اسم ( noun )
حالات: indexes, indices
حالات: indexes, indices
• (1) تعریف: an alphabetical listing of subjects, names, specialized terms, and the like in a book, with page numbers given for each item indicating where these items are mentioned or discussed in the book.
- If you look up Franklin Roosevelt in the index, it will lead you to the pages where he is mentioned in the textbook.
[ترجمه گوگل] اگر فرانکلین روزولت را در فهرست جستجو کنید، شما را به صفحاتی هدایت می کند که در کتاب درسی به او اشاره شده است
[ترجمه ترگمان] اگر به (فرانکلین روزولت)در فهرست نگاه کنید، این کتاب شما را به صفحاتی که در کتاب درسی به آن ها اشاره شده است، هدایت خواهد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] اگر به (فرانکلین روزولت)در فهرست نگاه کنید، این کتاب شما را به صفحاتی که در کتاب درسی به آن ها اشاره شده است، هدایت خواهد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: something serving as a sign, indication, or measure.
- The piano teacher's slight smile was an index of his satisfaction with a student's playing.
[ترجمه گوگل] لبخند خفیف استاد پیانو نشانگر رضایت او از نواختن شاگرد بود
[ترجمه ترگمان] لبخند خفیف معلم پیانو نشانه رضایت او از بازی یک دانش آموز بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] لبخند خفیف معلم پیانو نشانه رضایت او از بازی یک دانش آموز بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- These tasks serve as an index of a patient's cognitive functioning.
[ترجمه گوگل] این وظایف به عنوان شاخصی از عملکرد شناختی بیمار عمل می کنند
[ترجمه ترگمان] این کارها به عنوان شاخصی از عملکرد شناختی بیمار عمل می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این کارها به عنوان شاخصی از عملکرد شناختی بیمار عمل می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: (cap.) formerly, a list of reading material prohibited by the Roman Catholic Church.
• (4) تعریف: the numerical system by which consumer prices at different times or in different regions can be compared.
- Our city is one of the most expensive places in the country to live according to the cost-of-living index.
[ترجمه گوگل] شهر ما با توجه به شاخص هزینه زندگی یکی از گران ترین نقاط کشور برای زندگی است
[ترجمه ترگمان] شهر ما یکی از گران ترین مکان ها در کشور است که براساس شاخص هزینه زندگی زندگی می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] شهر ما یکی از گران ترین مکان ها در کشور است که براساس شاخص هزینه زندگی زندگی می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: in computers, a means of locating a particular item of data in a sequenced arrangement of data.
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: indexes, indexing, indexed
حالات: indexes, indexing, indexed
• (1) تعریف: to make an index for (a book).
- A graduate student is indexing the professor's new book.
[ترجمه گوگل] دانشجوی کارشناسی ارشد در حال نمایه سازی کتاب جدید استاد است
[ترجمه ترگمان] دانش آموز فارغ التحصیل، کتاب جدید پروفسور را شاخص گذاری می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] دانش آموز فارغ التحصیل، کتاب جدید پروفسور را شاخص گذاری می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to make an index of, or place as an entry in an index.
- The author indexed the textbook's most important information.
[ترجمه گوگل] نویسنده مهمترین اطلاعات کتاب درسی را نمایه کرده است
[ترجمه ترگمان] نویسنده مهم ترین اطلاعات کتاب درسی را فهرست کرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] نویسنده مهم ترین اطلاعات کتاب درسی را فهرست کرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to serve to indicate.
• (4) تعریف: to make adjustments to (prices or wages) according to changes in economic indicators such as cost of living.
• (5) تعریف: in computers, to arrange (data) so as to be able to retrieve any single item.