inexpressive

/ɪnɪkˈspresɪv//ɪnɪkˈspresɪv/

معنی: گنگ، نارسا، غیر گویا، نرساننده مقصود
معانی دیگر: بی معنی، بی چم، بی آرش، نابیانگر، ناگویا، بیحالت

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: inexpressively (adv.), inexpressiveness (n.)
• : تعریف: lacking or not showing expression.
متضاد: expressive
مشابه: blank, stony

جمله های نمونه

1. The dawn of the March morning is singularly inexpressive, and there is nothing to show where the eastern horizon lies.
[ترجمه گوگل]سپیده دم صبح مارس به طور منحصر به فردی بیانگر نیست، و چیزی وجود ندارد که نشان دهد افق شرقی کجاست
[ترجمه ترگمان]سپیده دم روز مارس به طور عجیبی مبهم است، و هیچ چیزی نیست که نشان دهد افق شرقی در کجا قرار دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. His imperturbable face has been as inexpressive as his rusty clothes.
[ترجمه گوگل]چهره ی ناآرام او به اندازه ی لباس های زنگ زده اش بی بیان بوده است
[ترجمه ترگمان]چهره تاثر ناپذیرش به همان اندازه که لباس های زنگ زده او عوض شده بود، بی حالت و بی روح شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. The switch to ready-made clothing and the business suit has sometimes made middle-class men seem "inexpressive", "anonymous", and " undemonstrative ".
[ترجمه گوگل]روی آوردن به لباس‌های آماده و کت و شلوار تجاری باعث شده است که مردان طبقه متوسط ​​«بی بیان»، «ناشناس» و «بی‌تظاهر» به نظر برسند
[ترجمه ترگمان]تبدیل به لباس های آماده و کت و شلوار کاری گاهی اوقات افراد طبقه متوسط به نظر \"بی حالت\"، \"بی نام\"، و \"undemonstrative\" تبدیل شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Although the shock must have been great, her face remained inexpressive.
[ترجمه گوگل]اگرچه شوک باید زیاد بوده باشد، اما چهره او بی‌حساب بود
[ترجمه ترگمان]اگر چه ضربه محکمی بود، چهره اش بی حالت بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. The main fault that has not changed is the clumsy and inexpressive prose style.
[ترجمه گوگل]عیب اصلی که تغییر نکرده، سبک نثر ناشیانه و بی بیان است
[ترجمه ترگمان]خطای اصلی که تغییر نکرده است سبک نثر زشت و بی حالت است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Negative symptoms are marked by absence as much as presence: inexpressive faces, monotone speech, few gestures, seeming lack of interest in the world, and inability to feel pleasure.
[ترجمه گوگل]علائم منفی به همان اندازه با حضور مشخص می شوند: چهره های بی بیان، گفتار یکنواخت، حرکات کم، عدم علاقه ظاهری به دنیا و ناتوانی در احساس لذت
[ترجمه ترگمان]علایم منفی با عدم حضور به اندازه حضور مشخص می شوند: بی حالت، گفتار یکنواخت، حرکات چند ژست، به نظر می رسید عدم علاقه به جهان و عدم توانایی برای احساس لذت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

گنگ (صفت)
dumb, mute, unvocal, whist, speechless, surd, inexpressive, incommensurable, tongueless, voiceless

نارسا (صفت)
incommensurate, tuneless, puisne, unfledged, inexpressive, unexpressive, insufficient, inaudible

غیر گویا (صفت)
inexpressive

نرساننده مقصود (صفت)
inexpressive

انگلیسی به انگلیسی

• not expressive, not showing expression
if someone's face or eyes are inexpressive, you cannot tell what the person is thinking.

پیشنهاد کاربران

بپرس