معنی: اشنا کردن، درک کردن، وارد کردن، استنباط کردن، القاء کردن، گماشتن برمعانی دیگر: (طی تشریفات رسمی به شغلی منصوب کردن) برگماردن، رسما گماردن، (به خدمت نظام) فراخواندن، (به فوت و فن کاری) وارد کردن، (مهجور) به درون (ساختمان و غیره) راهنمایی کردن، راهبری کردن، فهمیدن
فعل گذرا ( transitive verb )حالات: inducts, inducting, inducted
• (1)تعریف: to install in an office or position, esp. through a formal ceremony. • مترادف: inaugurate, install, instate • مشابه: crown, enthrone, invest
• (2)تعریف: to admit or bring in as a member; initiate. • مترادف: admit, initiate • مشابه: introduce
• (3)تعریف: to enlist or draft as a member of a military service. • مترادف: conscript, draft, enlist • مشابه: enroll, impress, press, sign up
جمله های نمونه
1. Mr. John was inducted into the office of governor.
[ترجمه جمشید] آفای جان به سمت فرماندار گمارده ش
|
[ترجمه گوگل]آقای جان به سمت فرمانداری معرفی شد [ترجمه ترگمان]آقای \"جان\" در دفتر حاکم بود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
2. Li Xiannian was inducted into the Politburo in 195
[ترجمه گوگل]لی شیانیان در سال 195 به دفتر سیاسی راه یافت [ترجمه ترگمان]در سال ۱۹۵ وارد دفتر سیاسی دفتر سیاسی شد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
3. Six new members have been inducted into the Provincial Cabinet.
[ترجمه گوگل]شش عضو جدید به کابینه ولایت معرفی شدند [ترجمه ترگمان]شش عضو جدید وارد کابینه استانی شده اند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
4. He was formally inducted into the office of governor.
[ترجمه گوگل]او به طور رسمی به سمت فرمانداری معرفی شد [ترجمه ترگمان]او رسما به دفتر فرماندار وارد شد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
5. 18 new junior ministers were inducted into the government.
[ترجمه گوگل]18 وزیر جدید به دولت معرفی شدند [ترجمه ترگمان]۱۸ تن از وزرای جدید تازه وارد به دولت وارد شدند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
6. Barry was inducted into the Basketball Hall of Fame in 198
[ترجمه گوگل]بری در سال 198 وارد تالار مشاهیر بسکتبال شد [ترجمه ترگمان]بری در سال ۱۹۸ به تالار مشاهیر بسکتبال آمریکا راه یافت [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
7. She inducts Nina into the cult.
[ترجمه گوگل]او نینا را وارد فرقه می کند [ترجمه ترگمان]او نی نا را به فرقه مذهبی معرفی کرد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
8. He was inducted into a literary society.
[ترجمه گوگل]او وارد یک انجمن ادبی شد [ترجمه ترگمان]او وارد یک جامعه ادبی شد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
9. His father inducted him into the secrets of the trade.
[ترجمه گوگل]پدرش او را وارد اسرار تجارت کرد [ترجمه ترگمان]پدرش او را در اسرار تجارت به کار می برد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
10. They were inducted into the skills of magic.
[ترجمه گوگل]آنها به مهارت های جادویی القا شدند [ترجمه ترگمان]آن ها در این کار مهارت جادویی داشتند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
11. He had been inducted into the church as a priest in the previous year.
[ترجمه گوگل]او در سال گذشته به عنوان کشیش به کلیسا معرفی شده بود [ترجمه ترگمان]او در سال گذشته به عنوان یک کشیش به کلیسا وارد شده بود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
12. People are inducted into it just as they are socialized into nonpolitical roles and social systems.
[ترجمه گوگل]مردم همانطور که در نقشهای غیرسیاسی و نظامهای اجتماعی اجتماعی میشوند به آن القا میشوند [ترجمه ترگمان]مردم همان طور که به نقش های محوری و سیستم های اجتماعی آموزش داده می شوند به آن وارد می شوند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
13. On Sunday, the fraternity inducts the new pledges.
[ترجمه گوگل]روز یکشنبه، برادری تعهدات جدید را ارائه می کند [ترجمه ترگمان]روز یکشنبه انجمن اخوت در گرو وثیقه جدید قرار گرفت [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
14. The best-selling boy band will induct Michael Jackson into the hall on March 1 their representative confirmed Tuesday.
[ترجمه گوگل]پرفروش ترین گروه پسر، مایکل جکسون را در اول مارس وارد سالن می کند که نماینده آنها در روز سه شنبه تایید کرد [ترجمه ترگمان]در روز ۱ مارس، نماینده این گروه، مایکل جکسون را در سالن اول روز ۱ مارس مورد تایید قرار خواهد داد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
15. But I believe that children need to be inducted into the tradition of reliving and rethinking moments of their lives.
[ترجمه گوگل]اما من معتقدم که کودکان باید به سنت تجدید حیات و بازاندیشی در لحظات زندگی خود القا شوند [ترجمه ترگمان]اما من معتقدم که بچه ها باید به سنت of و تجدید نظر در زندگی شان وارد شوند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
• install formally in office; introduce; bring in, initiate; draft into service (military) if you induct someone, you officially place them in a particular job, rank, or position; a formal use. if someone is inducted into the army, they are required by law to start military service; used in american english.
پیشنهاد کاربران
Inductor دستگاهی برای مکش کف اطفاء حریق در سازمان آتش نشانی که بین دولوله نواری قرار می گیرد
to introduce someone formally or with a special ceremony to an organization or group معرفی کردن رسمی کسی یا با مراسمی خاص به یک سازمان یا گروه Li Xiannian was inducted into the Politburo in 1956
verb [ obj] 1 : to have ( someone ) officially begin a new job, position, or government office — usually used as ( be ) inducted — usually into ◀️The new president was inducted into office last year. ... [مشاهده متن کامل]
2 a : to officially make ( someone ) a member of a group or organization ◀️The club will induct six new members this year — usually used as ( be ) inducted— usually into ◀️She was inducted into the Basketball Hall of Fame. B: US : to enroll ( someone ) for military training or service — usually used as ( be ) inducted — usually into ◀️He was inducted into the army. ◀️ Derek is inducted into the neo - Nazi movement by a veteran hatemonger …, who uses him as a neighborhood recruitment agent : درک توسط یک نفرت فروش کهنه کار وارد جنبش نئونازی می شود که از او به عنوان مامور استخدام محله استفاده می کند.