indicted

جمله های نمونه

1. he indicted the people for not resisting tyranny
او مردم را به خاطر اینکه در برابر بیدادگری مقاومت نکرده بودند،مقصر دانست.

2. he was indicted for murder
او را متهم به قتل کردند (و به دادگاه بردند).

انگلیسی به انگلیسی

• charged or accused in a court of law (law)

پیشنهاد کاربران

1 - متهم شده 2 - محکوم شده
حکم جلب ( معنی اولیه اش نیست ولی میتونه این معنی رو هم بده )
متهم، محکوم

بپرس