injustice

/ˌɪnˈdʒəstəs//ɪnˈdʒʌstɪs/

معنی: ستیز، حیف، ظلم، ستم، ستمگری، بیداد، بی عدالتی، بی انصافی
معانی دیگر: خطا

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: the absence of justice; violation of someone's rights or of that which is right or fair.
مترادف: inequity, unfairness, wrong
متضاد: justice, justness
مشابه: evil, inequality, iniquity

(2) تعریف: a specific act or condition that is illegal, unfair, or unethical.
مترادف: inequity, wrong
متضاد: right
مشابه: crime, discrimination, disservice, evil, favoritism, grievance, inequality, infraction, iniquity, injury, offense, oppression, persecution, prejudice, wrongdoing

جمله های نمونه

1. injustice anywhere is a threat to democracy everywhere
بیدادگری در هر جا تهدیدی به مردم سالاری در همه جاست.

2. his injustice aroused the people's indignation
ظلم او خشم مردم را برانگیخت.

3. his injustice ignited the people's anger
بیدادگری او خشم مردم را برانگیخت.

4. i hate injustice
من از بیدادگری نفرت دارم.

5. the sight of injustice outraged her
دیدن ظلم او را سخت برآشفت.

6. to inveigh against injustice
بیدادگری را به باد انتقاد گرفتن

7. to stand against injustice
در برابر ستم ایستادن

8. he was impatient with injustice
او تاب تحمل بی عدالتی را نداشت.

9. the corrosive effects of injustice
پیامدهای ویرانگر بی عدالتی

10. a demoniac world full of injustice
جهانی اهریمنی و مملو از بیدادگری

11. i could not swallow this injustice
این بی عدالتی را نمی توانستم تحمل کنم.

12. all his life he warred against injustice
تمام عمرش با بی عدالتی مبارزه کرد.

13. He had been the victim of a grievous injustice.
[ترجمه گوگل]او قربانی یک بی عدالتی شدید شده بود
[ترجمه ترگمان]قربانی یک بی عدالتی بزرگ بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Anger at injustice formed his character.
[ترجمه گوگل]خشم از بی عدالتی شخصیت او را شکل داد
[ترجمه ترگمان]خشم در برابر بیعدالتی شخصیت او را شکل می داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. She remains adamant that an injustice was done.
[ترجمه گوگل]او مصمم است که بی عدالتی انجام شده است
[ترجمه ترگمان]او همچنان بر این مساله پافشاری می کند که یک بی عدالتی انجام شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. She was enraged at the injustice of the remark.
[ترجمه گوگل]او از بی عدالتی این اظهار نظر عصبانی شد
[ترجمه ترگمان]از این که این حرف را زده بود خشمگین شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. They were fighting against repression and injustice in their country.
[ترجمه گوگل]آنها علیه سرکوب و بی عدالتی در کشورشان مبارزه می کردند
[ترجمه ترگمان]آن ها در حال مبارزه با سرکوب و ستم در کشورشان بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. It would be an injustice to the man to imprison him for life.
[ترجمه گوگل]این ظلم به مرد خواهد بود که او را مادام العمر زندانی کند
[ترجمه ترگمان]برای مردی که او را برای زندگی زندانی کند بی انصافی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

ستیز (اسم)
hate, hatred, quarrel, violence, affray, contention, antagonism, contest, anger, animosity, scuffle, injustice, mix-in, punch-up

حیف (اسم)
oppression, injustice

ظلم (اسم)
rigor, cruelty, tyranny, oppression, injustice, rigour

ستم (اسم)
despotism, violence, cruelty, tyranny, oppression, injustice

ستمگری (اسم)
cruelty, tyranny, injustice, oppressive treatment

بیداد (اسم)
cruelty, outcry, oppression, injustice

بی عدالتی (اسم)
injustice, inequity

بی انصافی (اسم)
injustice, iniquity, inequity

انگلیسی به انگلیسی

• inequity, unfairness; unfair or discriminatory act, wrong
injustice is a lack of fairness in a situation.
if you have done someone an injustice, you have judged them too harshly or unfairly.

پیشنهاد کاربران

خطا و اشتباه
بیرسمی رفتن ؛ خلاف قانون سرزدن. ظلم و تجاوز اعمال شدن. بی عدالتی شدن. ستم رفتن. بی عدالتی صورت گرفتن : چنانکه بوالحسن حکایت کرد خواجه بونصر را که آنجا بسیار غایت و بیرسمی رفت. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 462 ) .
Injustice is a lack of fairness or justice
نا عادلانه . بی عدالتی، بی انصافی
Injustice is a lack of fairness or justice
یکی از لغات درس 19 جلد اول 4000

بپرس