indistinct

/ˌɪndəˈstɪŋkt//ˌɪndɪˈstɪŋkt/

معنی: تیره، نا معلوم، ناشمرده، درهم، اهسته، معلق، ناشنوا، غیر روشن
معانی دیگر: نامشخص، مبهم، تار، تشخیص ناپذیر

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: indistinctly (adv.), indistinctness (n.)
(1) تعریف: not clearly defined or delineated; vague; blurred.
مترادف: bleary, blurred, fuzzy, misty, murky, obscure, vague
متضاد: distinct, emphatic, sharp
مشابه: ambiguous, cloudy, dim, dubious, equivocal, faint, filmy, general, hazy, indefinite, muddy, nebulous, shadowy, thick

- My memory of him is indistinct.
[ترجمه گوگل] خاطره من از او نامشخص است
[ترجمه ترگمان] حافظه من از او نامشخص است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: not clearly perceived or perceiving.
مترادف: muffled, mumbled, muttered
متضاد: distinct
مشابه: cloudy, dim, fleeting, inaudible, murky, nebulous, obscure, thick, vague

- At certain points in the recording, the words were indistinct.
[ترجمه گوگل] در نقاط خاصی از ضبط، کلمات نامشخص بودند
[ترجمه ترگمان] در برخی موارد ضبط شده، کلمات نامفهوم بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He has indistinct vision in his left eye.
[ترجمه گوگل] او دید نامشخصی در چشم چپ دارد
[ترجمه ترگمان] تصویری نامشخص در چشم چپش دیده می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. colors are indistinct in darkness
در تاریکی رنگ ها از هم تمیز دادنی نیستند.

2. The lettering is fuzzy and indistinct.
[ترجمه گوگل]حروف مبهم و نامشخص است
[ترجمه ترگمان] حروف نامشخص و نامفهوم هستن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. His indistinct speech makes it impossible to understand him.
[ترجمه گوگل]گفتار نامشخص او درک او را غیرممکن می کند
[ترجمه ترگمان]سخنان نامفهوم او محال است که مقصود او را درک کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. His indistinct speech made it impossible to understand him.
[ترجمه گوگل]گفتار نامشخص او درک او را غیرممکن می کرد
[ترجمه ترگمان]سخنان نامفهوم او برایش مقدور نبود که او را درک کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. She muttered something indistinct.
[ترجمه گوگل]او چیزی نامشخص زمزمه کرد
[ترجمه ترگمان]زیر لب چیزی نامفهوم زمزمه کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. I have only an indistinct memory of my grandfather.
[ترجمه گوگل]من فقط یک خاطره نامشخص از پدربزرگم دارم
[ترجمه ترگمان]من فقط خاطره مبهمی از پدربزرگم دارم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. My memory of what happened next is indistinct.
[ترجمه گوگل]خاطره من از اتفاق بعدی نامشخص است
[ترجمه ترگمان]خاطره اتفاقی که بعدش افتاد نامعلوم - ه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. His memory of the incident was somewhat indistinct.
[ترجمه گوگل]خاطره او از این حادثه تا حدی نامشخص بود
[ترجمه ترگمان]خاطره این حادثه تا حدی مبهم بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The parish boundaries were often indistinct until after the Norman conquest, but there may have been 150 of these by 106
[ترجمه گوگل]مرزهای محله اغلب تا پس از فتح نورمن ها نامشخص بود، اما ممکن است تا سال 106، 150 مورد از این تعداد وجود داشته باشد
[ترجمه ترگمان]مرزه ای ناحیه اغلب تا پس از فتح Norman نامشخص بودند، اما در حدود ۱۵۰ تا از این مناطق توسط ۱۰۶ نفر وجود داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. In winter head mottled with white, eye-stripe indistinct and upperparts sparingly marked white.
[ترجمه گوگل]در فصل زمستان، سر خالدار با رنگ سفید، خط چشم نامشخص و قسمت بالای آن به مقدار کم سفید مشخص می شود
[ترجمه ترگمان]در سر زمستان با پوستی سفید و چشم سفید و upperparts که در آن به رنگ سفید درآمده بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. It may also be noted that indistinct analysis of needs will contribute to problems associated with evaluation.
[ترجمه گوگل]همچنین ممکن است اشاره شود که تحلیل نامشخص نیازها به مشکلات مرتبط با ارزیابی کمک خواهد کرد
[ترجمه ترگمان]همچنین ممکن است ذکر شود که تحلیل نامشخص نیازهای به مشکلات مربوط به ارزیابی کمک خواهد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. It has been three weeks since the indistinct videotape image hit television screens with the impact of, well, a whip.
[ترجمه گوگل]سه هفته است که تصویر نوار ویدیویی نامشخصی با ضربه شلاق به صفحه‌های تلویزیون می‌رسد
[ترجمه ترگمان]سه هفته است که تصویر نوار ویدئویی نامشخص با ضربه شلاق به صفحه های تلویزیون برخورد می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. They were indistinct at first, like the hum of conversation at a drinks party.
[ترجمه گوگل]آنها در ابتدا نامشخص بودند، مانند زمزمه مکالمه در یک مهمانی نوشیدنی
[ترجمه ترگمان]ابتدا، مانند همهمه گفتگو در یک میهمانی، نامفهوم بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. She murmurs, but her words are indistinct.
[ترجمه گوگل]زمزمه می کند، اما کلماتش نامشخص است
[ترجمه ترگمان]زمزمه می کند، اما کلماتش نامفهوم اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

تیره (صفت)
obscure, thick, dark, dim, black, gloomy, heavy, somber, sombre, muddy, turbid, murky, fuzzy, murk, nebulous, caliginous, overcast, cloudy, lurid, indistinct, tawny, darkling, fulvous, fuscous, inky

نامعلوم (صفت)
invisible, hazy, uncertain, unlimited, strange, unclear, inconspicuous, conditional, unknown, uncharted, incalculable, indistinct, nonsignificant, indescribable

ناشمرده (صفت)
countless, indistinct

درهم (صفت)
tangled, garbled, mixed, shaggy, indistinct, dramatic

اهسته (صفت)
light, quiet, gentle, slow, lagging, low, indistinct, languid, gradual, slow-footed, lentamente

معلق (صفت)
indeterminate, uncertain, vague, indefinite, unclear, indistinct, hanging, suspended, hovering, overhung, inexplicit, suspended from service

ناشنوا (صفت)
indistinct

غیر روشن (صفت)
indistinct

تخصصی

[برق و الکترونیک] مبهم، نامعلوم

انگلیسی به انگلیسی

• faint, vague, unclear; not easily discerned or distinguished by the senses
something that is indistinct is unclear and difficult to see or hear.

پیشنهاد کاربران

غیر واضح - نا مشخص
Indistinct shouting : فریاد مبهم
نامشخص , غیر واضح
– Colors are indistinct in darkness
– an indistinct figure in the distance
– She muttered something indistinct
– He has indistinct vision in his left eye
مبهم
نامشخص
smudge

بپرس