indwelling


معنی: مقیم

مترادف ها

مقیم (صفت)
dwelling, biding, resident, residing, domiciled, indwelling, inhabiting, habitant

پیشنهاد کاربران

ساکن، مقیم
حضور دائمی در روح یا ذهن کسی یا در تصرف معنوی او
تامل کردن
تعبیه شونده، کارگذاری شونده
جایگذاری
تعبیه
جاگذاری
رخنه کرده
قلبی، جای گرفته در قلب، درونی و نهادی