independent

/ˌɪndəˈpendənt//ˌɪndɪˈpendənt/

معنی: مطلق، مستقل، خود مختار، سرخود، دارای قدرت مطلقه
معانی دیگر: خودفرمان، ناویخته، خودباش، خودایستا، جداسر، ناوسته، مختار، خودگردان، متکی به خود، خودکفا، خودبسنده، نماینده ی منفرد، داوطلب منفرد، آدم ناوابسته، (شخص یا شرکت) خودباش، (i بزرگ - انگلیس - سده ی هفدهم) جزو فرقه ی خودباش گرایان (که طرفدار استقلال کلیساهای هر محل بودند)، وابسته به استقلال طلبان کلیسایی

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
(1) تعریف: not ruled by another; self-governing.
مترادف: autonomous, free, sovereign
متضاد: dependent
مشابه: irresponsible

- an independent nation
[ترجمه گوگل] یک ملت مستقل
[ترجمه ترگمان] کشوری مستقل
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: separate or unconnected.
مترادف: detached, discrete, distinct, individual, isolated, separate, unattached
متضاد: concerted, connected, dependent, subject
مشابه: autonomous, free, freestanding, single

- an independent circuit
[ترجمه گوگل] یک مدار مستقل
[ترجمه ترگمان] یک مدار مستقل
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: not needing the support or advice of another; self-sufficient.
مترادف: self-reliant, self-sufficient, self-supporting
متضاد: dependent, helpless, slavish
مشابه: carefree, freewheeling, proud, solvent, unattached, well-fixed

- an independent person who asks little of others
[ترجمه محمد] یک شخص مستقل کسی هست که سوالات کمی از دیگران میپرسد.
|
[ترجمه M] یک شخص مستقل کسی است که کمتر از دیگران درخواست کند
|
[ترجمه گوگل] فردی مستقل که از دیگران کمی می پرسد
[ترجمه ترگمان] یک فرد مستقل که از دیگران بیشتر سوال می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: having no affiliation to any political party or organization.
مشابه: neutral, nonpartisan
اسم ( noun )
مشتقات: independently (adv.)
• : تعریف: one who is not a member of any political party, or one who votes without regard to party affiliations.
مشابه: nonpartisan

جمله های نمونه

1. independent clause
بند آزاد،جمله واره ی ناوابسته

2. independent of
جدا از،سوای،علی رغم،فارغ از،مستقل از

3. an independent country
کشور مستقل

4. an independent retail store
مغازه ی خرده فروشی خودگردان

5. an independent state
کشور مستقل

6. an independent voter
رای دهنده ی ناوابسته (به احزاب یا دستجات)

7. be independent of
مستقل بودن از،آزاد بودن از،خودباش بودن

8. she is independent in her thinking
او در تفکر متکی به خویش است.

9. to become independent
مستقل شدن

10. the company hired independent auditors
شرکت،حسابرسان مستقلی را به کار گرفت.

11. overhead costs are relatively independent of the rate of production
هزینه ی بالاسری نسبتا از میزان تولید مستقل می باشند.

12. she wants to be independent of her parents
او می خواهد از والدینش مستقل باشد.

13. the judiciary must be independent of the administrative and legislative powers
قوه ی قضاییه باید از قوای مجریه و مقننه مستقل باشد.

14. an economist should form an independent judgement on currency questions
یک اقتصاددان بایستی نسبت به مسایل پولی نظریات مستقلی داشته باشد.

15. their eventful experiences as an independent nation
سرگذشت پرماجرای آنان به عنوان یک ملت مستقل

16. two party-affiliated newspapers and three independent ones
دو روزنامه ی وابسته به حزب و سه روزنامه ی ناوابسته (مستقل)

17. he is going to run as an independent candidate
او به عنوان نامزد مستقل (در انتخابات) شرکت خواهد کرد.

18. that country is nominally but not actually independent
آن کشور اسما مستقل است ولی نه بالفعل

19. that victory insured their existence as an independent nation
آن پیروزی موجودیت آنان را به عنوان یک ملت مستقل تضمین کرد.

20. A number of low-budget independent films brought new directors and actors to the fore.
[ترجمه گوگل]تعدادی از فیلم‌های مستقل کم‌هزینه، کارگردانان و بازیگران جدیدی را به میدان آوردند
[ترجمه ترگمان]تعدادی از فیلم های مستقل با بودجه پایین، مدیران و بازیگران جدیدی را به جلو می آوردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

21. An assessment by an independent educational psychologist was essential.
[ترجمه گوگل]ارزیابی توسط یک روانشناس آموزشی مستقل ضروری بود
[ترجمه ترگمان]ارزیابی توسط یک روانشناس آموزشی مستقل ضروری بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

22. Your questions should be independent of each other.
[ترجمه گوگل]سوالات شما باید مستقل از یکدیگر باشند
[ترجمه ترگمان]سوالات شما باید مستقل از هم باشند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

23. The seasons change, independent of anyone's wishes.
[ترجمه گوگل]فصل‌ها، فارغ از خواسته‌های هر کسی، تغییر می‌کنند
[ترجمه ترگمان]فصل های تغییر فصول، مستقل از خواسته های هر کس
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

24. The police are seeking independent confirmation of certain details of the story.
[ترجمه گوگل]پلیس به دنبال تایید مستقل جزئیات خاصی از ماجرا است
[ترجمه ترگمان]پلیس به دنبال تایید مستقل جزئیات برخی جزئیات این داستان است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

25. The creation of independent states has led to a resurgence of nationalism.
[ترجمه گوگل]ایجاد دولت های مستقل منجر به تجدید حیات ملی گرایی شده است
[ترجمه ترگمان]ایجاد دولت های مستقل منجر به تجدید حیات ناسیونالیسم شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

26. The newspaper seeks to be independent of political dogma.
[ترجمه گوگل]این روزنامه به دنبال این است که از تعصب سیاسی مستقل باشد
[ترجمه ترگمان]این روزنامه به دنبال مستقل بودن از عقاید سیاسی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

مطلق (صفت)
abstract, absolute, utter, sheer, total, full, independent, unconditional, unconditioned, slick, unlimited, categorical, implicit, downright, arbitrary, despotic, categoric, unrestrained, plenipotentiary, thetic, thetical

مستقل (صفت)
absolute, independent, autonomous, free, non-aligned, self-determining, self-governing

خود مختار (صفت)
independent, autonomous, autonomic, self-governed

سرخود (صفت)
independent, free, high-handed, self-willed

دارای قدرت مطلقه (صفت)
independent

تخصصی

[کامپیوتر] انجمن مستقل مشاورین کامپیوتر
[برق و الکترونیک] مستقل
[ریاضیات] مستقل
[آمار] مستقل

انگلیسی به انگلیسی

• independent person or thing; one who does not belong to any political party (politics)
free; autonomous, self-governing, sovereign; self-reliant, self-sufficient
something that is independent exists, happens, or acts separately from other people or things.
someone who is independent does not rely on other people.
an independent school, broadcasting company, or other organization does not receive money from the government.
independent countries and states are not ruled by other countries and have their own governments.
an independent inquiry or opinion is held by people who are not involved in a situation and so are able to make a fair judgement.

پیشنهاد کاربران

سرپا
مستقل
مثال: She's an independent thinker who doesn't follow the crowd.
او یک فکرکننده مستقل است که پیرو رای عمومی نمی شود.
جدا و مستقل بودن از چیزی
An employee’s salary should not be independent of their experience and qualifications.
جداگانه
نابسته
independent: مستقل
بی طرف - بی طرفانه
در برخی متون می تواند به معنای "خودرأی" باشد
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : _
✅️ اسم ( noun ) : independence / independent
✅️ صفت ( adjective ) : independent
✅️ قید ( adverb ) : independently
غیر وابسته
Oppsite of dependent
autonomous
مستقل بودن، بلد بودن به تنهایی زندگی کردن بدون نیاز به کمک افراد دیگر
for example:
He is full of energy, and he is very independent
مستقل
– an independent country
– I've always been financially independent
- He wants to be independent of his parents
خودکفا
آزاد
( مطالعه )
This grammar book is suitable both for classroom use and for independent study
بی وابستگی
خودمختار

Independent variable with two dependent variables
متغییر مستقل با دو متغییر وابسته
استقلال
مستقل یا کسی که نیاز به هیچ کمکی ندارد🤙🤙🤙
adj hf a person is this thay dont want or need help to do some thing

مستقل بودن. بی نیاز نسبت به هر کمک ونیرویی.
مستقل
غیروابسته
Some one who does a lot of thing with out help
از سوی دیگر. از طرف دیگر
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٦)

بپرس