inkling

/ˈɪŋkl̩ɪŋ//ˈɪŋkl̩ɪŋ/

معنی: گزارش، اگاهی، اشاره، کورهخبر
معانی دیگر: کمترین مقدار، کوچکترین چیز، اندیشه ی مبهم، کوچکترین تصور، کنایه، نمار، ایما، گواژه، اطلاع مختصری که با ان به چیزی پی برند، خبر

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: a vague or partial idea or understanding.
مشابه: glimpse, idea

- I had no inkling of your intentions.
[ترجمه گوگل] من هیچ اطلاعی از نیت شما نداشتم
[ترجمه ترگمان] من از قصد تو خبر نداشتم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: a vague or partial suggestion; hint or clue.
مشابه: clue, glimmer, glimpse, idea, intuition, lead

- I had an inkling of what my birthday present might be.
[ترجمه محمد] یک سری حدس هایی در مورد هدیه ی تولدم می زدم که چه می تواند باشد.
|
[ترجمه گوگل] فکر می کردم کادوی تولدم چه می تواند باشد
[ترجمه ترگمان] به این نتیجه رسیدم که هدیه تولد من چه خواهد بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. i had no inkling that he is in love with my daughter
اصلا روحم خبردار نبود که عاشق دخترم است.

2. he gave only a dim inkling of his native intelligence
فقط آثار بسیار خفیفی از هوش مادرزادی خود را بروز داد.

3. i could not hear an inkling of her breathing
نمی توانستم کوچکترین صدایی از نفس کشیدن او را بشنوم.

4. I had an inkling that she was pregnant.
[ترجمه mehrdad shahabi] من یک حس غریزی داشتم که او باردار است
|
[ترجمه گوگل]فکر میکردم بارداره
[ترجمه ترگمان]من یه خبر داشتم که اون بارداره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Can you give me some inkling of what is going on?
[ترجمه گوگل]آیا می توانید کمی از آنچه در حال وقوع است به من بگویید؟
[ترجمه ترگمان]میشه یه کم به من خبر بدی چه خبره؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. The first inkling we had of Cliff's problem was when he didn't come to work.
[ترجمه گوگل]اولین تصوری که از مشکل کلیف داشتیم زمانی بود که او سر کار نیامد
[ترجمه ترگمان]اولین باری که مساله کلیف را کشف کرده بودیم این بود که او سر کار نیامده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. I had no inkling of his real purpose until much later.
[ترجمه گوگل]من تا مدتها بعد هیچ تصوری از هدف واقعی او نداشتم
[ترجمه ترگمان]تا آن زمان از قصد واقعی او خبر نداشتم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. We didn't have the slightest inkling of the dramatic news we were about to hear.
[ترجمه گوگل]از اخبار دراماتیکی که قرار بود بشنویم، کوچکترین تصوری نداشتیم
[ترجمه ترگمان]ما کوچک ترین اشاره ای به اخبار مهیج که در شرف شنیدنش بودیم نداشتیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. She had absolutely no inkling of what was going on.
[ترجمه گوگل]او مطلقاً هیچ تصوری از آنچه در حال وقوع است نداشت
[ترجمه ترگمان]هیچ خبر نداشت که چه خبر است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. He must have had some inkling of what was happening.
[ترجمه گوگل]او باید تا حدودی از اتفاقی که در حال رخ دادن است آگاه بوده باشد
[ترجمه ترگمان]حتما خبر داشت چه اتفاقی در حال رخ دادن است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The first inkling I had that something was wrong was when I found the front door wide open.
[ترجمه گوگل]اولین تصوری که به ذهنم رسید این بود که درب ورودی را کاملا باز دیدم
[ترجمه ترگمان]اولین چیزی که فهمیدم اشتباه بود وقتی که در جلویی را باز یافتم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. She never gave us any inkling of what she was planning.
[ترجمه گوگل]او هرگز به ما هیچ تصوری از برنامه‌ریزی‌اش نداد
[ترجمه ترگمان]اون هیچ وقت به ما خبر نداد که چه نقشه ای داره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. I think she, too, had an inkling.
[ترجمه گوگل]من فکر می کنم او نیز یک تعصب داشت
[ترجمه ترگمان]من هم فکر می کنم او هم خبر داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Nutty had an inkling, but couldn't believe it.
[ترجمه گوگل]ناتی تعصب داشت، اما نمی توانست آن را باور کند
[ترجمه ترگمان]Nutty یک خبر داشت، اما نمی توانست باور کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. It was as though he had an inkling who it would be.
[ترجمه گوگل]انگار تصور می کرد که کی خواهد بود
[ترجمه ترگمان]مثل این بود که می دانست چه کسی می تواند باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

گزارش (اسم)
account, report, story, reportage, hearing, bruit, inkling, action, wrap-up

اگاهی (اسم)
knowledge, acquaintance, awareness, consciousness, inkling, intelligence, advice, advertisement, monition, idea, dope, perception, cognizance, immediacy

اشاره (اسم)
slur, inkling, action, gesture, mention, hint, indication, allusion, warning, innuendo, suggestion, manifest, ensign, beck, symbol, gest, insinuation, referral

کوره خبر (اسم)
inkling

انگلیسی به انگلیسی

• hint, intimation, clue; vague idea
if you have an inkling of something, you suspect what it is or suspect that it is the case.

پیشنهاد کاربران

✨ از مجموعه لغات GRE ✨
✍ توضیح: A slight knowledge or suspicion 🕵️‍♂️
🔍 مترادف: Hint
✅ مثال: He had an inkling that something was wrong when she didn't answer her phone
🔸 **معادل فارسی**:
ذره ای آگاهی – گمان ضعیف – جرقه ی اولیه
**در زبان محاوره ای**:
نیمچه حدس – سایه ای از شک – تهِ باغچه
________________________________________
🔸 **تعریف ها**:
...
[مشاهده متن کامل]

1. ** ( روانشناسی شناختی ) **:
شناخت ناخودآگاه یا پیش آگهی مبهم پیش از شکل گیری کامل یک ایده
مثال: She had an inkling something was wrong when the lights flickered.
�با چشمک زدن چراغ ها، ذره ای شک به دلش راه پیدا کرد�
2. ** ( زیست شناسی دریایی ) **:
نام غیررسمی برای نوزاد ماهی مرکب ( Cephalopod larvae )
مثال: The aquarium's inkling exhibit shows squid development stages.
�بخش نوزادان ماهی مرکب آکواریوم، مراحل رشدشون رو نشون میده�
3. ** ( هنرهای دیجیتال ) **:
دستگاه استایلوس وایکام برای طراحی دیجیتال ( [Wacom Inkling] ( https://www. wacom. com ) )
مثال: The Inkling captures sketches and converts them to vector files.
�اینگکْلینگ طرح ها رو برداشت می کنه و به فایل وکتور تبدیل می کنه�
4. ** ( ادبیات کلاسیک ) **:
استعاره ای برای آغاز فرایند خلاقانه در اشعار رمانتیک
مثال: "An inkling of verse danced at the edge of his consciousness. " – Virginia Woolf
�ذره ای از شعر در حاشیه ی هوشیاری اش می رقصید�
________________________________________
🔸 **مترادف ها**:
Hunch – Glimmer – Intimation – Premonition

✅ اشاره - اطلاع مختصری که با آن به چیزی پی می برن
SYN:
( vague ) idea - hint
e. g.
Jack never gave you an inkling!?
That's so strange!
You guys are so close!!
بو بردن

I didn't have the slightest inkling that she was unhappy
از [قضیه ی] ناراحت بودنِ او، کمترین بویی نبردم.
خبر نداشتن، اطلاعِ جزئی داشتن،
Some of them offer answers to unfulfilled needs we had no inkling we wanted.
بعضی از آنها پاسخ هایی به نیازهای برآورده نشده ی ما می دهند که روح مان هم خبر نداشت که می خواهیم شان
۱ - درک سطحی، برداشت سطحی، ۲ - کورسو، سرنخ
برداشت جزئی