inhabitant

/ˌɪnˈhæbətənt//ɪnˈhæbɪtənt/

معنی: ساکن، اهل، زیست کننده در
معانی دیگر: ساکن (سکنه)، اهل (اهالی)، درزیستگر، باشنده، نشیمند، مقیم

بررسی کلمه

اسم ( noun )
• : تعریف: one that permanently lives in a place; resident.
مشابه: tenant

جمله های نمونه

1. a native or inhabitant of Tahiti.
[ترجمه آرین] یک آدم بومی یا ساکن تاهیتی
|
[ترجمه گوگل]بومی یا ساکن تاهیتی
[ترجمه ترگمان]یکی از بومیان تاهیتی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. The tapeworm is an inhabitant of the intestine.
[ترجمه گوگل]کرم نواری ساکن روده است
[ترجمه ترگمان] کرم \"یه ساکن روده است\"
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. He is Brixham's oldest inhabitant.
[ترجمه گوگل]او قدیمی ترین ساکن بریکسام است
[ترجمه ترگمان]او قدیمی ترین اهالی اینجا است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. The inhabitant of two dimensional space could also refine the use of his measurement to make a quantitive determination of curvature.
[ترجمه گوگل]ساکن فضای دو بعدی همچنین می تواند استفاده از اندازه گیری خود را برای تعیین کمی انحنا اصلاح کند
[ترجمه ترگمان]ساکن فضای دو بعدی نیز می تواند استفاده از اندازه گیری خود را به گونه ای اصلاح کند که یک تعیین quantitive برای انحنا داشته باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. For several years, Grandad was Royston's oldest inhabitant.
[ترجمه گوگل]برای چندین سال، Grandad پیرترین ساکن رویستون بود
[ترجمه ترگمان]برای چند سال، پدربزرگ قدیمی ترین inhabitant بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Elizabeth was much the wealthiest inhabitant of Slapton, her goods being appraised at £613s. 4d.
[ترجمه گوگل]الیزابت بسیار ثروتمندترین ساکن اسلپتون بود و اجناس او 613 پوند ارزیابی می شد 4d
[ترجمه ترگمان]الیزابت much ساکن Slapton بود، اجناس او در حدود < Number > ۱۵۰ < \/ Number > پوند ارزیابی شد ۴ d
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Its only remaining inhabitant, a woman named Wah Wah, is cooking rice in a hut in the afternoon downpour.
[ترجمه گوگل]تنها ساکن باقیمانده آن، زنی به نام واه وه، در حال پختن برنج در کلبه ای در بعدازظهر باران است
[ترجمه ترگمان]تنها ساکن ماندن این خانه، یک زن به نام Wah Wah، در کلبه ای در رگباری از ظهر برنج را درست می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Would the shed's inhabitant necessarily guess that Mungo had been the uninvited visitor?
[ترجمه گوگل]آیا ساکنان آلونک لزوماً حدس می زنند که مونگو مهمان ناخوانده بوده است؟
[ترجمه ترگمان]ایا او در خانه حاضر بود حدس بزند که Mungo مهمان ناخوانده بوده است یا نه؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. It shows that every inhabitant of a mole-rat colony is a close relative.
[ترجمه گوگل]این نشان می دهد که هر ساکن یک کلنی موش مول یک خویشاوند نزدیک است
[ترجمه ترگمان]این نشان می دهد که هر ساکن یک کلونی موش کور یک خویشاوند نزدیک است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Instead, I was a pliable, compliant inhabitant of a world of vague feelings and limited comprehension.
[ترجمه گوگل]در عوض، من ساکنی انعطاف پذیر و مطیع دنیایی از احساسات مبهم و درک محدود بودم
[ترجمه ترگمان]به جای آن، من a نرم و مطیع یک دنیای احساسات مبهم و درک محدود بودم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The local inhabitant do not like noisy tourist in summer.
[ترجمه گوگل]ساکنان محلی گردشگران پر سر و صدا در تابستان را دوست ندارند
[ترجمه ترگمان]ساکنین محل اقامت توریست ها را در تابستان دوست ندارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Under the condition of multi-dimensional spatial, let the inhabitant feeling the landscape continuity, space permeability, represent the spirit of space.
[ترجمه گوگل]در شرایط فضایی چند بعدی، اجازه دهید ساکن احساس تداوم منظر، نفوذپذیری فضا، روح فضا را نشان دهد
[ترجمه ترگمان]تحت شرایط فضایی چند بعدی، به ساکنین اجازه می دهد که تداوم مناظر، نفوذپذیری فضایی، روح فضا را احساس کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Islander points to inhabitant of an island.
[ترجمه گوگل]جزیره نشین به ساکن یک جزیره اشاره می کند
[ترجمه ترگمان]هر دری به هر دری در یک جزیره تعلق دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Gather up your bundle from the ground, O inhabitant under siege.
[ترجمه گوگل]ای ساکن در محاصره، دسته خود را از زمین جمع کن
[ترجمه ترگمان]bundle را از زمین جمع کنید، در محاصره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Therefore themajority inhabitant family can withstand food rise in price theinfluence.
[ترجمه گوگل]بنابراین اکثریت خانواده ساکن می توانند در برابر افزایش قیمت مواد غذایی مقاومت کنند
[ترجمه ترگمان]بنابراین ساکنین themajority می توانند در برابر افزایش قیمت غذا مقاومت کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

ساکن (اسم)
resident, denizen, inhabitant, occupant, lodger, habitant, occupier, inmate

اهل (اسم)
inhabitant, inmate

زیست کننده در (اسم)
inhabitant

انگلیسی به انگلیسی

• resident, tenant, occupant, one who lives in a particular place
the inhabitants of a place are the people who live there.

پیشنهاد کاربران

ساکن - مقیم
↩️ دوستان لطفاً به این توضیحات خوب دقت کنید:
📋 در زبان انگلیسی یک root word داریم به اسم hab
📌 این ریشه، معادل "have" یا "hold" یا "live" می باشد؛ بنابراین کلماتی که این ریشه را در خود داشته باشند، به اینها مربوط هستند.
...
[مشاهده متن کامل]

📂 مثال:
🔘 habit: a regular practice one ‘has’ or ‘holds’
🔘 habitat: the natural place where an organism ‘lives’
🔘 inhabit: to ‘live’ in or occupy a space
🔘 inhabitant: one who ‘lives’ in a place
🔘 habitual: done regularly; ‘held’ as a routine
🔘 habituate: to become used to something; to ‘hold’ as familiar
🔘 cohabit: to ‘live’ together, especially as partners
🔘 habitable: suitable or fit to ‘live’ in
🔘 rehabilitation: the process of being restored or ‘held’ back into good condition or health

they put the inhabitants to work for him
سکنه آنجا را واداشتند تا برای وی کار کنند.
Resident
ساکن
مقیم
inhabitant ( n ) ( ɪnˈh�bət̮ənt ) =a person or an animal that lives in a particular place, e. g. the oldest inhabitant of the village. a town of 11000 inhabitants.
inhabitant
Inhabit ( live in ) : زندگی/سکونت کردن ( v )
Inhabitant : ساکن - مقیم - زیست گر - اهل ( n )
Inhabitation/Inhabitancy : سُکنی - اقامت - زیست ( n )
Inhabitable : قابل سکونت ( adj )
Inhabited : پر از سکنه - دارای سکنه - مسکونی - آباد ( adj )
...
[مشاهده متن کامل]

uninhabited : خالی از سکنه - غیر مسکونی ( adj )

🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
فعل ( verb ) : inhabit
اسم ( noun ) : inhabitant / inhabitation / inhabitancy
صفت ( adjective ) : inhabited / inhabitable
قید ( adverb ) : _
کلمه مربوط به زیستگاه habitat هست و شخص ساکن در این زیستگاه inhabitant میشه
زیستگاه ( as a noun )
اهالی ، ساکنان یک منطفه
a person who lives in a place
ساکن
سکنه
اقامت داشتن، ساکن بودن، زندگی کردن
A person who live in a place
اقامت
ساکن در یک کشور برای مدت طولانی
ساکنین
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٨)

بپرس