inmost

/ˈɪnmoʊst//ˈɪnməʊst/

معنی: میانی، باطنی، صمیمانه، درونی
معانی دیگر: درونی ترین، سری، مکتوم، نهفته، نهان (innermost هم می گویند)

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
• : تعریف: furthest in or deepest; innermost.
متضاد: outmost
مشابه: interior, intimate

جمله های نمونه

1. my inmost thoughts
اندیشه های نهان من

2. her love has settled in the inmost recesses of my heart
عشق او در ژرف ترین زوایای قلبم جایگزین شده است.

3. In his inmost heart, he knew he didn't love me.
[ترجمه گوگل]در اعماق قلبش می دانست که من را دوست ندارد
[ترجمه ترگمان]در اعماق قلبش می دانست که مرا دوست ندارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. He outtold all his secrets in his inmost heart.
[ترجمه گوگل]او تمام اسرار خود را در قلب خود بیان کرد
[ترجمه ترگمان]تمام اسرار خود را در اعماق قلب خود فرو برد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. I could see the inmost recesses.
[ترجمه گوگل]می توانستم عمیق ترین فرورفتگی ها را ببینم
[ترجمه ترگمان]می توانستم اعماق وجودم را ببینم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. He knew in his inmost heart that he was behaving badly.
[ترجمه گوگل]او از ته دل می دانست که رفتار بدی دارد
[ترجمه ترگمان]در اعماق قلب خود می دانست که رفتارش زننده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Apparently there are bats in the inmost caves.
[ترجمه گوگل]ظاهراً در غارهای درونی خفاش وجود دارد
[ترجمه ترگمان]ظاهرا خفاش ها در اعماق غارها زندگی می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. She sought to discern his inmost thoughts.
[ترجمه گوگل]او به دنبال تشخیص عمیق ترین افکار او بود
[ترجمه ترگمان]می کوشید افکارش را در ذهن خود تشخیص دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Flexible fibre series, leisurely inmost life!
[ترجمه گوگل]سری فیبر انعطاف پذیر، با آرامش در زندگی!
[ترجمه ترگمان]یک سری نخ انعطاف پذیر، با فراغت از زندگی!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Something in your inmost being tell you this is surely true.
[ترجمه گوگل]چیزی در وجود شما به شما می گوید که این مطمئناً درست است
[ترجمه ترگمان]چیزی در اعماق وجودت به شما می گوید که این حقیقت دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Thou hast thy seat in the inmost shrine of my heart.
[ترجمه گوگل]تو در زیارتگاه قلب من نشسته ای
[ترجمه ترگمان]تو در اعماق قلب من جای تو هستی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Will light the inmost shrine of my heart?
[ترجمه گوگل]آیا باطنی ترین ضریح دلم روشن می شود؟
[ترجمه ترگمان]قلب من در اعماق قلب من روشن خواهد شد؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. His inmost thoughts are not healthy.
[ترجمه گوگل]افکار درونی او سالم نیستند
[ترجمه ترگمان]افکار درونی او سالم و سالم نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. On the other hand, in the inmost recess of consciousness, Hu Feng resisted the Hegelian philosophy.
[ترجمه گوگل]از سوی دیگر، هو فنگ در عمیق ترین فرورفتگی آگاهی در برابر فلسفه هگل مقاومت کرد
[ترجمه ترگمان]از سوی دیگر، هو Feng در مقابل فلسفه هگل در مقابل فلسفه هگل ایستادگی کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Heat thermal series, warm inmost life!
[ترجمه گوگل]گرما سری حرارتی، گرم در زندگی!
[ترجمه ترگمان]یک سری گرما گرمایی، یک زندگی در قلب گرم!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

میانی (صفت)
mean, average, middle, central, mid, medial, median, inmost, centric, innermost

باطنی (صفت)
intrinsic, ben, internal, inner, inward, inmost, pectoral

صمیمانه (صفت)
earnest, inmost, hearty, devotional, matey, heart-whole

درونی (صفت)
esoteric, innate, internal, interior, inner, indoor, inward, inmost, intestine, endogenous, innermost, subjective, midland, pectoral

انگلیسی به انگلیسی

• located farthest within; innermost, most intimate (of thoughts or feelings)
inmost means the same as innermost.

پیشنهاد کاربران

بپرس