ingratiate

/ɪŋˈɡreɪʃiˌet//ɪnˈɡreɪʃɪeɪt/

معنی: داخل کردن، ارضاء کردن، خود شیرینی کردن، مورد لطف و عنایت قرار گرفتن، طرف توجه کسی قرار گرفتن، مورد لطف و توجه قرار گرفتن
معانی دیگر: (با self with - به کار می رود) خود را (نزد دیگری) عزیز کردن، جلب محبت کردن، مورد لطف و عنایت قرار دادن، طرف توجه قرار دادن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: ingratiates, ingratiating, ingratiated
مشتقات: ingratiation (n.)
• : تعریف: to seek or secure another's favor or approval for (oneself) (usu. fol. by with).
مشابه: insinuate

- She ingratiated herself with important people.
[ترجمه گوگل] او خود را با افراد مهم خشنود می کرد
[ترجمه ترگمان] او خودش را با آدم های مهم معرفی می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. he was always trying to ingratiate himself with the teachers
او همیشه می کوشید محبت معلم ها را جلب کند.

2. He did his best to ingratiate himself with his employer.
[ترجمه گوگل]او تمام تلاش خود را کرد تا از کارفرمای خود رضایت داشته باشد
[ترجمه ترگمان]بهترین کار این بود که خود را با employer ارضا کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. She tried to ingratiate herself with the director, in the hope of getting promotion.
[ترجمه گوگل]او سعی کرد به امید ترفیع، خود را با کارگردان خوشحال کند
[ترجمه ترگمان]سعی کرد خود را با مدیر عامل معرفی کند، به امید ترفیع مقام
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. His policy is to ingratiate himself with anyone who might be useful to him.
[ترجمه گوگل]سیاست او این است که خود را با هر کسی که ممکن است برای او مفید باشد خوشحال کند
[ترجمه ترگمان]سیاست او این است که خود را با هر کسی که ممکن است برایش مفید باشد، ارضا کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. I can see that he is trying to ingratiate himself with his boss.
[ترجمه گوگل]من می بینم که او سعی می کند خود را با رئیسش خوشایند کند
[ترجمه ترگمان]من می بینم که او سعی دارد خود را به رئیس خود جلب کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. The first part of his plan was to ingratiate himself with the members of the committee.
[ترجمه گوگل]اولین بخش از برنامه او این بود که خود را با اعضای کمیته خوشحال کند
[ترجمه ترگمان]قسمت اول نقشه اش این بود که به اعضای کمیته توجه کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. He's always trying to ingratiate himself with his boss.
[ترجمه گوگل]او همیشه در تلاش است تا خود را با رئیسش خشنود کند
[ترجمه ترگمان]همیشه سعی دارد با رئیسش حرف بزند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Many politicians are trying to ingratiate themselves with her.
[ترجمه گوگل]بسیاری از سیاستمداران سعی می کنند خود را با او خشنود کنند
[ترجمه ترگمان]بسیاری از سیاستمداران می کوشند تا توجه خود را به او جلب کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Father, plead, ingratiate and abase yourself before your all-powerful children!
[ترجمه گوگل]پدر، التماس، قدردانی و تحقیر خود را در برابر فرزندان قدرتمند خود!
[ترجمه ترگمان]پدر، خواهش کنید، توجه کنید و خود را در مقابل بچه های مقتدر خود پست کنید!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Isn't it sickening how Daniela tries to ingratiate herself with Harriet?
[ترجمه گوگل]آیا این که دانیلا سعی می کند خود را با هریت خشنود کند، خسته کننده نیست؟
[ترجمه ترگمان]این قدر تهوع انگیز نیست که چه قدر سعی می کند خودش را با هریت دوست داشته باشد؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. I long to be ungracious, not ingratiate myself with both men.
[ترجمه گوگل]من آرزو دارم که بی رحم باشم، نه اینکه خود را با هر دو مرد خشنود نکنم
[ترجمه ترگمان]به نظر من، خیلی دور از نزاکت است که با هر دو مرد رفتار کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Native merchants were eager to ingratiate themselves with West-ern traders.
[ترجمه گوگل]بازرگانان بومی مشتاق بودند تا خود را با بازرگانان غربی خشنود کنند
[ترجمه ترگمان]بازرگانان بومی مشتاق شنیدن چاپلوسی با تجار غرب - بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. You take your vows, you are personable, you ingratiate yourself both with Lady Amelia and Lady Eleanor.
[ترجمه گوگل]شما عهد خود را می پذیرید، شما با شخصیت هستید، هم با لیدی آملیا و هم با لیدی النور به خودتان خشنود می شوید
[ترجمه ترگمان]شما نظرتان را قبول می کنید، جذاب هستید، می توانید هر دو را با لیدی آملیا و لیدی الی نور لطف کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. In order to ingratiate himself with the populace, he rebuilt the Temple of Jerusalem on a hitherto unprecedented scale.
[ترجمه گوگل]او برای اینکه خود را با مردم خشنود کند، معبد اورشلیم را در مقیاسی بی سابقه بازسازی کرد
[ترجمه ترگمان]برای جلب توجه خود با توده مردم، معبد بیت المقدس را در مقیاسی بی سابقه بازسازی کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. I spend most of my life trying to ingratiate myself into a sick society rather than trying to smash that society.
[ترجمه گوگل]من بیشتر عمرم را صرف این می کنم که خودم را در جامعه ای بیمار تحسین کنم تا اینکه آن جامعه را درهم بشکنم
[ترجمه ترگمان]بیشتر عمرم را صرف جمع کردن خودم به یک جامعه بیمار می کنم تا اینکه سعی کنم جامعه را درهم بشکنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

داخل کردن (فعل)
incorporate, insert, intromit, insinuate, ingratiate, interpolate

ارضاء کردن (فعل)
ingratiate

خودشیرینی کردن (فعل)
ingratiate

مورد لطف و عنایت قرار گرفتن (فعل)
ingratiate

طرف توجه کسی قرار گرفتن (فعل)
ingratiate

مورد لطف و توجه قرار گرفتن (فعل)
ingratiate

انگلیسی به انگلیسی

• act in a pleasant and agreeable manner; deliberately attempt to gain favor
if you try to ingratiate yourself with other people, you try to make them like you; used showing disapproval.

پیشنهاد کاربران

خودشیرینی کردن پیش ِ . خود را سبک کردن پیش ِ . ( از کسی ) خوش آمد گویی کردن. نزد ( کسی ) چاپلوسی کردی
مثال:
He says, ‘You don't know whether she was trying to ingratiate herself to other kids by doing favors.
...
[مشاهده متن کامل]

او می گوید: تو نمی دانی که او سعی می کرد با مهربانی کردن پیش بقیه بچه ها خودشیرینی کند.

✨ از مجموعه لغات GRE ✨
✍ توضیح: To bring oneself into favor with someone through flattery or favorable actions☺️ 🤝
🔍 مترادف: Flatter
✅ مثال: She tried to ingratiate herself with the boss by complimenting his ideas
سمانه پاینده نجف آبادی: چاپلوسی کردن
مثال
she wants to ( ingratiate ) herself with the teacher
میخواد خودشو تو دل معلمش جا کنه
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : ingratiate
✅️ اسم ( noun ) : ingratiation
✅️ صفت ( adjective ) : ingratiating
✅️ قید ( adverb ) : ingratiatingly
دلربایی کردن
خودشیرینی کردن
خاله زنک بازی درآوردن
خود را در دل کسی جا کردن

بپرس