• (1)تعریف: not definite or conclusive. • متضاد: decisive
- The battle was fierce but indecisive and both sides were forced to fight on.
[ترجمه گوگل] نبرد شدید اما غیرقطعی بود و هر دو طرف مجبور به جنگ شدند [ترجمه ترگمان] جنگ وحشیانه بود، اما مردد بود و هر دو طرف مجبور بودند با هم بجنگند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2)تعریف: tending to hesitate or vacillate; unable to decide easily. • متضاد: decisive, purposeful • مشابه: adrift, hesitant, irresolute, wishy-washy
- He's always been indecisive, and now he's unable to decide whether he should return to college or not.
[ترجمه گوگل] او همیشه بلاتکلیف بوده و حالا نمی تواند تصمیم بگیرد که آیا باید به دانشگاه برگردد یا نه [ترجمه ترگمان] همیشه دودل بوده و حالا نمی تواند تصمیم بگیرد که آیا باید به دانشکده برگردد یا نه [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
جمله های نمونه
1. the korean war was costly but indecisive
جنگ کره پرتلفات ولی بی حاصل بود.
2. He was criticised as a weak and indecisive leader.
[ترجمه گوگل]او به عنوان یک رهبر ضعیف و بلاتکلیف مورد انتقاد قرار گرفت [ترجمه ترگمان]او به عنوان رهبر ضعیف و indecisive مورد انتقاد قرار گرفت [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
3. An indecisive man could never run the country.
[ترجمه گوگل]یک مرد بلاتکلیف هرگز نمی تواند کشور را اداره کند [ترجمه ترگمان]یک مرد دودل هرگز نمی توانست کشور را اداره کند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
4. They painted him to be indecisive, negative, and selfish.
[ترجمه مهتاب] آنها او را متزلزل ، منفی و خودخواه به تصویر کشیدند
|
[ترجمه مهتاب] آنها او را فردی مردد ، منفی و خودخواه به تصویر کشیدند
|
[ترجمه گوگل]آنها او را به گونه ای ترسیم کردند که فردی بلاتکلیف، منفی نگر و خودخواه باشد [ترجمه ترگمان]آن ها او را نقاشی کردند که دودل، منفی و خودخواه باشد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
5. He's too indecisive to make a good leader.
[ترجمه گوگل]او بیش از حد بلاتکلیف است که نمی تواند یک رهبر خوب باشد [ترجمه ترگمان]او بیش از آن مردد است که رهبری خوب داشته باشد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
6. Some blame indecisive leadership for the party's failure at the polls.
[ترجمه گوگل]برخی رهبری بلاتکلیف را عامل شکست این حزب در انتخابات می دانند [ترجمه ترگمان]برخی رهبری را برای شکست حزب در پای صندوق های رای مقصر می دانند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
7. He is widely thought to be an indecisive leader.
[ترجمه گوگل]به طور گسترده تصور می شود که او یک رهبر بی تصمیم است [ترجمه ترگمان]او به طور گسترده به عنوان رهبر indecisive انتخاب می شود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
8. They can be irritatingly indecisive at times.
[ترجمه گوگل]آنها ممکن است گاهی اوقات به طرز آزاردهنده ای بی تصمیم باشند [ترجمه ترگمان]گاهی اوقات آن ها می توانند دودل باشند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
9. The President's flip-flops on taxes made him appear indecisive.
[ترجمه گوگل]تلنگرهای رئیس جمهور در مورد مالیات باعث شد که او بی تصمیم به نظر برسد [ترجمه ترگمان]فلیپ فلاپ های رئیس جمهور در مورد مالیات باعث شد او مردد به نظر برسد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
10. There are no indecisive boundaries between the two opinions.
[ترجمه گوگل]هیچ مرز نامشخصی بین این دو عقیده وجود ندارد [ترجمه ترگمان]بین این دو نظر مرزه ای indecisive وجود ندارد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
11. If there's anything I can't stand it's an indecisive, wishy-washy customer.
[ترجمه گوگل]اگر چیزی وجود دارد که من نمی توانم آن را تحمل کنم، آن یک مشتری بلاتکلیف و هوس باز است [ترجمه ترگمان]اگر چیزی وجود داشته باشد که من بتوانم تحمل کنم، این یکی از مشتریان همیشگی من است [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
12. The United States faces years of indecisive government, with Washington paralysed by score-settling and legislative gridlock.
[ترجمه گوگل]ایالات متحده با سالها حکومت بلاتکلیف مواجه است، و واشنگتن به دلیل تسویه حساب و بن بست قانونی فلج شده است [ترجمه ترگمان]ایالات متحده با سال ها حکومت indecisive مواجه است و واشنگتن از طریق حل و فصل اختلافات و بن بست قانونی فلج شده است [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
13. He came across as a weak and indecisive leader.
[ترجمه گوگل]او به عنوان یک رهبر ضعیف و بلاتکلیف مواجه شد [ترجمه ترگمان]او به عنوان یک رهبر ضعیف و مردد ظاهر شد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
14. I'm sorry to be so indecisive, but can I let you know tomorrow?
[ترجمه گوگل]متاسفم که اینقدر بلاتکلیف هستم، اما آیا می توانم فردا به شما اطلاع دهم؟ [ترجمه ترگمان]متاسفم که این قدر دودل می شوم، اما آیا می توانم فردا به شما اطلاع بدهم؟ [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
• unable to make a decision, hesitant, wavering; not decided, having no certain conclusion; vague, unclear if you are indecisive, you find it difficult to make decisions. an indecisive result, for example in a vote or election, is one which does not have a clear result one way or the other.
۱. دودل - نامصمم - بلاتکلیف - ناتوان به تصمیم گیری درست و مطمئن ۲. غیرقطعی adjective [more indecisive; most indecisive] : 🔴not decisive: such as 🔴a : not able to make choices quickly and confidently ... [مشاهده متن کامل]
an indecisive person ◀️She's always been very indecisive 🔴b : not settling something or making something final or certain ◀️an indecisive battle ◀️The meeting was indecisive 🌠 ( of a person ) 🔴not having or showing the ability to make decisions quickly and effectively ◀️"he was too indecisive to carry out his political program" 🔰SIMILAR : irresolute / hesitant / tentative / weak / vacillating / equivocating / dithering / wavering / teetering / fluctuating / faltering / shilly - shallying / ambivalent / divided / in two minds / in a dilemma / in a quandary / torn / doubtful / unsure / uncertain / undecided / uncommitted / unresolved / undetermined / iffy / blowing hot and cold / sitting on the fence 🔰OPPOSITE : decisive ⬛ DECISIVE ⬛ ( of a person ) 🔴having or showing the ability to make decisions quickly and effectively. 🔰 SIMILAR : resolute / firm / strong - minded / strong - willed / determined / dogged / purposeful / forceful / emphatic / dead set / unhesitating / unwavering / unswerving / unfaltering / unyielding / unbending / inflexible / unmalleable / unshakeable / unrelenting / obdurate / obstinate / stubborn / intransigent rock - ribbed / indurate 🔰OPPOSITE : indecisive