صفت ( adjective )
مشتقات: inherently (adv.)
مشتقات: inherently (adv.)
• (1) تعریف: existing in or belonging to something as an essential or inborn part of its nature; innate; intrinsic.
• مترادف: constitutional, immanent, innate, intrinsic, native
• متضاد: acquired, adventitious, extrinsic
• مشابه: basic, built-in, congenital, essential, fundamental, inborn, inbred, inseparable, instinctive, natural, organic, temperamental
• مترادف: constitutional, immanent, innate, intrinsic, native
• متضاد: acquired, adventitious, extrinsic
• مشابه: basic, built-in, congenital, essential, fundamental, inborn, inbred, inseparable, instinctive, natural, organic, temperamental
- Traveling upstream to spawn is part of an inherent instinct in salmon.
[ترجمه گوگل] سفر به بالادست برای تخم ریزی بخشی از غریزه ذاتی ماهی سالمون است
[ترجمه ترگمان] مسافرت رو به بالا به سمت تخم، بخشی از یک غریزه ذاتی در ماهی آزاد است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] مسافرت رو به بالا به سمت تخم، بخشی از یک غریزه ذاتی در ماهی آزاد است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Some people believe evil is inherent in humans.
[ترجمه گوگل] برخی از مردم معتقدند شر در ذات انسان است
[ترجمه ترگمان] بعضی از مردم بر این باورند که شرارت در انسان ها ذاتی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] بعضی از مردم بر این باورند که شرارت در انسان ها ذاتی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: legally belonging to something regardless of external circumstances or the passage of time.
• مترادف: inalienable
• مشابه: constitutional, inveterate, legal, native, natural
• مترادف: inalienable
• مشابه: constitutional, inveterate, legal, native, natural
- These are the inherent powers of government.
[ترجمه Aery] اینها قدرت های اصلی دولتند|
[ترجمه گوگل] اینها اختیارات ذاتی دولت است[ترجمه ترگمان] این ها قدرت های ذاتی دولت هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید