infantry

/ˈɪnfəntri//ˈɪnfəntri/

معنی: پیاده نظام
معانی دیگر: (ارتش - اسم جمع) پیاده نظام، سرباز(ان) پیاده، سرباز پیاده

بررسی کلمه

اسم ( noun )
حالات: infantries
• : تعریف: foot soldiers, or the branch of the military to which they belong.

- My brother was a pilot during the war, but I served in the infantry.
[ترجمه گوگل] برادرم در زمان جنگ خلبان بود اما من در پیاده نظام خدمت می کردم
[ترجمه ترگمان] برادرم در زمان جنگ، یک خلبان بود، اما من در پیاده نظام خدمت کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. an infantry regiment
هنگ پیاده

2. armored infantry
پیاده نظام زرهی

3. motorized infantry units
یکان های موتوری پیاده نظام

4. the infantry retread pell-mell
پیاده نظام با بی نظمی عقب نشینی کرد.

5. the infantry was deployed on both sides of the hill
پیاده نظام در دو سوی تپه موضع گرفته بود.

6. the infantry was slowly winding its way down the mountain
پیاده نظام مسیر مارپیچی را به سوی پایین کوه به آهستگی طی می کرد.

7. a phased infantry advance with coordination between units
پیشروی مرحله به مرحله ی پیاده نظام با هماهنگی میان یگان ها

8. enemy tanks put our infantry to rout
تانک های دشمن پیاده نظام مارا تارومار کرد.

9. the 1st battalion of the infantry regiment
گردان اول هنگ پیاده

10. tanks were ready to backstop the infantry
تانک ها آماده بودند که پیاده نظام را تقویت کنند.

11. to lift the fire prior to the advance of the infantry
قبل از پیشروی پیاده نظام تیراندازی را قطع کردن

12. The infantry were equipped with flame throwers.
[ترجمه گوگل]پیاده نظام مجهز به شعله افکن بود
[ترجمه ترگمان]پیاده نظام با آتش throwers، تجهیز شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. We have less infantry than the enemy.
[ترجمه گوگل]پیاده نظام کمتر از دشمن داریم
[ترجمه ترگمان] ما کم تر از دشمن پیاده نظام داریم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The infantry fell back in disarray.
[ترجمه گوگل]پیاده نظام آشفته عقب افتاد
[ترجمه ترگمان]پیاده ها با هرج و مرج به عقب بازگشتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. He saw service as an infantry officer in the last war.
[ترجمه گوگل]او در جنگ گذشته خدمت را به عنوان افسر پیاده نظام دید
[ترجمه ترگمان]او در آخرین جنگ به عنوان افسر پیاده نظام ارتش خدمت می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. They watched as ranks of marching infantry passed the window.
[ترجمه گوگل]آنها شاهد عبور صفوف پیاده نظام از پنجره بودند
[ترجمه ترگمان]به صف سربازان پیاده نظام که از کنار پنجره می گذشتند نگاه می کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

پیاده نظام (اسم)
infantry

انگلیسی به انگلیسی

• (military) ground troops, soldiers who fight on foot; branch of the military made up of foot soldiers
the infantry are the soldiers in an army who fight on foot rather than in tanks or on horses.

پیشنهاد کاربران

پیاده نظام
مثال:
infantry guarded the barricaded bridge
پیاده نظام پل سنگر بندی شده رو محافظت کردند.
پیاده، پیاده نظام
Cavalry : سواره نظام
Infantry : پیاده نظام
noun
🔴 the part of an army that has soldiers who fight on foot
[noncount]
◀️He joined the infantry after leaving school
◀️The infantry is coming
[plural]
◀️The infantry are coming
این فِنچری
نیروی مانوری پیاده
یارو
The infantry fell back in disarray
پیاده نظام نابسامان و آشفته ( از میدان جنگ/نبرد ) عقب نشستند

بپرس