ضربه شدید بر سر او بی هوش شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: so small as to be impossible or difficult to perceive.
متضاد: sensible

- an insensible drop in temperature
[ترجمه گوگل] کاهش غیر محسوس دما
[ترجمه ترگمان] یک قطره بی هوش در دمای بدن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: not affected by some sensation, emotion, or concern.

- insensible to pain
[ترجمه گوگل] غیر قابل احساس به درد
[ترجمه ترگمان] بی اعتنا به درد،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: without awareness or concern.
متضاد: sensible
مشابه: oblivious, obtuse

- insensible of his suffering
[ترجمه گوگل] بی احساس از رنج او
[ترجمه ترگمان] بی هوش از رنج و عذاب او،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. insensible earth
خاک بی جان

2. insensible motion
حرکت غیرمحسوس

3. she fell insensible
او از هوش رفت.

4. they were insensible of the danger
آنان از خطر غافل بودند.

5. my hands were insensible from cold
از شدت سرما دست هایم بی حس شده بود.

6. We are not insensible of your kindness.
[ترجمه گوگل]ما از لطف شما بی احساس نیستیم
[ترجمه ترگمان]ما به مهربانی شما insensible
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. She remained insensible of the dangers that lay ahead.
[ترجمه گوگل]او نسبت به خطراتی که پیش رو بود بی احساس باقی ماند
[ترجمه ترگمان]او از خطراتی که در پیش رو داشت، باقی ماند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. He fell to the ground, insensible.
[ترجمه گوگل]بی احساس به زمین افتاد
[ترجمه ترگمان]بی هوش روی زمین افتاد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. They were not insensible of the risks.
[ترجمه گوگل]آنها نسبت به خطرات بی احساس نبودند
[ترجمه ترگمان]آن ها از این خطر آگاه نبودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. He drank himself insensible.
[ترجمه گوگل]خودش را بی احساس نوشید
[ترجمه ترگمان]از هوش رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. If the patient seems insensible to trouble on the track, be sure that he has a feeling shut-off.
[ترجمه گوگل]اگر به نظر می رسد که بیمار نسبت به مشکل در مسیر نامحسوس است، مطمئن شوید که او احساس خاموشی دارد
[ترجمه ترگمان]اگر بیمار به دردسر افتاده باشد، مطمئن باش که او احساس خفه شدن دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. For many days, Oliver remained insensible to all the goodness of his new friends.
[ترجمه گوگل]الیور برای روزهای زیادی نسبت به همه خوبی های دوستان جدیدش بی احساس ماند
[ترجمه ترگمان]اولیور چندین روز نسبت به دوستان تازه خود بی اعتنا مانده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. By insensible gradations the last of the alchemists became the first of the experimental philosophers.
[ترجمه گوگل]با درجه بندی های نامحسوس آخرین کیمیاگر اولین فیلسوف تجربی شد
[ترجمه ترگمان]این کیمیاگران دیگر نخستین فیلسوفان آزمایشی بودند که با کیمیاگران دیگر آشنا شده بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Elinor was very angry, but Marianne seemed entirely insensible of the sting, for she calmly replied.
[ترجمه گوگل]الینور بسیار عصبانی بود، اما ماریان به نظر کاملاً نسبت به نیش بی‌احساس بود، زیرا او با آرامش پاسخ داد
[ترجمه ترگمان]الی نور الی نور خیلی عصبانی بود، اما ماریا نه کاملا بی هوش به نظر می رسید، چون به آرامی جواب داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. The room grew cold by insensible degrees.
[ترجمه گوگل]اتاق به درجه های نامحسوسی سرد شد
[ترجمه ترگمان]اتاق به تدریج سرد شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

بی شعور (صفت)
brutish, fatuous, witless, insensible, loutish

بی حس (صفت)
senseless, passive, dead, vapid, torpid, obtuse, insentient, insensible, callous, unfeeling, stolid, insensitive, numb, impassible, insensate, impassive

عاری از احساسات (صفت)
senseless, insensible, heartless, dead-hearted, emotionless, stockish, iron-hearted, marble-hearted

غیر حساس (صفت)
insensible, insensitive, insusceptible

انگلیسی به انگلیسی

• unconscious, unable to sense or feel; not affected by a certain feeling or emotion; unaware, unconcerned, apathetic; not perceivable
a person or animal that is insensible to a physical sensation is unable to feel it; a formal word.
someone who is insensible of something that has happened is unaware of it; a formal word.

پیشنهاد کاربران

✨ از مجموعه لغات GRE ✨
✍ توضیح: Unaware or lacking perception 😶
🔍 مترادف: Unaware, unconscious
✅ مثال: She was insensible to the problems around her, focusing only on her work
( صفت ) : 1. بی حس: فاقد احساس یا هوشیاری 2. بیهوش: فاقد آگاهی یا پاسخگویی به یک محرک 3. نامحسوس: خیلی خفیف که توسط حواس قابل درک نیست.
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : _
✅️ اسم ( noun ) : insensibility
✅️ صفت ( adjective ) : insensible
✅️ قید ( adverb ) : insensibly
Insensible یعنی نامحسوس، چیزی که با حس دریافت نمیشه
Unsensible یعنی غیر عقلانی، غیر منطقی، ابلهانه
نامحسوس

بپرس