inferred

جمله های نمونه

1. as may be inferred from the picture, he was a happy man
به طوری که از عکس استنباط می شود او مرد شادی بود.

پیشنهاد کاربران

نتیجه گیری شده ، اسنباط شده
I do not mean to have it inferred that
به هیچ منظور نمی خواهم این گونه گرفته شود که. . .
استنباط
استنباط کردن
کشف کردن
نتیجه گرفتن
برداشت شدن یا برداشت کردن
حدس زدن مفروضانه نتیجه گیری کررن
ضمنی ، غیرمستقیم
به معنی فهمیدن
Understand
استنباط کردن / شدن
استنتاجی، استنباطی
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٢)

بپرس