indispose

/ɪndɪˈspoʊz//ˌɪndɪsˈpəʊz/

معنی: ناجور کردن، بی میل کردن، نا مناسب کردن، مریض کردن، بیمار ساختن، اماده ساختن
معانی دیگر: دچار کسالت (یا مرض خفیف) کردن، ناخوش کردن، بی اشتیاق کردن، نامتمایل کردن، مری­ کردن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: indisposes, indisposing, indisposed
(1) تعریف: to cause unwillingness or disinclination in; make averse.
متضاد: dispose, incline, predispose

- His lack of a good reference from previous employers indisposed us from hiring him.
[ترجمه گوگل] عدم وجود مرجع خوب از سوی کارفرمایان قبلی ما را از استخدام او منع کرد
[ترجمه ترگمان] فقدان یک مرجع خوب از کارفرمایان قبلی، ما را از استخدام او بی میل کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to make sick, usu. to a slight degree.

- Wolfing down an enormous quantity of food had indisposed him, and there was no question now of his going anywhere but to the couch.
[ترجمه گوگل] گرگ انداختن مقدار زیادی غذا او را بیچاره کرده بود، و حالا دیگر جای رفتن او به کاناپه وجود نداشت
[ترجمه ترگمان] مقدار زیادی غذا به او خورده بود و هیچ پرسشی از رفتن او به مبل نبود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to render unfit or incapable; disqualify.

- She'd wanted to dance professionally, but the injury to her knee indisposed her.
[ترجمه گوگل] او می‌خواست حرفه‌ای برقصد، اما آسیب دیدگی زانو او را ناامید کرد
[ترجمه ترگمان] او دلش می خواست به صورت حرفه ای برقصد، اما زخم روی زانویش بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. Sheila Jones is indisposed, so the part of the Countess will be sung tonight by Della Drake.
[ترجمه گوگل]شیلا جونز نامناسب است، بنابراین قسمت کنتس امشب توسط دلا دریک خوانده خواهد شد
[ترجمه ترگمان]خانم \"شیلا جونز\" مریضه، پس قسمتی از کونتس tonight با دلا Drake \"خونده میشه\"
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. One of them was indisposed with a cold and couldn't come.
[ترجمه گوگل]یکی از آنها سرما خورده بود و نمی توانست بیاید
[ترجمه ترگمان]یکی از آن ها احساس سرما می کرد و نمی توانست بیاید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. She has a headache and is rather indisposed.
[ترجمه گوگل]او سردرد دارد و نسبتاً بی قرار است
[ترجمه ترگمان]سرش درد می کند و کمی ناخوش است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. She has a headache and is indisposed.
[ترجمه گوگل]او سردرد دارد و ناتوان است
[ترجمه ترگمان]سردرد داره و حال بهم زنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Illness indisposes him for work today.
[ترجمه گوگل]امروز بیماری او را مجبور به کار می کند
[ترجمه ترگمان]بیماری او را امروز برای کار آماده می سازد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. She is indisposed with a cold.
[ترجمه گوگل]او به سرماخوردگی مبتلا نیست
[ترجمه ترگمان]او از سرما ناراحت است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Illness indisposes a man for enjoyment.
[ترجمه گوگل]بیماری انسان را برای لذت بردن وادار می کند
[ترجمه ترگمان]بیماری، مرد خوشبختی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. I felt indisposed to help him.
[ترجمه گوگل]احساس می کردم نمی خواهم به او کمک کنم
[ترجمه ترگمان]دلم می خواست کمکش کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. He is indisposed to join the mobile medical team.
[ترجمه گوگل]او تمایلی به پیوستن به تیم پزشکی سیار ندارد
[ترجمه ترگمان]او تمایلی به پیوستن به تیم پزشکی متحرک ندارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. She was indisposed to help us.
[ترجمه گوگل]او تمایلی به کمک به ما نداشت
[ترجمه ترگمان]اون اصلا دلش نمی خواست به ما کمک کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Large sections of the potential audience seemed indisposed to attend.
[ترجمه گوگل]به نظر می رسید که بخش بزرگی از مخاطبان بالقوه تمایلی به حضور نداشتند
[ترجمه ترگمان]به نظر می رسید که بخش های بزرگی از مخاطبان بالقوه تمایلی به شرکت در این جلسه ندارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Contact with realities indisposed him to any more idle speculations.
[ترجمه گوگل]تماس با واقعیت ها او را در معرض هرگونه گمانه زنی بیهوده دیگری قرار داد
[ترجمه ترگمان]تماس با واقعیات او را به حال خود رها کرده بود تا کاره ای پوچ و پوچ را انجام دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The speaker was regrettably indisposed.
[ترجمه گوگل]متأسفانه متأسفانه متأسفانه متحیر شد
[ترجمه ترگمان]این سخنران تا حدودی ناراحت بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Mrs Rawlins is temporarily indisposed.
[ترجمه گوگل]خانم رالینز موقتاً بیمار است
[ترجمه ترگمان]خانم رالی موقتا بیمار شده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

ناجور کردن (فعل)
disharmonize, indispose

بی میل کردن (فعل)
disincline, indispose

نامناسب کردن (فعل)
indispose, unfit

مریض کردن (فعل)
indispose, sicken

بیمار ساختن (فعل)
indispose

اماده ساختن (فعل)
indispose

انگلیسی به انگلیسی

• make ill; make unsuitable or unfit; make averse, cause to be unwilling, disincline

پیشنهاد کاربران

↩️ دوستان لطفاً به این توضیحات خوب دقت کنید:
📋 در زبان انگلیسی یک root word داریم به اسم pos
📌 این ریشه، معادل "put" یا "place" می باشد؛ بنابراین کلماتی که این ریشه را در خود داشته باشند، به "put" یا "place" مربوط هستند.
...
[مشاهده متن کامل]

📂 مثال:
🔘 superimpose: to put or place one thing on top of another
🔘 transpose: to put or place things in the opposite order
🔘 interpose: to place or put something between two things
🔘 predispose: to put or place someone in a position to be inclined toward something
🔘 propose: to put forward an idea or plan for consideration
🔘 disposed: Inclined or put in a certain state of mind.
🔘 composure: a calm state achieved by putting yourself in control of your emotions.
🔘 compose: to put or place together in a whole
🔘 composed: being calm and put together, showing control over emotions.
🔘 decompose: to break something down into its constituent parts
🔘 depose: to forcefully put someone out of a position or office
🔘 discomposed: put in a state of agitation or disturbance
🔘 discomposure: a state of having lost composure or self - control
🔘 disposal: the act of putting something where it is needed or used
🔘 dispose: to put or place something where it is intended to go
🔘 expose: to put or place something in a position where it is revealed
🔘 exposure: the state of being put in an open or vulnerable position
🔘 impose: to put a demand or requirement on someone
🔘 imposing: having a presence that puts a strong impression on others.
🔘 indispose: to put someone in a state of reluctance or illness
🔘 indisposed: being in a state where you are not able to perform due to illness or unwillingness
🔘 juxtapose: to place things side by side for comparison
🔘 oppose: to put or place yourself against something or someone
🔘 predispose: to put or place someone in a position to be likely to experience something
🔘 presuppose: to place an assumption beforehand
🔘 proposal: a plan or idea put forward for consideration
🔘 superimposed: being placed on top of something else, often in a layered manner.
🔘 suppose: to place or put forward an idea as possible or assumed
🔘 supposedly: according to what is believed or assumed

بپرس