فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: indisposes, indisposing, indisposed
حالات: indisposes, indisposing, indisposed
• (1) تعریف: to cause unwillingness or disinclination in; make averse.
• متضاد: dispose, incline, predispose
• متضاد: dispose, incline, predispose
- His lack of a good reference from previous employers indisposed us from hiring him.
[ترجمه گوگل] عدم وجود مرجع خوب از سوی کارفرمایان قبلی ما را از استخدام او منع کرد
[ترجمه ترگمان] فقدان یک مرجع خوب از کارفرمایان قبلی، ما را از استخدام او بی میل کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] فقدان یک مرجع خوب از کارفرمایان قبلی، ما را از استخدام او بی میل کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to make sick, usu. to a slight degree.
- Wolfing down an enormous quantity of food had indisposed him, and there was no question now of his going anywhere but to the couch.
[ترجمه گوگل] گرگ انداختن مقدار زیادی غذا او را بیچاره کرده بود، و حالا دیگر جای رفتن او به کاناپه وجود نداشت
[ترجمه ترگمان] مقدار زیادی غذا به او خورده بود و هیچ پرسشی از رفتن او به مبل نبود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] مقدار زیادی غذا به او خورده بود و هیچ پرسشی از رفتن او به مبل نبود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to render unfit or incapable; disqualify.
- She'd wanted to dance professionally, but the injury to her knee indisposed her.
[ترجمه گوگل] او میخواست حرفهای برقصد، اما آسیب دیدگی زانو او را ناامید کرد
[ترجمه ترگمان] او دلش می خواست به صورت حرفه ای برقصد، اما زخم روی زانویش بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او دلش می خواست به صورت حرفه ای برقصد، اما زخم روی زانویش بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید