indecisive

/ˌɪndəˈsaɪsɪv//ˌɪndɪˈsaɪsɪv/

معنی: دو دل، غیر قطعی، بی تصمیم
معانی دیگر: ناقاطع، بی سرانجام، بی فرجام، بی حاصل، بی نتیجه، بی تصمیمانه، مولشی، دودلانه، درنگ آمیز، درنگین

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: indecisively (adv.), indecisiveness (n.)
(1) تعریف: not definite or conclusive.
متضاد: decisive

- The battle was fierce but indecisive and both sides were forced to fight on.
[ترجمه گوگل] نبرد شدید اما غیرقطعی بود و هر دو طرف مجبور به جنگ شدند
[ترجمه ترگمان] جنگ وحشیانه بود، اما مردد بود و هر دو طرف مجبور بودند با هم بجنگند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: tending to hesitate or vacillate; unable to decide easily.
متضاد: decisive, purposeful
مشابه: adrift, hesitant, irresolute, wishy-washy

- He's always been indecisive, and now he's unable to decide whether he should return to college or not.
[ترجمه گوگل] او همیشه بلاتکلیف بوده و حالا نمی تواند تصمیم بگیرد که آیا باید به دانشگاه برگردد یا نه
[ترجمه ترگمان] همیشه دودل بوده و حالا نمی تواند تصمیم بگیرد که آیا باید به دانشکده برگردد یا نه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. the korean war was costly but indecisive
جنگ کره پرتلفات ولی بی حاصل بود.

2. He was criticised as a weak and indecisive leader.
[ترجمه گوگل]او به عنوان یک رهبر ضعیف و بلاتکلیف مورد انتقاد قرار گرفت
[ترجمه ترگمان]او به عنوان رهبر ضعیف و indecisive مورد انتقاد قرار گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. An indecisive man could never run the country.
[ترجمه گوگل]یک مرد بلاتکلیف هرگز نمی تواند کشور را اداره کند
[ترجمه ترگمان]یک مرد دودل هرگز نمی توانست کشور را اداره کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. They painted him to be indecisive, negative, and selfish.
[ترجمه مهتاب] آنها او را متزلزل ، منفی و خودخواه به تصویر کشیدند
|
[ترجمه مهتاب] آنها او را فردی مردد ، منفی و خودخواه به تصویر کشیدند
|
[ترجمه گوگل]آنها او را به گونه ای ترسیم کردند که فردی بلاتکلیف، منفی نگر و خودخواه باشد
[ترجمه ترگمان]آن ها او را نقاشی کردند که دودل، منفی و خودخواه باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. He's too indecisive to make a good leader.
[ترجمه گوگل]او بیش از حد بلاتکلیف است که نمی تواند یک رهبر خوب باشد
[ترجمه ترگمان]او بیش از آن مردد است که رهبری خوب داشته باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Some blame indecisive leadership for the party's failure at the polls.
[ترجمه گوگل]برخی رهبری بلاتکلیف را عامل شکست این حزب در انتخابات می دانند
[ترجمه ترگمان]برخی رهبری را برای شکست حزب در پای صندوق های رای مقصر می دانند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. He is widely thought to be an indecisive leader.
[ترجمه گوگل]به طور گسترده تصور می شود که او یک رهبر بی تصمیم است
[ترجمه ترگمان]او به طور گسترده به عنوان رهبر indecisive انتخاب می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. They can be irritatingly indecisive at times.
[ترجمه گوگل]آنها ممکن است گاهی اوقات به طرز آزاردهنده ای بی تصمیم باشند
[ترجمه ترگمان]گاهی اوقات آن ها می توانند دودل باشند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The President's flip-flops on taxes made him appear indecisive.
[ترجمه گوگل]تلنگرهای رئیس جمهور در مورد مالیات باعث شد که او بی تصمیم به نظر برسد
[ترجمه ترگمان]فلیپ فلاپ های رئیس جمهور در مورد مالیات باعث شد او مردد به نظر برسد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. There are no indecisive boundaries between the two opinions.
[ترجمه گوگل]هیچ مرز نامشخصی بین این دو عقیده وجود ندارد
[ترجمه ترگمان]بین این دو نظر مرزه ای indecisive وجود ندارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. If there's anything I can't stand it's an indecisive, wishy-washy customer.
[ترجمه گوگل]اگر چیزی وجود دارد که من نمی توانم آن را تحمل کنم، آن یک مشتری بلاتکلیف و هوس باز است
[ترجمه ترگمان]اگر چیزی وجود داشته باشد که من بتوانم تحمل کنم، این یکی از مشتریان همیشگی من است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The United States faces years of indecisive government, with Washington paralysed by score-settling and legislative gridlock.
[ترجمه گوگل]ایالات متحده با سال‌ها حکومت بلاتکلیف مواجه است، و واشنگتن به دلیل تسویه حساب و بن بست قانونی فلج شده است
[ترجمه ترگمان]ایالات متحده با سال ها حکومت indecisive مواجه است و واشنگتن از طریق حل و فصل اختلافات و بن بست قانونی فلج شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. He came across as a weak and indecisive leader.
[ترجمه گوگل]او به عنوان یک رهبر ضعیف و بلاتکلیف مواجه شد
[ترجمه ترگمان]او به عنوان یک رهبر ضعیف و مردد ظاهر شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. I'm sorry to be so indecisive, but can I let you know tomorrow?
[ترجمه گوگل]متاسفم که اینقدر بلاتکلیف هستم، اما آیا می توانم فردا به شما اطلاع دهم؟
[ترجمه ترگمان]متاسفم که این قدر دودل می شوم، اما آیا می توانم فردا به شما اطلاع بدهم؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

دو دل (صفت)
hesitant, irresolute, indecisive, wavery, shilly-shally

غیر قطعی (صفت)
insecure, indefinite, irresolute, indecisive

بی تصمیم (صفت)
weak-kneed, irresolute, indecisive

انگلیسی به انگلیسی

• unable to make a decision, hesitant, wavering; not decided, having no certain conclusion; vague, unclear
if you are indecisive, you find it difficult to make decisions.
an indecisive result, for example in a vote or election, is one which does not have a clear result one way or the other.

پیشنهاد کاربران

تردید آمیز، متزلزل، از روی بی ارادگی
1. غیر قاطع. غیر قطعی 2. بی حاصل. بی سرانجام 3. مردد. دو دل. نامطمئن. بی تصمیم
مثال:
an indecisive result.
یک نتیجه غیر قطعی / یک نتیجه بی حاصل
an indecisive president.
یک رئیس جمهور نامطمئن و مردد
دو دل _ مردد _ بلاتکلیف
مترادف : ambivalent
سست اراده
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : _
✅️ اسم ( noun ) : indecisiveness
✅️ صفت ( adjective ) : indecisive
✅️ قید ( adverb ) : indecisively
مردد و بلاتکلیف
متزلزل
۱. دودل - نامصمم - بلاتکلیف - ناتوان به تصمیم گیری درست و مطمئن
۲. غیرقطعی
adjective
[more indecisive; most indecisive] :
🔴not decisive: such as
🔴a : not able to make choices quickly and confidently
...
[مشاهده متن کامل]

an indecisive person
◀️She's always been very indecisive
🔴b : not settling something or making something final or certain
◀️an indecisive battle
◀️The meeting was indecisive
🌠 ( of a person )
🔴not having or showing the ability to make decisions quickly and effectively
◀️"he was too indecisive to carry out his political program"
🔰SIMILAR :
irresolute / hesitant / tentative / weak / vacillating / equivocating / dithering / wavering / teetering / fluctuating / faltering / shilly - shallying / ambivalent / divided / in two minds / in a dilemma / in a quandary / torn / doubtful / unsure / uncertain / undecided / uncommitted / unresolved / undetermined / iffy / blowing hot and cold / sitting on the fence
🔰OPPOSITE :
decisive
⬛ DECISIVE ⬛
( of a person )
🔴having or showing the ability to make decisions quickly and effectively.
🔰 SIMILAR :
resolute / firm / strong - minded / strong - willed / determined / dogged / purposeful / forceful / emphatic / dead set / unhesitating / unwavering / unswerving / unfaltering / unyielding / unbending / inflexible / unmalleable / unshakeable / unrelenting / obdurate / obstinate / stubborn / intransigent
rock - ribbed / indurate
🔰OPPOSITE :
indecisive

بلاتکلیف
not sure
سست عنصر
دو دِل
ناقاطع
مردد
دودل
نامصمم
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٣)