ingest

/ˌɪnˈdʒest//ɪnˈdʒest/

معنی: قورت دادن، به شکم فرو بردن، در هیختن
معانی دیگر: درهنجیدن، فرودادن، فروبردن، بلعیدن، (اگهداد و دانش و غیره را) جذب کردن، درآشامیدن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: ingests, ingesting, ingested
مشتقات: ingestible (adj.), ingestive (adj.), ingestion (n.)
• : تعریف: to take in to the body through the mouth.
مترادف: drink
مشابه: eat, swallow, take

- You should not ingest more than six tablets of this medication per day.
[ترجمه گوگل] شما نباید بیش از شش قرص از این دارو را در روز مصرف کنید
[ترجمه ترگمان] شما نباید بیش از ۶ قرص این دارو را در روز ingest
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The amount of alcohol he had ingested was well over the legal limit for driving.
[ترجمه گوگل] مقدار مشروبات الکلی که او خورده بود بسیار بیشتر از حد مجاز برای رانندگی بود
[ترجمه ترگمان] مقدار الکل که خورده بود بیش از حد قانونی رانندگی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. i was trying to ingest the ideas of philosophers
می کوشیدم که عقاید فلاسفه را هضم کنم.

2. They wash with the soap and ingest the drug.
[ترجمه گوگل]با صابون می شویند و دارو را می بلعند
[ترجمه ترگمان]اونا با صابون شستن و مواد رو تزریق کردن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. Rodents ingest little bits of Toxo from cat feces and Toxo goes straight to their heads.
[ترجمه گوگل]جوندگان تکه‌های کوچکی از توکسو را از مدفوع گربه می‌خورند و توکسو مستقیماً به سرشان می‌رود
[ترجمه ترگمان]rodents ذرات ریز of از مدفوع گربه و Toxo مستقیما به سرشان می رود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. The macrophages collect to ingest the lipid material.
[ترجمه گوگل]ماکروفاژها جمع می شوند تا مواد لیپیدی را بخورند
[ترجمه ترگمان]macrophages جمع می شوند تا مواد چربی را ingest کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. You will ingest only the lightest of substances.
[ترجمه گوگل]شما فقط سبک ترین مواد را خواهید خورد
[ترجمه ترگمان]تو فقط مقدار کمی مواد رو فرو خواهی کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Earthworms ingest 3% of annual average broad-leafed litter in Liangshui national nature reserve.
[ترجمه گوگل]کرم های خاکی 3 درصد از میانگین سالانه بستر پهن برگ را در حفاظتگاه طبیعی ملی لیانگشوئی می بلعند
[ترجمه ترگمان]Earthworms ۳ ۳ درصد از متوسط annual متوسط را در ذخایر طبیعت ملی Liangshui ingest
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Ingest transactions consist of Descriptive Information which identifies new AIPs stored in the archive.
[ترجمه گوگل]تراکنش های دریافتی شامل اطلاعات توصیفی است که AIP های جدید ذخیره شده در بایگانی را شناسایی می کند
[ترجمه ترگمان]تراکنش های ingest شامل اطلاعات توصیفی هستند که AIPs جدید ذخیره شده در آرشیو را شناسایی می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Conclusion The RPE cells can effectively ingest negatively charged macromolecules, possibly by scavenger receptor mediated endocytosis.
[ترجمه گوگل]نتیجه‌گیری سلول‌های RPE می‌توانند به طور موثری ماکرومولکول‌های باردار منفی را، احتمالاً با اندوسیتوز ناشی از گیرنده‌های روبنده، مصرف کنند
[ترجمه ترگمان]نتیجه گیری سلول های RPE می توانند به طور موثر macromolecules های دارای بار منفی را ingest، احتمالا توسط گیرنده scavenger mediated
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The empty table is then ready to ingest new data until its next purge date.
[ترجمه گوگل]سپس جدول خالی آماده است تا داده های جدید را تا تاریخ پاکسازی بعدی دریافت کند
[ترجمه ترگمان]سپس میز خالی برای ingest داده های جدید تا زمان پاک سازی بعدی آماده می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Deputy Garman : [ On needing to ingest the loo ] I do order a lowercase more help.
[ترجمه گوگل]معاون گارمان : [ در مورد نیاز به خوردن حمام ] من یک کمک بیشتر سفارش می دهم
[ترجمه ترگمان]Deputy Garman: [ در مورد نیاز به ingest از دستشویی ] من یک کمک کوچک کوچک سفارش می دهم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Programs that ingest data, transform it, and then spit it out are called filters.
[ترجمه گوگل]به برنامه‌هایی که داده‌ها را می‌خورند، تبدیل می‌کنند و سپس بیرون می‌فرستند، فیلتر نامیده می‌شوند
[ترجمه ترگمان]برنامه هایی که داده های ingest را جذب می کنند، آن را تبدیل می کنند و سپس آن را تف می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. My body put on weight and I began to trust it to do more than ingest food and run.
[ترجمه گوگل]بدنم اضافه وزن پیدا کرد و به آن اعتماد کردم که بیشتر از خوردن غذا و دویدن به آن اعتماد کردم
[ترجمه ترگمان]بدنم به وزن اضافه شد و من به آن اعتماد کردم تا کاری بیشتر از ingest غذا و دویدن انجام دهم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. People who overdose in a suicidal attempt may take one or several drugs but generally ingest at most one pack of each.
[ترجمه گوگل]افرادی که در اقدام به خودکشی بیش از حد مصرف می کنند ممکن است یک یا چند دارو مصرف کنند اما به طور کلی حداکثر یک بسته از هر کدام را مصرف می کنند
[ترجمه ترگمان]افرادی که درگیر یک اقدام انتحاری هستند ممکن است یک یا چند دارو مصرف کنند، اما به طور کلی در اغلب یک گروه از هر کدام از آن ها ingest
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. There are grazing species which feed mainly on food animal organisms but ingest large amounts of algae in the process.
[ترجمه گوگل]گونه‌های چرا هستند که عمدتاً از موجودات حیوانی تغذیه می‌کنند اما در این فرآیند مقادیر زیادی جلبک را می‌خورند
[ترجمه ترگمان]گونه هایی وجود دارند که عمدتا در ارگانیسم های حیوانی غذا تغذیه می کنند اما مقدار زیادی جلبک در این فرآیند را جذب می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

قورت دادن (فعل)
engulf, feed, gobble, gulp, poop, ingest

به شکم فرو بردن (فعل)
ingest

در هیختن (فعل)
ingest

تخصصی

[عمران و معماری] جذب

انگلیسی به انگلیسی

• take into the body, take in via the mouth, consume (as in food); absorb, take in

پیشنهاد کاربران

to take food, drugs, etc. into your body, usually by swallowing
وارد کردن غذا، دارو و غیره به داخل بدن، معمولاً با بلعیدن
منابع• https://www.oxfordlearnersdictionaries.com/definition/american_english/ingest
Ingest=swallowing
بلع
۱. خوردن. قورت دادن. فرو دادن ۲. {مجازی} فرا گرفتن. گرفتن
مثال:
Only ingest fire into their bellies,
تنها آتش در شکمهایشان فرو می دهند.
�إِنَّمَا یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ نَارًا�
تسلط کامل یافتن بر چیزی
تمام و کمال از بر شدن
مثال:
He ingested all the information.
او تمام اطلاعات را بلعید. ( به تمام اطلاعات، تسلط و مهارت کامل پیدا کرد. )
مصرف کردن ( غذا یا نوشیدنی )
به خوردِ بخشی از خودت دادن
مثلاً به خوردِ مغز دادن، به خوردِ روح دادن، به خوردِ جسم دادن
غذا خوردن یا نوشیدن
قورت دادن . بلعیدن
.
.
to eat or drink something

بپرس