index

/ˈɪndeks//ˈɪndeks/

معنی: شاخص، فهرست راهنما، علامت، سبابه، نمایه، جاانگشتی، راهنمای موضوعات، فهرست مواد، راهنما، نما، فهرست، فهرست کردن، نشان دادن، دارای فهرست کردن، بفهرست دراوردن، بصورتالفبایی مرتب کردن
معانی دیگر: نشان، نشانگر، نمایانگر، ضریب، اندیس، قوه، توان، زیرنشان، در فهرست راهنما وارد کردن، دارای فهرست راهنما کردن، نمایه ساختن، نشان بودن، نشانگر بودن، نمایانگر بودن، شاخص بودن، (مخفف) انگشت سبابه (index finger)، (در گاه شمار و فشارسنج و غیره) عقربه، دستک، (معمولا در آخر کتاب و غیره) فهرست راهنما، راهنمای موضوعی، رجوع شود به: thumb index، (کتابخانه و غیره) فهرست کتاب ها، فهرست اقلام، مجله ی راهنمای کتاب (که برحسب موضوع رده بندی شده و درباره ی ناشر و محتوای کتاب و غیره اطلاعات می دهد)، (ریاضی) رجوع شود به: exponent، (ریاضی) شاخص زیر، زیرنمایه، (کتاب را) دارای جاانگشتی کردن، n : راهنما مثلا در جدول و پرونده، درکتاب جاانگشتی، vt :دارای فهرست کردن، بصورت الفبایی چیزی را مرتب کردن

بررسی کلمه

اسم ( noun )
حالات: indexes, indices
(1) تعریف: an alphabetical listing of subjects, names, specialized terms, and the like in a book, with page numbers given for each item indicating where these items are mentioned or discussed in the book.

- If you look up Franklin Roosevelt in the index, it will lead you to the pages where he is mentioned in the textbook.
[ترجمه گوگل] اگر فرانکلین روزولت را در فهرست جستجو کنید، شما را به صفحاتی هدایت می کند که در کتاب درسی به او اشاره شده است
[ترجمه ترگمان] اگر به (فرانکلین روزولت)در فهرست نگاه کنید، این کتاب شما را به صفحاتی که در کتاب درسی به آن ها اشاره شده است، هدایت خواهد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: something serving as a sign, indication, or measure.

- The piano teacher's slight smile was an index of his satisfaction with a student's playing.
[ترجمه گوگل] لبخند خفیف استاد پیانو نشانگر رضایت او از نواختن شاگرد بود
[ترجمه ترگمان] لبخند خفیف معلم پیانو نشانه رضایت او از بازی یک دانش آموز بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- These tasks serve as an index of a patient's cognitive functioning.
[ترجمه گوگل] این وظایف به عنوان شاخصی از عملکرد شناختی بیمار عمل می کنند
[ترجمه ترگمان] این کارها به عنوان شاخصی از عملکرد شناختی بیمار عمل می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: (cap.) formerly, a list of reading material prohibited by the Roman Catholic Church.

(4) تعریف: the numerical system by which consumer prices at different times or in different regions can be compared.

- Our city is one of the most expensive places in the country to live according to the cost-of-living index.
[ترجمه گوگل] شهر ما با توجه به شاخص هزینه زندگی یکی از گران ترین نقاط کشور برای زندگی است
[ترجمه ترگمان] شهر ما یکی از گران ترین مکان ها در کشور است که براساس شاخص هزینه زندگی زندگی می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: in computers, a means of locating a particular item of data in a sequenced arrangement of data.
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: indexes, indexing, indexed
(1) تعریف: to make an index for (a book).

- A graduate student is indexing the professor's new book.
[ترجمه گوگل] دانشجوی کارشناسی ارشد در حال نمایه سازی کتاب جدید استاد است
[ترجمه ترگمان] دانش آموز فارغ التحصیل، کتاب جدید پروفسور را شاخص گذاری می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to make an index of, or place as an entry in an index.

- The author indexed the textbook's most important information.
[ترجمه گوگل] نویسنده مهمترین اطلاعات کتاب درسی را نمایه کرده است
[ترجمه ترگمان] نویسنده مهم ترین اطلاعات کتاب درسی را فهرست کرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to serve to indicate.

(4) تعریف: to make adjustments to (prices or wages) according to changes in economic indicators such as cost of living.

(5) تعریف: in computers, to arrange (data) so as to be able to retrieve any single item.

جمله های نمونه

1. index finger
انگشت سبابه

2. index of industrial production
شاخص فرورد (تولید) صنعتی

3. index of permutation
(ریاضی) شاخص جایگشت

4. index set
(ریاضی) مجموعه ی نمودگار،مجموعه ی اندیس

5. cephalic index
شاخص سر،نمودار جمجمه

6. cranial index
ضریب جمجمه

7. wrinkles index advancing age
چین و چروک نشانگر سالخوردگی است.

8. the cost-of-living index
شاخص هزینه ی زندگی

9. success is an index of ability
موفقیت نشان جربزه است.

10. foreign travel is an index of a country's economic prosperity
مسافرت به خارج نشانگر رونق اقتصادی هر کشور است.

11. Manner of walking gives an index to one's charactor.
[ترجمه ff] نوع راه رفتن هر فرد نشانه ی شخصیت اوست
|
[ترجمه گوگل]نحوه راه رفتن به شخصیت فرد شاخص می دهد
[ترجمه ترگمان]شیوه پیاده روی نشان می دهد که یک شاخص به charactor فرد می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. A supplementary volume has been published containing the index.
[ترجمه گوگل]یک جلد تکمیلی حاوی نمایه منتشر شده است
[ترجمه ترگمان]یک جلد مکمل حاوی شاخص منتشر شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The index adds appreciably to the usefulness of the book.
[ترجمه گوگل]این فهرست به میزان قابل توجهی بر سودمندی کتاب می افزاید
[ترجمه ترگمان]این شاخص به میزان محسوسی در سودمندی کتاب می افزاید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The index refers the reader to pages in the text.
[ترجمه گوگل]نمایه خواننده را به صفحاتی در متن ارجاع می دهد
[ترجمه ترگمان]این شاخص خواننده را به صفحات در متن ارجاع می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. His index finger steadied on my suitcase.
[ترجمه یاسمن] انگشت اشاره اش روی چمدانم ثابت ماند
|
[ترجمه گوگل]انگشت اشاره اش روی چمدانم ثابت شد
[ترجمه ترگمان]انگشت اشاره اش کف چمدان من بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. Warm breezes index the approach of spring.
[ترجمه گوگل]نسیم گرم شاخص نزدیک شدن بهار است
[ترجمه ترگمان]نسیم گرم، روش بهار را نشان می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. Try looking up 'heart disease' in the index.
[ترجمه گوگل]سعی کنید «بیماری قلبی» را در فهرست جستجو کنید
[ترجمه ترگمان]سعی کنید به دنبال یک بیماری قلبی در این شاخص باشید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. Look it up in the index.
[ترجمه گوگل]آن را در فهرست جستجو کنید
[ترجمه ترگمان] اینو توی لیست نگاه کن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

19. The FT 30 share index was up 4 points to 59
[ترجمه گوگل]شاخص سهام FT 30 با 4 واحد افزایش به 59 رسید
[ترجمه ترگمان]شاخص سهم FT - ۳۰ به ۵۹ امتیاز رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

شاخص (اسم)
index, showing, dial, indicator, gnomon

فهرست راهنما (اسم)
index, directory

علامت (اسم)
significant, tally, indication, label, token, sign, index, mark, insignia, signal, emblem, symptom, omen, tag, tick, docket, intimation, milestone, ostent, portent

سبابه (اسم)
index, forefinger, index finger

نمایه (اسم)
index, profile, psychograph

جاانگشتی (اسم)
index

راهنمای موضوعات (اسم)
index

فهرست مواد (اسم)
index

راهنما (اسم)
leader, guidance, adviser, advisor, guide, guideline, index, signal, clue, conductor, cicerone, key, usher, fingerpost, flagman, keynote, keyword, landmark, pacemaker, lead-up, loadstar, lodestar

نما (اسم)
face, view, facing, index, air, front, exponent, visage, surface, hue, diagram, superficies

فهرست (اسم)
index, file, roll, list, inventory, schedule, registry, table, catalog, repertory, roster, concordance

فهرست کردن (فعل)
index, list, catalog, catalogue

نشان دادن (فعل)
introduce, point, display, represent, run, illustrate, show, index, demonstrate, evince, exert, register, indicate

دارای فهرست کردن (فعل)
index

بفهرست دراوردن (فعل)
index

به صورت الفبایی مرتب کردن (فعل)
index

تخصصی

[حسابداری] شاخص
[علوم دامی] شاخص
[شیمی] ضریب، شاخص، اندیس، نما، قوه، توان، زیرنشان
[عمران و معماری] شاخص - ایندکس - فهرست - نما - نمایه
[کامپیوتر] فهرست نمودن ؛ اندکس ؛ فهرست اعلام ؛ فهرست ؛ زیرنویسی ؛ زیرنویس ؛ شاخص - شاخص،نمایه - 1- فهرست الفبایی کلمات مهم و مفاهیم موجود در یک کتاب و صفحاتی که ممکن است این واژه ها در آنها باشند .اکثر برنامه های کلمه پرداز و صفحه بند، به طور خودکار توانایی ایجاد نمایه ها را دارند .توجه داشته باشید که فرایند مذکور کاملاً خودکار نیست ؛ هر کسی خود باید مشخص کند که چه کلماتی نمایه بندی شوند . 2- نشان تصویری از یک دست اشاره گر . گاهی آن را fist (مشت ) می نامند . 3- عددی که عنصری از یک آرایه را انتخاب می کند. مثلاً در {2} A، 2 یک شاخص ( اندیس ) است .نگاه کنید به array.
[برق و الکترونیک] شاخص
[مهندسی گاز] شاخص، فهرست
[زمین شناسی] شاخص، نمایه، نما
[نساجی] فهرست - شاخص
[ریاضیات] اندیس، فرجه، زیرنویس، زیرنویس نشانه، بخش کردن، نمایه، شاخص، ضریب، تقسیم، فهرست، نامساوی، فهرست الفبایی، تقسیم کردن، فهرست راهنما
[پلیمر] شاخص
[آمار] شاخص

انگلیسی به انگلیسی

• list of subjects or other information arranged in alphabetical order; indicator, sign; arrangement of data (computers); price index, number which indicates changes in prices (economics); statistical measure of the changes in a portfolio that represents a market
create an index (for a book); place in an index; indicate; adjust prices or salaries in accordance with changes in economic indicators; label and arrange data in an index table (computers)
an index is an alphabetical list at the back of a book saying where particular things are referred to in the book.
a card index is a set of cards with information on them, arranged in alphabetical order.
an index is also a system by which changes in the value of something can be compared or measured.
if one thing is an index of another thing, it is a sign of the changes that are taking place in the other thing.
if you index one thing to something else, you arrange it so that when one thing increases or decreases, the other thing also increases or decreases.
in mathematics, indices are the little numbers that show how many times you must multiply a number by itself. in the equation 3*s2 = 9, the number 2 is an index.
see also indices.

پیشنهاد کاربران

1. شاخص 2. نمایه. نما. توان 3. فهرست راهنما. راهنمای موضوعی 4. فهرست 5. انگشت سبابه. انگشت اشاره 6. عقربه / ۱. ( کتابداری ) نمایه ساختن ۲. در نمایه وارد کردن ۳. ( بین درآمد و تورم ) پیوند برقرار کردن. شاخص گذاری کردن
...
[مشاهده متن کامل]

مثال:
the Dow Jones index surged 47. 63 points
شاخصِ {سهام} داو جونز ناگهان 47. 63 واحد افزایش یافت.

عُضْویماء: عضو، ایما، ء ( اشاره کننده به یه عضو )
منابع• https://fa.wiktionary.org/wiki/عضویماء
فهرست / نمایه
مثال: You can find the word in the index at the back of the book.
می توانید کلمه را در فهرست در پشت کتاب پیدا کنید.
شاخص
اندکس، نما ( در ریاضی ) ، خط شاخص، شاخص ( در آمار ) ، راهنما ( مثلا در جدول و پرونده ) ، ( درکتاب ) جا انگشتی، نمایه، راهنمای موضوعات، فهرست راهنما، دارای فهرست کردن، به فهرست درآوردن، نشان دادن، بصورت الفبایی ( چیزی را ) مرتب کردن، انگشت سبابه، زیر نویس، زیر نویسی، فهرست
نمایه، شاخص
کد
در زبانشناسی و نشانه شناسی به معنی نمایه است.
انگشت اشاره
index ( ریاضی )
واژه مصوب: شاخص 2
تعریف: عددی که نسبت یا وضعیت یک شی‏ء ریاضی را در مقایسه با شی‏ء ریاضی دیگر بیان کند
حرکت متناوب ۳۶۰ درجه درو موتور را به ۴۵ یا ۶۰ درجه تبدیل میکند.
A list at the end of a book which tells you what can be found in the book , and on what page .
نماد
علامت ، نشانه، فهرست
( جایگاه ( بهترین معنی برای این کلمه در برنامه نویسی می باشد
چون هر آرایه ترکیبی از مقدار و ایندکس آن مقدار هست
می توان گفت مقدار ی از یک آرایه و جایگاه آن مقدار در آرایه
مثلا
[1, 3, 4]
این آرایه در جایگه 2 عدد سه را دارد البته اگر از صفر شروع کنیم می شود جایگاه یک
علامت
فرجه , اندیس
ترتیب
جایگاه چیزی به یک ترتیب
شاخص
Tips that help you to do sth
نمایه ( بخش انتهای هر کتاب یا مقاله که تعداد و محل استفاده هر لغت در آن را نشان می دهد )
فهرست راهنما
نَماگر
( در ریاضیات ) اندیس
در متلب از index برای شمارش کلی درایه های یک ماتریس ( برای شمارش کلی اولویت با سطر است بعد ستون یعنی برای مثال index درایه a23 یک ماتریس 3در3 برابر است با 8 ) استفاده میشود در حالی که indice شماره سطر و ستون یک درایه را برمیگرداند یعنی indice همان درایه ی a23 برابر است با [3 2].
شاخص
dial
نشانه صورى ( در زبانشناسی )
sth can be used for measuring
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٧)

بپرس